انقلاب به روایت کارگردان سربداران
اسمش با سریال سربداران گره خورده است. مهمترین سریالی که درست بعد از پیروزی انقلاب ساخته شد و بخشی مهم از تاریخ ایران را روایت میکرد. اما محمدعلی نجفی فقط یک کارگردان نیست که بنا به علایق شخصیاش فیلم و سریال ساخته باشد. او یکی از جوانهایی است که در پیروزی انقلاب نقش داشته و با شخصیتهای مهم و تاثیرگذاری که مبانی انقلاب را شکل میدادند، در ارتباط بوده است. محمدعلی نجفی در کارنامه هنریاش ساخت فیلمهایی مانند گزارش یک قتل، زمین آسمانی، عشق طاهر، زاگرس و… را دارد. روزنامه جام جم با نجفی همصحبت شده تا با او مرور کند از حال و هوای سال 57؛ او از خاطرات انقلاب گفته و از تاثیر فرهنگ و هنر در پیروزی انقلاب و همچنین اینکه چگونه ساخت سربداران به او سپرده شد.
برای بازخوانی برخی اتفاقاتی که به پیروزی انقلاب منجر شد و شما هم شاهد آن بودید بهتر است از ساخت فیلم لیلهالقدر شروع کنیم، برایمان از چگونگی تولید این فیلم بگویید؟
سال 57 بود که آقای فخرالدین انوار، آقای هاشمیطبا و من تصمیم گرفتیم فیلم لیله القدر را با موضوع انقلاب بسازیم. مقرمان زیرزمین یک خانه بود، از تظاهرات فیلم میگرفتیم و بعد دور هم جمع میشدیم و شعارها را تحلیل میکردیم مثلا وقتی مردم شعار میدادند، 50 سال حکومت، 50 سال خیانت، ریشههای این شعار را بررسی میکردیم و مستندات را به شکل نقاشی متحرک میساختیم.
مشغول ساخت این فیلم بودیم که امام به نوفللوشاتو رفتند. ما هم تصمیم گرفتیم برای تدوین و دیگر مراحل آمادهسازی فیلم به لندن برویم، چون در ایران امکانات و استودیو نداشتیم که بتوانیم فیلم را آماده نمایش کنیم. از طرفی تصمیم داشتیم با امام هم مصاحبه کنیم. به همین دلیل به پاریس رفتیم و فضای نوفل لوشاتو را از نزدیک دیدیم.
از آنجا به لندن رفتیم و با کمک آقای کمال خرازی که آن زمان آنجا بودند، استودیوی جردن را برای مونتاژ فیلم هماهنگ کردیم. فیلم را که تدوین میکردیم به این نتیجه رسیدیم بهتر است به نوفل لوشاتو برویم و با امام درباره انقلاب و آینده انقلاب صحبت کنیم.
با یک فیلمبردار و صدابردار انگلیسی و دستیارانشان به نوفل لوشاتو رفتیم. از پاریس فیلمبرداری و با امام گفتوگو کردیم. دوباره به لندن برگشتیم و تدوین فیلم را تمام کردیم. زمانی که مشغول صداگذاری فیلم بودیم، انقلاب پیروز شد. یادم هست در استودیو بودیم که سرود «ای ایران ای مرز پرگوهر» از رادیو ایران پخش شد و ما نمیدانستیم از خوشحالی گریه کنیم یا بخندیم. کسانی که در استودیو حضور داشتند از خوشحالی ما شگفتزده شده بودند و ما برای آنها توضیح میدادیم انقلاب در ایران پیروز شده و این سرود چه معنایی دارد. اوایل اسفند بود که با فیلم آماده پخش به ایران برگشتیم که خوشبختانه امکان نمایش فیلم فراهم بود و ما در بسیاری از محافل فیلم لیلهالقدر را نمایش دادیم و یک ماه هم در تئاتر شهر پخش شد.
کپیهای زیادی از این فیلم تهیه کردیم و به شهرستانها فرستادیم؛ اولین فیلمی بود که بعد از پیروزی انقلاب به نمایش درآمد و به نوعی انقلاب و ریشههایش را بررسی میکرد. بعد از پیروزی انقلاب آقای هاشمیطبا، مسؤول تولید تلویزیون شد. آقای انوار مسؤولیت بخش فرهنگی تلویزیون را به عهده داشت. آقای بهشتی در قسمت پخش فعال بود. من هم در رفتوآمد بودم و به همه قسمتها سر میزدم. تئاتر شهر باید شکل و شمایل جدید میگرفت من عهدهدار این کار شده بودم.
پس رادیو و تلویزیون و کلا فرهنگ و هنر دست جوانهای انقلابی افتاده بود؟
بله! بد نیست برایتان خاطرهای تعریف کنم که هیچوقت یادم نمیرود و بسیار برایم خوشایند است و الان که دارم برای شما میگویم انگار هماکنون برایم اتفاق افتاده، بس که برایم ارزشمند است. یک روز وارد ساختمان تولید تلویزیون شدم، همان ساختمان 11 طبقه بتونی. مقابل آسانسور منتظر ایستاده بودم. در آسانسور که باز شد، شهید مطهری آمدند بیرون. لحظه فوقالعادهای بود. یکدیگر را بغل کردیم، روبوسی کردیم و از خوشحالی گریه کردیم. شهید مطهری گفتند: آقای نجفی کجایی؟ ملت منتظرند ببینند حالا شماها چه میکنید. . . . بعد از این مردم شما را نگاه میکنند.
یعنی شما سابقه دوستی با شهید مطهری داشتید از قبل؟
بله ! در حسینیه ارشاد و در انجمن اسلامی مهندسین همه با هم در ارتباط مستقیم بودیم.
و آن زمان آقای نجفی یکی از جوانهای پرشور انقلابی بودند؟
بله! در آن روزها احساس میکردم 24 ساعت برای شبانه روز کم است. پر از شور و هیجان بودیم. هر روز جایی بودیم و مشغول فعالیتی. چه در روزهایی که برای پیروزی انقلاب تلاش میکردیم و چه روزهای بعد از پیروزی. بعد از پیروزی انقلاب زمانی که امام خمینی (ره) به قم رفتند، من هم به قم رفتم و آنجا خانه داشتم در این شهر ماندم. وقتی دوباره به تهران برگشتم حدود یک سال و سه ماه در معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودم. آقای کمال خرازی آن زمان مدیر شبکه یک بودند و آقایان ژکان و فتاحی، طرح سریال سربداران را قبل از انقلاب به تلویزیون داده بودند .
آقای خزاری با من تماس گرفتند و گفتند آقای ژکان طرح را برایت میآورد، بخوان و آن را بساز. البته طرح تا به ساخت رسید خیلی تغییر کرد و در مرحلهای با آقای کیهان رهگذر صحبت کردم و متوجه شدم دیدگاهمان نسبت به طرح خیلی نزدیک است، بنابر این تصمیم گرفتیم سربداران را طوری بسازیم که مشترکات این قیام و انقلاب اسلامی را به تصویر بکشیم، چون هر دو ریشه شیعی داشتند.
از نیمههای سال 59 با همکاری آقای رهگذر شروع به نوشتن فیلمنامه کردیم و قرار شد آقای ژکان بهعنوان دستیارم و آقای فتاحی به عنوان تهیهکننده با پروژه همکاری کنند. فروردین 1360 بود که به تلویزیون اعلام کردم با شرایطی که ساخت سریال سربداران دارد بهتر است خودم تهیهکننده سریال باشم که قبول کردند و پیش تولید سربداران شروع شد.
در مرکز تلهفیلم آن زمان (سیما فیلم امروز) پلاتو زدیم برای تمرین با بازیگران. آقای خورشیدی را برای طراحی صحنه و آقای رامینفر را برای طراحی لباس دعوت کردیم و کارشان را شروع کردند و در شهریور 1360 بود که در ابیانه کار را کلید زدیم.
شما قبل از پیروزی انقلاب بشدت تحتتاثیر از دیدگاههای دکتر شریعتی بودید و با آقای مطهری نیز ارتباط داشتید و از نزدیکان ایشان محسوب میشدید، چگونه با هر دوی این شخصیتها نزدیک بودید، در حالی که این دو نفر از نظر دیدگاه و ایدئولوژی تفاوتهایی با هم داشتند؟
دکتر شریعتی زیربنای تفکر مرا در حوزه هنر شکل میدادند. با ایشان بود که آموختم هنر از منظر اعتقادی و دینی چگونه هنری است. با شهید مطهری و علامه جعفری فرهنگ و تفکر اسلامی را یاد میگرفتم.
رشته تحصیلیام معماری بود و علاقهمند به هنر مدرنیته بودم. با دکتر شریعتی به عنوان یک شخصیت مذهبی مدرن که با هنر، سینما، معماری و تئاتر آشنا بود، همکاری میکردم. اما بحثهای اعتقادی را قبل اینکه با دکتر شریعتی آشنا شوم از طریق شهید مطهری، مهندس بازرگان و علامه جعفری پیگیری میکردم و رابطه بسیار نزدیکی با آنها داشتم. یکی از اعضای انجمن اسلامی مهندسین بودم و این انجمن فعالیتهای بسیار گسترده و عمیقی در حوزه هنر، فرهنگ و اندیشه اسلامی داشت و ما با شخصیتهای مهم و تاثیرگذارانقلاب ارتباط نزدیک و مستمری داشتیم.
چه عواملی آقای نجفی را به جوانی انقلابی تبدیل کرد که با آدمهای مهم که در پیروزی انقلاب سهم زیادی داشتند در ارتباط باشد؟
از دوره دانشجویی که با آقای مهندس عبدالعلی بازرگان (پسر مرحوم مهدی بازرگان) همدانشگاهی بودم و با انجمن اسلامی مهندسین ارتباط برقرار کرده بودیم به تفکرات انقلابی آشنا و به آنها علاقهمند شدم. ما برای ملاقات با آقای طالقانی و آقای بازرگان به زندان قصر میرفتیم. آقای طالقانی آزاد میشدند اما خیلی زود دوباره دستگیر و به زندان میرفتند -در دورهای که آزاد بودند ما مدام با ایشان در ارتباط بودیم- حلقه آدمهای انقلابی و مذهبی مدام با هم در ارتباط بودیم.
آن زمان ما دو گروه بودیم؛ عدهای به مبارزات مسلحانه اعتقاد داشتند مثل گروهی از فارغالتحصیلان دبیرستان علوی. من اما مخالف حرکتهای مسلحانه بودم همانطور که دکتر شریعتی و شهید مطهری به حرکتهای مسلحانه اعتقادی نداشتند و معتقد بودند که باید روی تفکر مردم کار کرد و از بیان هنری و فرهنگی برای انقلاب استفاده کرد.
در دورهای به دلیل همین اندیشه مرا بایکوت کردند اما من از روشم دست نکشیدم. کاملا در جریان اتفاقات انقلاب بودم، وارد مسیری پر از شور و هیجان شده بودم، مسیری که قرار بود اتفاقی بزرگ بهنام انقلاب اسلامی را شکل بدهد و دیگر نمیشد از مسیر خارج شد یا آهسته حرکت کرد.
چون با فرهنگ و هنر آشنا و علاقهمند بودم و روی این دو حوزه متمرکز بودم و در حسینیه ارشاد مسؤول بخش تئاتر بودم و چند نمایش هم روی صحنه بردم. تئاتر سربداران را برای اولینبار در حسینیه ارشاد روی صحنه بردم. وارد جریان انقلاب شده بودم و طبیعی بود که در مسیر بمانم تا انقلاب به پیروزی رسید.