خداشناسی با طعم دومینو!

 



رضا جوان در صفحه اینستاگرام اش نوشت:
برای زنگ دینی کلاس نهم، نزدیک چهارصد قطعه دومینو سر کلاس بردم. بچه‌ها هر کدام به نوبت یک چند قطعه‌ای برداشتند و یک دومینوی بزرگ وسط کلاس درست شد.
گفتم همین اول کار یک قانون بین خودمان می‌گذاریم، یک قطعه برداشتم و خواباندم روی زمین، گفتم هر کدام که این‌طور افتاده باشد یعنی به وجود آمده، این‌ها هم که ایستاده‌اند، منتظرند تا به وجود بیایند.
همه را ساکت کردم و روی زمین، کنار دومینوها نشستم و گفتم همه خیره بشوند به ردیف رنگی دومینو، همه ساکت، یک نفر زمان گرفت، دو دقیقه گذشت. هیچ اتفاقی نیفتاد. دور تا دور نشسته بودیم و هیچ کدام از قطعه‌ها نمی‌افتاد.
پرسیدم اگر بیست دقیقه دیگر، دو ساعت یا حتی دو روز دیگر همین‌جا بنشینیم و تماشا کنیم، هیچ کدام از این‌ها روی زمین می‌افتد؟ جواب همه معلوم بود، نه.
اتاق مربی راهنمای سال نهم نزدیک بود، از همان‌جا صدایش کردم. وقتی آمد گفتم لطف کند و هر وقت خواست اولین قطعه دومینو را بیاندازد. انداخت و دانه به دانه همه‌شان پیش چشم بچه‌ها روی زمین افتادند.
گفتم حالا طبق قانون ما همه این‌ها به وجود آمدند.
روی تخته نوشتم یکی از مهم‌ترین دلایل برای اثبات وجود خدا، همین است که ما وجود داریم.
دومینوها همه منتظر بودند تا یک نفر ضربه اول را بزند. ضربه اول یعنی آغاز خلقت. بعد هر کدام دانه به دانه در مسیر خودشان روی نظمی دقیق، باعث حرکت قطعه جلویی شدند. مثل همین زندگی ما، پدرها و مادرها، فرزند می‌آورند، فرزندهای‌شان بچه‌دار می‌شوند و همین‌طور این ماجرا ادامه دارد، مثل همه انواع دیگر در طبیعت. آن دست اول، دست خداست، دست کسی که خودش خارج از بازی ماست، کسی که گرفتار قوانین دومینو نبود. قبل از این‌که ما قطعه‌ها را بچینیم، وجود داشت، برای این که اولین قطعه را بیاندازد محتاج کمک گرفتن از کسی نبود، خودش تصمیم گرفت و خودش اجرا کرد، بی‌نیاز از همه این تکه چوب‌ها.
گفتم دومینوها همان‌طور که در شروع بازی نیاز به یک دست توانا داشتند، در ادامه هم نیازمندش هستند. همه منطق بازی را ذهنی دقیق و حساب‌گر طراحی کرده والا خیلی زود یک دومینو از مسیر بیرون می‌افتاد و بازی را متوقف می‌کرد. همان دست توانا می‌تواند هر لحظه که دوست داشته باشد یکی دو قطعه را از مسیر دومینو حذف کند و همان‌جا بازی را متوقف کند.
گفتم من به آن فرد توانا می‌گویم خدا.
این که من هستم، نشانه‌ای است از این‌که کسی من را در یک سازمان منطقی آفریده، کسی که شبیه من نیست و محدودیت‌های من را ندارد و گرفتار قوانینی که دست و پای مرا بسته نیست.

منبع: صفحه اینستاگرام رضا جوان، mrarasteh@

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱۶ مهر، ۱۳۹۶ ۱۱:۱۲ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *