بخش هایی از کتاب خاطرات باراک اوباما: بعد از رد شدن پیشنهاد ما برای مذاکره توسط ایران و اینکه تهران در جلسات با ۵+۱ به چیزی جز تعهد به گفتگوهای بیشتر، تن نمیداد، تصمیم به تحریم و فشار بیشتر گرفتیم !
باراک اوباما در بخش هایی از کتاب خاطرات خود تحت عنوان «سرزمین موعود» به بیان رایزنی هایش هایش در ارتباط با بحث هسته ای پرداخته است. به گزارش خاطره نگاری، پایگاه انتخاب بخشهایی از خاطرات اوباما را ترجمه کرده، که در ادامه متن آن می آید:
من بحث خود با مدودوف را با موضوع اشغال نظامی گرجستان توسط روسیه آغاز کردم. همانطور که انتظار می رفت، او به نکات رسمی گفتگو پایبند بود. وی دولت گرجستان را مقصر این بحران دانست و تأکید کرد که روسیه فقط برای محافظت از شهروندان روس در برابر خشونت اقدام کرده است. او استدلال من مبنی بر اینکه حمله و ادامه اشغال، نقض حاکمیت گرجستان و قوانین بین المللی است را رد کرد و با صراحت گفت که بر خلاف نیروهای ایالات متحده در عراق، نیروهای روس به عنوان آزادیخواه مورد استقبال واقع شده اند. با شنیدن همه اینها، به یاد آوردم آلکساندر سولژنیتسین، نویسنده مخالف، زمانی در مورد سیاست در دوران اتحاد جماهیر شوروی گفته بود، دروغ نه تنها به یک مقوله اخلاقی، بلکه به یکی از ارکان دولت تبدیل شده است.
اگرچه لجبازی مدودف درباره گرجستان به من یادآوری کرد که او بههیچ وجه سیاستمدار نمونهای نیست، اما متوجه بیطرفی کنایهآمیزی در نحوه بیان او شدم؛ انگار می خواست بدانم که خودش واقعاً به چیزهایی که میگوید، اعتقاد ندارد. وقتی بحث به موضوعات دیگر کشیده شد، خلق و خوی او هم تغییر کرد. در مورد گام های لازم برای مدیریت بحران مالی، وی کاملا آگاه بود و گفتگو سازنده و مثبت بود. او نسبت به پیشنهاد ما برای “تنظیم مجدد” روابط ایالات متحده و روسیه و به ویژه هنگامی که صحبت از گسترش همکاری در زمینه مسائل غیرنظامی مانند آموزش، علوم، فن آوری و تجارت می شد، ابراز اشتیاق کرد. وی با ارائه پیشنهادی بی پروا (و بی سابقه) مبنی بر اجازه دادن به ارتش آمریکا برای استفاده از فضای هوایی روسیه برای انتقال نیروها و تجهیزات به افغانستان، ما را غافلگیر کرد. آلترناتیوی که باعث کاهش وابستگی انحصاری ما به مسیرهای گران و نه همواره قابل اطمینان پاکستان می شود.
مدودف در مورد مهمترین اولویت من یعنی همکاری ایالات متحده و روسیه برای جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای، از جمله برنامه احتمالی ایران برای دستیابی به سلاح های هسته ای، با صراحت و انعطاف پذیری، برای تعامل آمادگی نشان داد.
وی پیشنهاد من را پذیرفت تا کارشناسان مربوطه ما بلافاصله مذاکرات مربوط به کاهش ذخایر هسته ای دو کشور را به عنوان تکمیل معاهده کاهش تسلیحات استراتژیک (START) که قرار بود در پایان سال 2009 منقضی شود، آغاز کنند.
اگرچه او آماده نبود که به تلاش بین المللی برای محدود کردن ایران متعهد شود، اما این موضوع را کنار نگذاشت و تا آنجا پیش رفت که اذعان داشت برنامه های هسته ای و موشکی ایران بسیار سریعتر از آنچه مسکو انتظار داشت جلو رفته است، اعترافی که نه مایکل مک فاول و نه ویلیام جوزف برنز به یاد نمی آوردند که یک مقام روس حتی به صورت خصوصی مطرح کرده باشد.
البته هنوز هم مدودف با رضایت و پذیرش خواسته ها فاصله داشت. وی در هنگام بحث درباره منع گسترش سلاح های هسته ای روشن ساخت که روسیه برای خود یک اولویت خاص دارد:
او می خواهد ما در تصمیم دولت بوش برای ایجاد سیستم دفاع موشکی در لهستان و جمهوری چک تجدید نظر کنیم. من تصور کردم که او از طرف پوتین صحبت می کرد، که به درستی متوجه شده بود دلیل اصلی اشتیاق لهستانی ها و چکی ها به میزبانی از سیستم ما این بود که این سیستم توانایی های نظامی آمریکا را در خاک آنها تضمین می کند و یک حفاظت مضاعف در برابر ارعاب و تهدید روسیه به آن ها ارائه می دهد.
واقعیت این است که روس ها خبر نداشتند ما در حال تجدید نظر در مورد ایده دفاع موشکی زمینی در اروپا بودیم.
قبل از سفر من به لندن، رابرت گیتس به من اطلاع داده بود که ارزیابی ها نشان می دهد برنامه های تدوین شده در زمان بوش، در برابر شدیدترین تهدیدها یعنی ایران شیعه، نسبت به آنچه در ابتدا تصور شده بود، کارایی کمتری دارد. گیتس پیشنهاد داده بود که قبل از تصمیم گیری، دستور دهم سایر وضعیت های ممکن، بررسی شوند.
من مایل نبودم در مذاکرات آینده “استارت”، به درخواست مدودف مبنی بر ملاحظات دفاع موشکی بپردازم، با این حال فکر کردم که کاهش نگرانی های روسیه به نفع ما است و همزمانی شانسی این دیدار [با پیشنهاد گیتس] به من اجازه داد مطمئن شوم که مدودف دست خالی لندن را ترک نکرده است:
من قصدم برای بررسی برنامه هایمان در اروپا را به او گفتم تا او این را به عنوان تمایل ما به گفتگوی با حسن نیت در مورد این مسئله در نظر بگیرد. من اضافه کردم که پیشرفت در توقف برنامه هسته ای ایران تقریباً بر هر تصمیمی که می توانم بگیرم تأثیر خواهد گذاشت. پیام نه چندان ظریفی که مدودف قبل از ترجمه به آن پاسخ داد.
با کمی لبخند به انگلیسی گفت: “می فهمم.”
قبل از حرکت، مدودف مرا دعوت کرد که در تابستان از مسکو دیدن کنم، دیداری که من نیز تمایل به پذیرش آن داشتم. بعد از تماشای موتورسواری او، به نزد برنز و مک فاول برگشتم و نظر آنها را جویا شدم.
مک فاول گفت: “صادقانه بگویم آقای رئیس جمهور، بهتر از این نمی شود. به نظر می رسد مدودوف بسیار بیشتر از آنچه من انتظار داشتم از این موضوع استقبال کرده است.”
برنز گفت: “حق با مایک است، اگرچه نمی دانم چه مقدار از آنچه مدودف گفت، قبلا با پوتین هماهنگ شده است. “
سرم را تکان دادم وگفتم “به زودی به این موضوع پی خواهیم برد.”
با پایان نشست لندن، جی 20 موفق شده بود در پاسخ به بحران مالی جهانی به توافق برسد.
در استراسبورگ، ما مطمئن نبودیم چه در انتظار ماست. آیا سخنرانی من را با اعتراض و سر و صدا، قطع می کنند؟ آیا آنها را با پاسخ های طولانی و پیچیده خسته خواهم کرد؟
اما بعد از یک ساعت سخنرانی بداهه که حاضران با شور و شوق از من در مورد همه چیز سوال می کردند، از تغییرات اقلیمی گرفته تا مبارزه با تروریسم و نظرات جالب و شوخ طبعانه خود را ارائه می دادند (از جمله این واقعیت که “باراک” در زبان مجاری به معنی “هلو” است)، ما تصمیم گرفتیم این یک رویه منظم در سفر خارجی من باشد.
دیدارهای عمومی معمولاً به صورت زنده از شبکه های تلویزیون ملی کشورها پخش می شدند و خواه در بوینس آیرس، بمبئی یا ژوهانسبورگ، تماشاگران زیادی را به خود جلب می کردند. برای مردم در بسیاری از نقاط جهان، مشاهده یک رئیس حکومت که مردم عادی به راحتی بتوانند با او گفتگو کنند و او را مورد سوال قرار دهند، چیز جدیدی است و این کار برای اثبات دموکراسی از هر سخنرانی ای که بتوانم ارائه دهم، بهتر است.
با مشورت با سفارتخانه های محلی خود، اغلب از فعالان جوان گروه های حاشیه ای کشور میزبان، نظیر اقلیت های مذهبی یا قومی، پناهندگان، دانشجویان دگرباش جنسی و … دعوت می کردیم و با تریبون دادن به آنها و فرصت اینکه روایت های خودشان را ارائه دهند، می توانستم ادعاهای آنها را در معرض قضاوت بینندگان قرار دهم.
جوانانی که در آن برنامه با آنها ملاقات کردم برای من منبع الهامی استوار بودند. آنها مرا می خنداندند و گاهی به گریه انداختند.
آنها با آرمانگرایی خود، یادآور سازماندهندگان و داوطلبان جوانی بودند که من را به سمت ریاستجمهوری سوق دادند؛ و یادآور نقاط اشتراکی که وقتی یاد میگیریم ترس های خود را کنار بگذاریم، با وجود مرزهای نژادی، قومی و ملی، ما را به هم پیوند می دهند. مهم نیست هنگام ورود به این جلسات من چقدر احساس ناامیدی و دلسردی می کردم، وقتی از آنجا خارج می شدم کاملا پر انرژی بودم، انگار که در یک چشمه خنک جنگلی غوطه ور شده ام. به خودم می گفتم تا زمانی که مردان و زنان جوانی همانند این ها در گوشه و کنار این کره خاکی وجود دارد، دلیل کافی برای امیدواری وجود دارد.
از زمان روی کار آمدن من، نگرش عمومی نسبت به ایالات متحده، در سراسر جهان، به طور پیوسته بهبود یافت، و این نشان داد که کارهای دیپلماتیک اولیه ما در حال نتیجه دادن است.
این افزایش محبوبیت باعث می شود متحدان ما با دانستن اینکه شهروندان آنها به رهبری ما اعتماد دارند، باعث می شود که متحدان ما به راحتی بتوانند نیروهای خود را در افغانستان حفظ یا حتی تقویت کنند. همچنین هنگام هماهنگی برای پاسخگویی بین المللی به بحران مالی، به من و «تیموتی گایتنر» (وزیر خزانه داری)، قدرت نفوذ بیشتری می داد.
بعد از اینکه کره شمالی آزمایش موشک های بالستیک را آغاز کرد، سوزان رایس توانست شورای امنیت را متقاعد کند که تحریم های شدید بین المللی علیه کره شمالی وضع کند، بخشی از این به دلیل مهارت و سرسختی خود او است، اما همچنین، او به من گفت، این اجماغ به این دلیل است که “بسیاری از کشورها می خواهند همسو با شما دیده شوند.”
البته همچنان محدودیت هایی برای جذابیت دیپلماتیک وجود داشت. در نهایت، سیاست خارجی هر کشور با توجه به منافع اقتصادی، جغرافیایی، انشعابات قومی و مذهبی، اختلافات ارضی، اسطوره های بنیادین، آسیب های پایدار، خصومت های باستانی و بیش از همه، الزامات کسانی که به دنبال حفظ قدرت خود بودند، تنظیم می شود.
بسیار نادر است که یک رهبر خارجی صرفا با ترغیب های اخلاقی، تحت تاثیر قرار بگیرد. کسانی که دولت های سرکوبگر را اداره می کنند در اکثر موارد می توانند با خیال راحت افکار عمومی را نادیده بگیرند. برای پیشرفت در سخت ترین و حساس ترین موضوعات سیاست خارجی، من به نوع دوم دیپلماسی یعنی پاداش و مجازات های مشخص و قاطع نیاز داشتم که بتواند محاسبات رهبران سخت و بیرحم را تغییر دهد.
در طول سال اول، تعاملات با رهبران سه کشور ایران، روسیه و چین به من نشان داد که این کار چقدر می تواند دشوار باشد.
از بین این سه مورد، ایران کمترین چالش را در برابر منافع بلند مدت امریکا ایجاد کرده اما جایزه “خصمانه ترین دشمن” را از آن خود کرده است.
ایران، که وارث امپراطوری های باستانی بزرگ و همچنین مرکز تحقق علم و هنر در دوران طلایی اسلام است، سالها بود که در ذهن سیاستگذاران آمریکا چندان جایگاهی نداشت. با وجود ترکیه و عراق در مرز غربی و افغانستان و پاکستان در شرق، این کشور به عنوان یک کشور فقیر دیگر در خاورمیانه تلقی می شد که قلمرو آن به واسطه درگیری های داخلی و قدرت های برتر اروپایی کاهش یافته است.
در سال 1951، پارلمان سکولار و چپ گرای ایران به سمت ملی کردن مناطق نفتی این کشور حرکت کرد تا کنترل منافع نفتی که زمانی به دولت انگلیس داده شده بود را به دست بگیرند، انگلیس صاحب بیشترین سهام بزرگترین شرکت تولید و صادرات نفت ایران بود.
بریتانیایی ها که از اخراجشان ناراضی بودند، برای جلوگیری از تحویل نفت ایران به خریداران احتمالی، محاصره دریایی اعمال کردند. آنها همچنین دولت آیزنهاور را متقاعد کردند که دولت جدید ایران متمایل به شوروی است و آیزنهاور مجوز اجرای عملیات آژاکس، کودتای مهندسی شده توسط سیا-ام آی سیکس را صادر کرد که نخست وزیر منتخب دموکراتیک ایران را برکنار و قدرت را در دست محمدرضا شاه پهلوی، پادشاه جوان کشور تثبیت کرد.
عملیات آژاکس الگویی از اشتباه محاسبات ایالات متحده در برخورد با کشورهای در حال توسعه ایجاد کرد که در طول جنگ سرد ادامه داشت؛ اشتباهاتی نظیر آرمان های ملی گرایانه را توطئه های کمونیست ها دانستن، یکسان انگاشتن منافع تجاری با امنیت ملی، براندازی دولت های منتخب دموکراتیک و همسویی با خودکامه ها وقتی که این به نفع ما است.
اقدام پر ریسک و قمارگونه سیاست گذاران ایالات متحده در بیست و هفت سال اول، بسیار خوب کار کرد. شاه به یک متحد سرسخت تبدیل شد که قرارداد شرکت های نفتی ایالات متحده را تمدید و سلاح های گران قیمت آمریکایی را خریداری کرد. وی با اسرائیل روابط دوستانه ای برقرار کرد، به زنان حق رأی داد، از ثروت رو به رشد کشور برای مدرنیزه کردن اقتصاد و نظام آموزشی استفاده کرد و به راحتی با تجار غربی و خانواده های سلطنتی اروپا در آمیخت.
برای خارجی ها، نارضایتی های جنجالی از هزینه های بی رویه شاه، سرکوب بی رحمانه (پلیس مخفی وی به شکنجه و کشتن مخالفان مشهور بود) و تبلیغ آداب معاشرت غربی که از نظر روحانیون محافظه کار و پیروان بسیاری از آنها ، نقض اصول اصلی اسلام محسوب می شد، چندان واضح نبود.
همچنین تحلیلگران CIA، به تأثیر فزاینده آیت الله خمینی، روحانی شیعه تبعید شده، که در نوشته ها و سخنرانی هایش، شاه را به عنوان یک دست نشانده غرب محکوم کرده و از مومنان خواسته بود تا نظم موجود را با یک حکومت اسلامی مبتنی بر قوانین شرعی جایگزین کنند، توجه زیادی نکردند.
وقتی که در اوایل سال 1978 یک تظاهرات داخلی در ایران به یک انقلاب …تمام عیار تبدیل شد، مقامات آمریکایی متعجب شدند. کارگران ناراضی، جوانان بیکار و نیروهای دموکراسی خواه که به دنبال بازگرداندن حکومت مشروطه بودند، در امواج پی در پی، به پیروان [امام] خمینی در خیابان ها پیوستند. در آغاز سال 1979، با افزایش میلیونی تعداد تظاهرکنندگان، شاه بی سر و صدا از کشور فرار کرد و برای مدتی کوتاه برای مداوا در ایالات متحده بستری شد.
اخبار شبانه آمریکا پر از تصاویر آیت الله با ریش های سپید و چشمان جذاب پیامبرگونه بود که در بازگشت پیروزمندانه از تبعید در مقابل دریای طرفدارانش، از هواپیما پیاده می شد.
اکثر آمریکایی ها درباره وقایع انقلاب اطلاعات کمی داشتند و نمی دانستند چرا مردم در یک کشور دوردست ناگهان تصاویر عمو سام را می سوزاندند و شعار می دهند “مرگ بر آمریکا”.
مطمئن نیستم، من در آن زمان هفده ساله بودم، هنوز در دبیرستان و در آستانه آگاهی سیاسی بودم. من فقط به طور مبهم جزئیات همه اتفاقات بعدی را فهمیدم: اینکه [آیت الله] خمینی ……. ………………. و چگونه او از درامی که هنگام حمله دانشجویان رادیکال به سفارت آمریکا و گروگان گیری آمریکایی ها شکل گرفته بود، برای کمک به تحکیم انقلاب و تحقیر قدرتمندترین کشور جهان، استفاده کرد.
اما اغراق آمیز نیست اگر بگویم در سی سال بعد چقدر عواقب ناشی از این حوادث، وضعیت ژئوپلیتیک دوران ریاست جمهوری من را شکل داده است.
انقلاب ایران، الهام بخش گروهی دیگر از جنبش های رادیکال اسلامی شد که قصد داشتند این موفقیت را تکرار کنند. …
در دوره ای در اواخر دولت کلینتون و آغاز دولت بوش که نیروهای معتدل تری در داخل ایران اندکی قدرت یافتند، پیش بینی می شد روابط ایران و آمریکا گرم تر شود. بعد از 11 سپتامبر، محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، حتی با پیشنهاداتی برای کمک به آمریکا در افغانستان، با دولت بوش تماس گرفته بود، اما مقامات آمریکایی آن را نادیده گرفته بودند. هنگامی که رئیس جمهور بوش در سخنرانی سالیانه در اجلاس مشترک کنگره در فوریه ۲۰۰۲، ایران را همراه با عراق و کره شمالی به عنوان بخشی از “محور شرارت” نامید، تمام پنجره های دیپلماتیک موجود به طور کامل بسته شد.
زمانی که من مسئولیت خود را آغاز کردم، در تهران، تندروهای محافظه کار به رهبری یک رئیس جمهور جدید قدرت را در دست گرفته بودند، محمود احمدی نژاد، که طغیان دیوانه وار ضد غربی، انکار هولوکاست،… و دیگر افرادی که به نظر او تهدید بودند، او را به عصاره منفورترین … تبدیل کرده بود. در آن زمان سلاح های ایرانی هنوز برای شبه نظامیانی که قصد کشتن سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان را داشتند ارسال می شد.
حمله آمریکا به عراق که موجب برکناری صدام حسین، دشمن قسم خورده ایران و روی کار آمدن دولتی با هدایت شیعیان تحت تاثیر نفوذ ایران شد، موقعیت استراتژیک ایران در منطقه را بسیار تقویت کرده بود. حزب الله، با موشک های ایرانی که اکنون می توانند به تل آویو برسند، به عنوان قدرتمندترین جریان در لبنان ظاهر شده بود. سعودی ها و اسرائیلی ها با لحن های نگران کننده ای در مورد گسترش “هلال شیعی” نفوذ ایران صحبت می کردند و علاقه خود را نسبت به امکان تغییر حکومت ایران توسط ایالات متحده پنهان نمی کردند.
ایران، تحت هر شرایطی برای دولت من یک مشکل درجه یک بود، اما این برنامه تسریع شده هسته ای این کشور بود که ممکن بود یک وضعیت بد را به یک بحران کامل تبدیل کند.
تأسیسات هسته ای که در زمان شاه، تحت پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای سازمان ملل متحد ساخته شده بود، در اختیار نظام جدید قرار گرفت و این کشور حق استفاده از انرژی هسته ای را برای استفاده صلح آمیز داشت. متأسفانه همان فناوری سانتریفیوژ مورد استفاده برای چرخش و غنی سازی اورانیوم با غنای کم (LEU) که به عنوان سوخت نیروگاه های هسته ای استفاده می شود، می تواند برای تولید اورانیوم با غنای بسیار بالا و مناسب تسلیحات (HEU) اصلاح شود. همانطور که یکی از کارشناسان ما گفت: “با داشتن HEU کافی، یک دانش آموز فیزیک دبیرستان با دسترسی به اینترنت می تواند بمب تولید کند.”
ایران بین سالهای 2003 تا 2009، تعداد کل سانتریفیوژهای غنی سازی اورانیوم خود را از صد به پنج هزار دستگاه افزایش داد، بسیار بیشتر از آنچه برای یک برنامه صلح آمیز توجیه پذیر است. جامعه اطلاعاتی ایالات متحده به طور منطقی اطمینان داشت که ایران هنوز سلاح هسته ای ندارد، اما زمان گریز (زمان لازم برای تولید اورانیوم غنی شده کافی برای ساخت یک سلاح هسته ای ) خود را به یک نقطه بالقوه خطرناک، کاهش داده است.
زرادخانه هسته ای ایران نیازی به تهدید خاک ایالات متحده نخواهد داشت: فقط احتمال حمله هسته ای یا تروریسم هسته ای در خاورمیانه گزینه های رئیس جمهور آینده آمریکا در برابر حملات ایران به همسایگانش را به شدت محدود می کند. سعودی ها احتمالاً با “بمب سنی” به رقیب خود واکنش نشان می دهند و مسابقه تسلیحات هسته ای را در بی ثبات ترین منطقه جهان آغاز می کنند. در همین حال، اسرائیل که گفته می شود تعداد زیادی سلاح هسته ای اعلام نشده در اختیار دارد، ایران مسلح به بمب هسته ای را به عنوان تهدیدی وجودی قلمداد می کند و ادعا می شد نقشه هایی برای حمله پیشگیرانه علیه تأسیسات ایران در دست تهیه دارد. هرگونه اقدام، واکنش یا اشتباه در محاسبه هرکدام از این طرف ها می تواند خاورمیانه و ایالات متحده را به درگیری دیگری بکشاند، آن هم در زمانی که هنوز 180،000 نیروی نظامی آسیب پذیر در اطراف مرزهای ایران داشتیم و هرگونه جهش بزرگ در قیمت نفت می توانست اقتصاد جهانی را دچار بحران عمیق تری کند.
بعضی اوقات در طول دولت من سناریوهایی را برای بررسی اینکه درگیری با ایران چگونه به نظر می رسد ارائه دادیم ولی من این گفتگوها را رها کردم چرا که می دانستم اگر جنگ ناگزیر شود، تقریباً هر چیز دیگری که می خواستم به آن دست یابم، از بین می رود.
با توجه به همه این دلایل، من و تیمم بیشتر مراحل انتقال را صرف بحث در مورد اینکه چگونه می توان به جای شروع جنگی دیگر، از طریق دیپلماسی، مانع دستیابی ایران به سلاح هسته ای شد، کردیم. ما درباره یک استراتژی دو مرحله ای به توافق رسیدیم.
از آنجا که از سال 1980 تقریباً هیچ ارتباط سطح بالایی بین ایالات متحده و ایران وجود نداشته است، مرحله یک شامل ارتباط مستقیم بود. همانطور که در سخنرانی مراسم تحلیف خود گفتم، ما آماده بودیم تا دستمان را به سوی کسانی که می خواهند مشت هایشان را باز کنند، دراز کنیم.
طی چند هفته از آغاز به کار، نامه ای محرمانه از طریق کانالی که با دیپلمات های ایرانی در سازمان ملل داشتیم برای …ایران ارسال کردم و پیشنهاد دادم گفتوگوی میان دو کشور را درمورد موضوعات مختلف ازجمله برنامه هستهای ایران آغاز کنیم.
پاسخ … صریح بود: ایران علاقه ای به گفتگوهای مستقیم نداشت. با این حال، وی از این فرصت استفاده کرد و راه هایی برای توقف قلدری امپریالیستی آمریکا، پیشنهاد داد.
رام امانوئل با خواندن نسخه ای از نامه … ایران، که از فارسی ترجمه شده بود، گفت: “به گمانم نمیخواهد به این زودیها مشتش را باز کند.” …
واقعیت این بود که هیچ یک از ما در کاخ سفید انتظار پاسخ مثبت را نداشتیم. به هر حال من نامه را فرستاده بودم، زیرا می خواستم ثابت کنم که آنچه مانع دیپلماسی می شود نه سخت گیری آمریکا بلکه ایران است.
هرگونه چشم انداز دستیابی به موفقیت در ژوئن 2009 خاموش شد، یعنی زمانی که میرحسین موسوی، کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری، مقامات دولتی را به تقلب در رایگیری برای کمک به انتخاب مجدد احمدینژاد متهم کرد. میلیون ها معترض در داخل ایران برای به چالش کشیدن نتایج انتخابات به خیابان ها آمدند و “جنبش سبز” را به راه انداختند که یکی از مهمترین چالش های داخلی از زمان انقلاب 1979 است.
در ابتدا می خواستم حمایت قاطع خودم از تظاهر کنندگان را اعلام کنم اما با تیم امنیت ملی خود مشورت کردم، کارشناسان مسائل ایران گفتند هر سخنی از من احتمالا نتیجه معکوس خواهد داشت. تندروها آنها را تحت فشار قرار میدادند که عوامل خارجی در پشت تظاهرات حضور دارند. فعالان داخل ایران نگران بودند که هرگونه اظهارات حمایتی دولت آمریکا بهضرر آنها تمام میشود. به این هشدارها توجه کردم و بیانیهای اداری با این مضمون که “ما همچنان کل وضعیت را از نزدیک رصد می کنیم و حقوق جهانی برپایی اجتماعات و آزادی بیان باید رعایت شود و باید یک راهحل صلحآمیز که منعکسکننده خواست مردم ایران باشد بیابند” امضا کردم.
با افزایش خشونت، محکومیت این[خشونت ها] از سوی من افزایش یافت. با این وجود، چنین رویکرد منفعلانه ای چندان مورد پسند من نبود و این تنها به این دلیل نبود که مجبور به شنیدن کنایه های جمهوری خواهان می شدم که می گفتند من از یک حکومت ….حمایت می کنم.
من یک درس دشوار دیگر درباره ریاست جمهوری آموختم:
این که قلب من اکنون با ملاحظات استراتژیک و تجزیه و تحلیل های تاکتیکی زنجیر شده است به حدی که در قدرتمندترین دفتر جهان، نسبت به زمانی که سناتور بودم و یا حتی نسبت به یک شهروند عادی که از دیدن صحنه تیر خوردن زنی جوان توسط حکومت خودش منزجر شده است، آزادی کمتری برای بیان مقصودم و عمل بر اساس آنچه احساس می کردم، داشتم.
بعد از رد شدن تلاش های ما برای شروع مذاکره با ایران و در شرایطی که این کشور وارد چرخه هرج ومرج و …بیشتر می شد ما راهبردمان را به مرحله دوم استراتژی منع گسترش سلاح های هسته ای تغییر دادیم؛ یعنی بسیج کردن جامعه بین المللی برای اعمال تحریم های اقتصادی سخت و چندجانبه ای که بتواند ایران را وادار به حضور پای میز مذاکره کند.
پیش از این، شورای امنیت چندین قطعنامه علیه ایران تصویب کرده بود و از این کشور خواسته بود فعالیت های غنیسازی خودش را متوقف کند. همچنین، اعمال برخی تحریم های محدود علیه ایران را مجاز دانسته بود و گروهی به نام 1+5 شامل 5 عضو دائم شورای امنیت بهعلاوه آلمان را تشکیل داده بود تا با امید بازگرداندن نظام ایران به تبعیت از پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای، با مقامات ایرانی دیدار کنند.
مشکل این بود که تحریم های موجود خیلی ضعیف بودند و نمی توانستند تأثیر زیادی بگذارند. حتی متحدان آمریکا مانند آلمان به تجارت با ایران ادامه می دادند و تقریباً همه کشورها نفت آن را خریداری می کردند. دولت بوش تحریم های مازاد یک جانبه ای را وضع کرده بود، اما این تحریم ها عمدتا نمادین بودند، زیرا از سال 1995 شرکت های آمریکایی از تجارت با ایران منع شده بودند.
به لطف قیمت بالای نفت و رشد اقتصادی ناشی از آن، ایران در جلسات مذاکره با 5+1 به چیزی جز تعهد به گفتگوهای بیشتر، تن نمی داد. برای جلب توجه ایران، باید کشورهای دیگر را مجاب می کردیم که فشارها را بر این کشور را بیشتر کنند و این به معنای متقاعد کردن دو دشمن قدرتمند و تاریخی ایالات متحده(چین و روسیه) بود که اصولاً تحریم ها را نمی پسندیدند، روابط دوستانه و دیپلماتیک و تجاری با ایران داشتند و تقریباً به اندازه تهران به اهداف آمریکا بی اعتماد بودند.