ناگفته هایی از تحریم هوایی کشور؛ هواپیما را 200 برابر گرانتر خریدیم!

روزنامه اعتماد نوشت: فرهاد پرورش، مدیرعامل هواپیمایی جمهوری اسلامی (هما) با این جملات وارد داستان پرغصه تحریم‌های صنعت هوایی می‌شود. تحریم‌هایی که به گفته او ناوگان بزرگ‌ترین ایرلاین ایران را نصف کرد و تعداد هواپیماهای فعال این شرکت را از ۴٧ به ٢٣ رساند.
در خلال رنج‌هایی که کشور از ناحیه تحریم متحمل شد سراغ چگونگی تهیه قطعات مورد نیاز هواپیما رفتیم: «بعضی قطعات را تا ٣٠ درصد، بعضی قطعات را تا ١٠٠ درصد و بعضی قطعات را تا ٢٠٠ درصد گران‌تر خریداری می‌کردیم. خیلی هم باید مراقبت می‌شدیم قطعه‌ای که از این طریق خریداری می‌شود، باید همان باشد که می‌خواهیم و درست باشد ما به آنها می‌گوییم Certificateهای لازم را داشته باشد یا originalباشد.» از همینجا وارد بحث کاسبان تحریم می‌شویم. می‌گوید علاوه بر کاسبان داخلی، تحریم‌ها کاسبان خارجی هم داشت. نگاه کنید ببینید چه کسانی حتی بعد از رفع تحریم‌ها نمی‌گذارند روند فروش هواپیما به ایران به درستی طی شود و کارشکنی می‌کنند: «در حوزه خودمان عرض می‌کنم که تلاش بعضی از آنها بی تاثیر نیست. زمانی که شما به میزان ٣٠٠ درصد روی جنسی می‌توانید سود ببرید و استفاده بکنید، به راحتی نباید آن را از دست بدهید. این اتفاق هم خیلی عجیب نیست. یک مافیا دارد که با یکدیگر ارتباط دارند. ما گاهی فکر می‌کنیم که تا سطح نمایندگان امریکا هم ممکن است برود. زیرا انتهای این رشته می‌تواند به آنجا هم برسد.» در ماجرای تحویل سوخت هواپیما هم مشکلات فراوانی داشتند. خاطره‌ای تعریف می‌کند از عصر روز جمعه و پرواز پاریس تهران: «خانه بودم که کشیک‌مان از دفتر پاریس تماس گرفت و گفت که پرواز ما در آنجا طبق روال عادی که می‌خواهد سوخت بگیرد شرکت سوخت‌رسانی گفته است که از امروز به شما سوخت نمی‌دهم. تصور کنید هواپیما در فرودگاه نشسته، مسافرین هم هستند بعد شرکت سوخت‌رسان می‌گوید سوخت نمی‌دهند. و از آن روز این ماجرای عدم تحویل سوخت ایران ایر شروع شد.»
آنها تلاش کردند تا از طریق فرودگاه ثالث مشکل را حل کنند. به این ترتیب که هواپیما در مسیر بازگشت به ایران در یکی از فرودگاه‌های اروپای شرقی به زمین می‌نشست، سوخت می‌گرفت و دوباره به سمت ایران حرکت می‌کرد. اما این تازه خان اول بود. مشکل بعدی که بزرگ‌تر هم بود، تهیه ارز مورد نیاز اندک شرکت‌هایی بود که هنوز سوخت‌رسانی را انجام می‌دادند: «ما یک شرکت دولتی هستیم و نمی‌توانیم به چهارراه استانبول برویم و هر روز هر جور می‌خواهیم دلار بخریم. ما باید به قیمت مصوب بانک مرکزی خریداری کنیم. یک روز هشتصد و پنجاه تومان بود. یک روز دیگر هزار و دویست و بیست و شش تومان که نرخ تا مدت‌ها بود و بعد از آن دو هزار و چهارصد تومان شد و بعد از آن هم دو هزار و ششصد تومان شد.»
حکایت تهیه دلار به صورت اسکناس هم آنقدرها راحت نیست. درآمدهای ارزی کشور در آن دوران به‌شدت محدود شده بود و بانک مرکزی هم نمی‌توانست به هر سازمان هرچقدر که می‌خواهد دلار بدهد و این سرآغاز فصل سرد جیره‌بندی دلار در ایران شد: «تهیه همان دلار برای بانک مرکزی خیلی زحمت داشت. که ماجرای آن به ما مربوط نیست، زحمتی بود که آنها تقبل کردند. ما با زحمت این را از آنها دریافت می‌کردیم. آنها این مقدار را بنابر نیاز کشور تقسیم می‌کردند. برای دارو، تحصیل، صنایع دیگر که ما هم یکی از این صنایع بودیم و باید هر کسی تلاش می‌کرد که بخشی از این درآمد ارزی را که با زحمت از پول نفت یا صادرات تهیه می‌شد و به صورت اسکناس، پول وارد کشور می‌شد. مثلا اگر یک میلیون دلار از بانک مرکزی می‌گرفتیم، فردا آن را نمی‌توانستیم خرج کنیم. این خوراک بیست روز الی یک ماه ما بود. جیره‌بندی بود.»همه این کارها که تمام می‌شد مدیران این ایرلاین تازه به بحث چگونگی رساندن پول به مشتری خارجی می‌رسیدند. مشتری‌هایی که عموما شرکت‌های سوخت رسان بودند و در روزهای ممنوعیت تحویل سوخت به ایران ایر در اروپا آنها در چند فرودگاه اروپای شرقی سوخت مورد نیاز را تحویل می‌دادند. فرهاد پرورش بعد از کمی مکث انگار که هنوز نمی‌خواهد بگوید چگونه پول را به خارجی می‌رساندند؛ بالاخره می‌گوید: «باید به ستاد تدابیر ویژه اقتصادی می‌رفتیم و مجوز می‌گرفتیم چون بالاخره به نوعی می‌خواستیم چمدانی دلار از کشور خارج کنیم و این در شرایط عادی رسما قاچاق ارز است. باید با پلیس فرودگاه هماهنگ می‌کردیم. هر روز یکسری آدم‌هایی بودند که کیف پول حمل می‌کردند. پول باید به آنها تحویل داده می‌شد. ماشین به دنبال آنها می‌رفت و آنها را به فرودگاه می‌برد. این کار خودشان نبود که با تاکسی یا ماشین شخصی به فرودگاه بروند. نه اینکه همراه آنها حفاظت باشد. بلکه اصل پول با حفاظت تهیه و نگهداری می‌شد. به یکی از آنها بیست هزار دلار می‌دادیم و به او می‌گفتیم که به پرواز استکهلم برود. بیست هزار دلار دیگر را به نفری دیگر می‌دادیم و به او می‌گفتیم که شما به لندن بروید. بیست هزار دلار به نفر بعدی می‌دادیم که به میلان برود. کلن، هامبورگ و به همین ترتیب انجام می‌شد.»

منبع: روزنامه اعتماد، شماره 3572، سه شنبه 1395/4/22

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۲۲ تیر، ۱۳۹۵ ۱۰:۱۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *