ماجرای تهدید هاشمی رفسنجانی به مرگ 10 روز قبل از فوتش
آنچه می خوانید بخشی از گفتگوی غلامعلی رجایی مشاور مرحوم هاشمی رفسنجانی با پایگاه انصاف نیوز است که درباره علت فوت ایشان بیان شده:
یکی از سوال هایی که پیش از آمدنتان در تحریریه گفته شد پرسیده بشود در مورد فوت آقای هاشمی است؛ شایعاتی وجود دارد و اعضای خانواده هم این همه تشکیک میکنند، ماجرا چیست؟
من اشرافی بر چیزی بیشتر از آنچه که بچهها گفتهاند ندارم؛ حتی اطلاعات آنها را هم ندارم، ولی میدانم اتفاقی افتاده است، و آن اتفاق مرگ طبیعی و سکته نیست، نه من آدم امنیتی هستم که بتوانم جزییات واقعه را تجزیه و تحلیل کنم و نه اطلاعات لازم را دارم، تنها میدانم که اتفاقی افتاده است.
از زبان خانم آقای هاشمی شایعه شده بود که هاشمی ۱۰ روز پیش از مرگش، با نام بردن از کسانی، گفته است که روزی آنها مرا خواهند کشت…
من هم شنیدهام ولی با واسطه، از حاجیه خانم نشنیدهام. بر حسب قاعده آقای هاشمی شاید خود را در معرض ترور میدیده است. فاطمه خانم هم یک بار چیزی گفت: «یک کسی با موتور نزدیک شده و گفته است که به پدرتان بگوید که میخواهند بزنندش» و بعد هم رفته است… حالا آن شخص چه کسی بوده، و از کجا گفته این حرفها را من نمیدانم.
فرزندانشان هم در مراسم جماران، هم آن شب اول میگفتند و هم بعدتر بحث رادیو اکتیو را مطرح کردند…
به نظر من باید منتظر باشیم مقامات امنیتی اظهارنظر بکنند؛ چون در این قضیه نظر دادن من مبنای کارشناسی ندارد. حالا به هرحال ابهاماتی وجود دارد، نکاتی هست که به طور حتم در چند دههی دیگر روشن خواهد شد. ولی آن چیزی که ما از آقای هاشمی سراغ داشتیم که آخرین روز را هم من فیلمش را منتشر کردم… فیلمش را دیدهاید؟
فیلم آخرین روز زندگیش؟
فیلم آخرین روز هاشمی را من منتشر کردم. دوربینهای مدار بسته گرفته بودند. ما صحبت کردیم، یک مکثی کردند و مثل همیشه پلهها را طی کردند و دویدند. من هم در فیلم برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم…
آن هاشمی که ما دیدیم ده، پانزده سال دیگر همین هاشمی بود، ایشان پلهها را میدوید. ما مشهد چند جا برای بازدید رفتیم و واقعاً ایشان در سن هشتاد و یک سالگی پلهها را میدوید.
فیلمی هم سال ۹۲ بعد از رد صلاحیتش منتشر شد که رفته بودند کوه.
ایشان تعمداتی داشتند. به طور مثال ۳ ساعت سرپا سخنرانی میکرد، چون ما رفته بودیم ثبت نام وزارت کشور گفتند که هاشمی را با ویلچر آوردهاند. به هرحال در مورد هاشمی حرفهای نامربوط زیاد زده میشد، که ارزش پاسخ دادن را نداشت.