اعزام طلبه به کانادا و آمریکا!

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی مرتضی آقتهرانی، شاگرد آیت الله مصباح یزدی و از اساتید پژوهشگاه امام خمینی با روزنامه اعتماد است:

چه شد که مسیر زندگی‌تان به کانادا افتاد؟

آقای پروفسور لندورک آمد ایران. ایشان با حاج آقا مصباح رفیق بود. حاج آقا با ایشان و یکی دیگر از اساتید دانشگاه آنجا که کرسی داشت و آقای دکتر محقق صحبت کردند که عده‌ای از طلبه‌ها اگر بیایند بورسیه آنجا خیلی خوب می‌شود چون می‌خواهیم راه و چاه تحقیق کردن را از غربی‌ها یاد بگیریم و ببینیم شیوه کارشان چطور است و ما حاضر هستیم در این زمینه ارتباط علمی با یکدیگر داشته باشیم. آنها آمدند قرارداد بستند و مقرر شد ۶ نفر امسال و ۶ نفر سال بعد به کانادا اعزام شوند.

هزینه‌اش از کجا تامین می‌شد؟

یک بورسیه دانشگاهی بود که حوزه هزینه‌هایش را می‌پرداخت.

چند سال کانادا بودید؟

سه سال و نیم کانادا بودم و بعد هم برای حدود پنج سالی به امریکا رفتم.

چرا امریکا؟

بنده فوق‌لیسانسم را که در کانادا گرفتم، در امریکا موسسه‌ای اسلامی به راه افتاده بود به نام مرکز اسلامی امام علی(ع) . قبل از راه‌اندازی‌اش آمدند اصرار کردند که بیایید اداره آنجا را بر عهده بگیرید. من نمی‌خواستم بروم.

اصرار از جانب چه کسانی؟

آدم‌های آنجا. فشار هم آوردند. نمی‌خواستم بروم؛ علاقه هم نداشتم چون من هیچ‌وقت امریکا را دوست نداشته‌ام. باز هم اصرار کردند. گفتم شش ماه می‌آیم اگر دیدم می‌توانم درسم را همزمان بخوانم، می‌آیم وگرنه نمی‌توانم. مدارکم را برای دانشگاه‌های کلمبیا و بینگهمتون و یک دانشگاه دیگر فرستادم. دانشگاه بینگهمتون خیلی زود جواب داد و پذیرفت. وقتی نامه پذیرش آمد گفتم اگر من را پذیرفتند و پسندیدند تا شش ماه می‌مانم وگرنه به ایران برمی‌گردم.

همان رشته روانشناسی را ادامه دادید؟

ببینید، من آن موقع دو فوق لیسانس از ایران داشتم و یکی از کانادا. قوانین دانشگاهی امریکا به گونه‌ای بود که فوق لیسانس را قبول نمی‌کرد و به همین دلیل مجبور شدم که دوباره از لیسانس شروع کنم. همین باعث شد تا یک مدرک فوق لیسانس هم از امریکا بگیرم، در رشته فلسفه غرب. در همان دانشگاه ماندم و دکترا را هم گرفتم و حدود شش، هفت ماه بعد به ایران برگشتم.

با فضا و شرایط آنجا راحت کنار آمده بودید؟

خیلی سخت بود. خب به هرحال آنها زندگی را برای خودشان درست کرده‌اند نه برای ما. همه‌چیز آزاد است؛ بی‌بند و باری هست و فرهنگ و قوانین و ضوابط‌شان جور دیگری است.

ماجرای گرین‌کارت شما مدت‌ها بر سر زبان‌ها بود؛ از دیگران اصرار و از شما انکار!

بله. بعضی‌ها الحمدالله وقتی می‌بینند کسی دزدی و اختلاس نکرده و آقازاده نیست و آقازاده ندارد در زندگی‌اش می‌گردند تا چیزهای دیگری پیدا کنند. نمونه‌اش همین که بگویند فلانی گرین‌کارت دارد. بله، کسی که در امریکا زندگی می‌کند و می‌خواهد موسسه‌ای را اداره کند باید قانونا بتواند راحت به آنجا رفت و آمد داشته باشد. آن موقع برگه‌ای بود که بیرون و داخل نمی‌توانستیم برویم، بعد گفتند اگر گرین‌کارت بگیرید می‌توانید ایران هم بیایید و بروید. خب من ایران را دوست داشتم. به همین دلیل گرین‌کارت گرفتم که پنج سال هم بیشتر اعتبار نداشت. در واقع سه سال آخر حضورم در امریکا گرین‌کارت داشتم و دو سال دیگرش هم آمدم ایران و باطل شد. دیگر هیچ‌وقت هم نرفتم دنبالش تا کارت جدید بگیرم.

اعضای خانواده همگی گرین‌کارت داشتند؟

نه برای مهدی [پسرم]، نه برای دخترانم و نه برای همسرم گرین‌کارت نگرفتم. فقط برای خودم بود.

منبع: روزنامه اعتماد، شماره 3857، سه شنبه 1396/4/27

 

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۲۷ تیر، ۱۳۹۶ ۲:۳۳ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *