«اینها را به مردم نگویید»
جعفر شیرعلی نیا، در یادداشتی تلگرامی درباره ناگفته هایی در زمان جنگ که بیان نمی شد، نوشت: عملیات پرتلفات خیبر در اسفند 62 صحنههای تلخ و وحشتناکی داشت. عملیاتی که ذهن برخی از فرماندهان را بهشدت گرفتار سوالهایی اساسی درباره مدیریت جنگ کرد. دستواره از فرماندهان ارشد لشکر 27 سپاه گزارشهای تلخی از این عملیات دارد که در کتاب «دستواره سخن میگوید» از انتشارات سپاه آمده است. او در جایی از روایتش میگوید: «ایمان و توکل و باورهایی از این دست یک طرف، تدبیر و تدبر و اندیشه و اصول هم یک طرف… در عملیات خیبر هیچ تاکتیک و اصول عملیاتی نداشتیم تا بتوانیم مقاومت کنیم.» او در روایت دردناکِ خود به مقاطعی از عملیات اشاره میکند که فضا برای جنگیدن و پیشروی به 30 سانتیمتر میرسید یعنی نفر پشت سر، وقتی میتواند بهسوی دشمن تیراندازی کند که نفر جلوییاش بر زمین بیفتد. او بارها تاکید میکند با وجود آنکه میدانسته عملیاتِ نیروهایش به نتیجه نمیرسد به دلیل دستور از بالا عملیات را ادامه داده و حتی وقتی در میانه عملیات دلایلش را برای هاشمی رفسنجانی توضیح داده، هاشمی به او گفته است: «حتی اگر هزار شهید هم بدهید باید راه را باز کنید. اسلام را به خفت نیاندازید. بلند بشوید بروید. توکل کنید، انشاالله راه باز میشود.» دستواره پس از اشاره به جمله هاشمی میگوید: «قضیه را با اصول عملیاتی بررسی کردیم و متوجه شدیم روی اصول عملیاتی نمیشود حساب کرد. از آن طرف جنگ ما جنگ عقیدتی است و ما تابع دستوریم. آقای رفسنجانی هم نماینده تامالاختیار حضرت امام است. اگر ایشان دستور دهد خودتان را در آتش بیندازید باید این کار را بکنیم.»
ادامه گزارشها چنان تلخ است که گمان میرود این فرمانده دیگر نمیتواند در عملیاتی مشابه شرکت کند.
به نظر میرسد گره زدن مسایل دینی و اعتقادی به جنگ، تاثیر زیادی در ترغیب فرماندهان به ادامه جنگ دارد. حدود دوماه پس از گزارشهای تلخ و انتقادهای او از روند عملیات خیبر، وی در جمع نیروهای لشکر در یک پادگان آموزشی در کرج سخنرانی میکند و به سخنان محلاتی نماینده ولی فقیه در سپاه اشاره میکند: «خدا شاهد است وقتی سخن ایشان را شنیدم، بدنم لرزید… ایشان با دلایل و روایات و احادیث ثابت کردند که برای ظهور امام زمان باید زمینه فراهم شود…» دستواره ادامه میدهد: «اگر امروز ماموریتی را که خداوند بر عهده ما گذاشته انجام دهیم و بجنگیم، زمینه ظهور امام زمان و زمینه عدل و داد و حکومت حقه اسلام فراهم میشود. اگر نجنگیم و سستی کنیم، زمینه حکومت کفر و استکبار را فراهم کردهایم.»
در این شرایط حتی فکر کردن به پایان جنگ فکری خیانتآمیز خواهد بود و صلح کلمهای منفور. به جایگاه کلمه صلح در مکالمه دو فرمانده ارشد سپاه در سال 64 در بحثهای تصمیمگیری برای عملیات والفجر 8 توجه کنید:
غلامعلی رشید با اشاره به کمبودها میگوید عملیات موفق نمیشود و به سرنوشتی مانند عملیات بدر دچار میشود. شمخانی میگوید: پس تو میگویی برویم صلح کنیم؟ رشید: من میگویم ١۵٠ گردان میخواهم. به من بدهید میجنگم. شما میگویید نمیدهم لذا صلح میشود…
به نظر میرسد «ادامهی جنگ به هر قیمت» تا آخرین ماههای جنگ در ذهن بسیاری از فرماندهان جا گرفته بود. 27 فروردین 67 محسن رضایی در جمع فرماندهان منطقهها و ناحیههای سپاه در باختران (کرمانشاه) سخن میگفت. چند ماهی از رسیدن برد موشکهای عراق به تهران و حدود یک ماه از حمله شیمیایی ارتش عراق به حلبچه میگذشت. او میگفت که جنگ شهرها شدیدتر خواهد شد و «تا پایان امسال پیشبینی میشود دشمن، خراسان، کرمان و همه شهرهای ایران را زیر موشک ببرد و این مطلب جدی است و احتمالا ممکن است بمب شیمیایی بزند. اینها را برای مردم نگویید، برای خودتان که بفهمید جنگ جدی است و ادامه دارد» او توضیح داد که با این حملهها سازماندهی اجتماعی به هم میریزد. اقتصاد به هم میریزد؛ «مغازههایی که 9 سال وقت برد و زحمت کشیده شد دگرگون میشود و سرجایش نمیماند. تمام اینها به هم میریزد.» (روزشمار جنگ، مرکز تحقیقات جنگ سپاه، جلد 54، ص 966)
فردای این روز به ناگاه تمام معادلات نظامی جنگ تغییر کرد. عراق در حملهای قدرتمندانه فاو را پس گرفت و پس از آن، ایران پشت سر هم در جبهه نظامی شکست خورد. بعد از شکستها، نامهها و گزارشهای بسیاری به امام رسید. رضایی نیز در نامهای امکاناتی خواست که امام از آن نامه با عنوان «تکاندهنده» یاد کرد. هرچند او نوشته بود که همچنان باید جنگید اما امام درباره این حرف او نوشت: « با ذکر این مطالب میگوید باید باز هم جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست.»
سه ماه بعد از سقوط فاو، قطعنامه پذیرفته شد. شاید اگر این شکستهای میدانِ نبرد نبود و ناتوانی نیروهای نظامی برای ادامه جنگ آشکار نمیشد، جنگ باز هم ادامه پیدا میکرد.