درس زندگی در دارالفنون؛ خاطرات فارغ التحصیلان اولین مدرسه نوین ایران!
اول مهر 1396 گردهمایی فارغ التحصیلان مدرسه دارالفنون بود. در بخشی از این مراسم حضار به ذکر خاطرات خود از حضور در این مدرسه تاریخی پرداختند:
سعید زارعدوست که طی سالهای 44 ـ1341 در دارالفنون درس خوانده، با بیان این که شاگرد استاد شیخان بوده است، میافزاید: من از ایشان یک درس زندگی آموختم و آن نظم بود. در دوران اشتغال خود توانستم از این درس در تهیه برنامهها در سازمان برنامه و بودجه استفاده کنم. استاد شیخان، مظهر نظم و دقت بود؛ رویکردهایی که جامعه ما در حال حاضر به آنها بسیار نیاز دارد.
محسن مقیمی، از برخی استادان که معتقد است نامی از آنها برده نشده، یاد میکند، از جمله آقایان کوشا، آذرنوش، مشفق، وفایی و شهبازی. تحسینبرانگیز است که اسامی استادان خود را به روشنی به یاد دارد و پشت سر هم به زبان میآورد. آیا شما نام دبیران دبیرستان خود را به یاد دارید؟!
محمدجواد سیفیان، سالهای 46 ـ1340 را در دارالفنون گذرانده است و درگیریهای سال 1342 را به خاطر دارد. او میگوید: در آشفتگیهای دوره نخستوزیری دکتر علی امینی، ما جزو شلوغکنندگان بودیم! مدیرمان در آن زمان آقای سَروَر بود. یکی از پیرمردان میگوید: نهخیر، آقایاحمدزاده بود! همهمهای در میگیرد و هرکس نظرش را اعلام میکند. ناگهان آقای سیفیان میگوید: ساکت! همه لبخند ملیح میزنند و مطمئنم درآن لحظه احساس میکنند که دست کم نیمقرن جوانتر از سن واقعیشان هستند!
آقای سیفیان با بیان این که «آن وقتها اگر دانشآموزان در کلاس آقای افتخاری شیطنت میکردند، ایشان ناگهان میگفت آن 3 ردیف بروند بیرون!»، خاطرهاش را ادامه میدهد: در آن درگیریها، والدین 25 ـ20 نفر از بچهها را احضار، و یکی یکی با آنها صحبت میکردند. پدر من فرشفروش بود. مدیر مدرسه به او گفت پسرت دیپلمات شده است، شلوغ میکند و اعلامیه میآورد! پدرم گفت بله، اینها نمیفهمند که با دستخالی نمیشود کاری کرد و باید مسلح شد! مدیر جا خورد، به او گفت بلندشو برو به مغازهات، پسرت هم برگردد سر کلاس!
تدریس ریاضی در رشته ادبی!
حبیب کریمی که در سالهای 45 ـ1342 در این مدرسه تحصیل کرده است، خاطرهای از استاد شیخان دارد: ما در رشته ادبی درس میخواندیم و از ریاضی بدمان میآمد، آخر کجای رشته ادبی به هندسه و جبر نیاز دارد؟! معلم ریاضی ما آقای شیخیزدی بود. از آنجا که شنیده بودم استاد شیخان بسیار جدی، سختگیر و منضبط است، به دلیل ترسی که از ریاضیات داشتم، سعی میکردم حتی از کنار کلاس او هم رد نشوم، چون یک بار که به طور اتفاقی از آنجا میگذشتم، شاگرداناش ر ادیده بودم که مثل روبات نشسته بودند!
او میافزاید: همین آقای سعید زارعدوست یکبار فراموش کرده بود تمریناتاش را با خودش بیاورد. آقای شیخان که از دروغ خیلی بدش میآمد، برای این که بداند او راست میگوید یا نه، گفت برو تمریناتت را از خانه بیاور. سعید هم بدون پول و در سرما به منزلشان در دروازه دولاب میرود و دفترچهاش را میآورد و استاد شیخان به دلیل همین کار به او نمره 20 میدهد!
حلقه مفقوده آموزشهای امروزی
در ادامه کلاس، ابوطالب حافظی، اسامی استادان دارالفنون در سالهای 37 ـ1336 را میخواند و پس از ذکر هر نام، دانشآموزانِ قدیمی یکصدا میگویند درود! گاهی اجازه میگیرند، بلند میشوند و نامی را که جا افتاده است، یادآوری میکنند. این همه ادب و احترام و نظم که شاید حلقه مفقوده سیستم آموزشهای امروزی باشد، تحسین برانگیز است.
بعد از بیان خاطرات، همه از کلاس خارج میشویم، کنار در اصلی دارالفنون میرویم تا از تندیس امیرکبیر که ازسوی سازمان زیباسازی شهرداری به مدرسه اهدا شده است، رونمایی شود. توجه رهگذران خیابان هم جلب میشود و بعضی از آنها برای گرفتن عکس یادگاری با تندیس امیرکبیر جلو میآیند.
در آن میان فرصتی پیدا میشود تا بیتکلفتر با چند نفر از حاضران حرف بزنم. داود آرایشنیا، دانشآموخته دارالفنون طی سالهای 42 ـ1336، خاطرهای نقل میکند: یکی از همکلاسیهای ما به نام آقای نایینی، در درگیریهای آن سالها، تعدادی کاغذکاهی مخصوص رستوران را به هوا پرت کرد که خیال کردند اعلامیه است و ما را حسابی کتک زدند!
او میافزاید: من سالهاست به دنبال آقای عبدالهی، دبیر ریاضیمان میگردم که مردباسوادی بود و اغلب کتابهای روسی میخواند. زمانی بود که معلمان در میدان بهارستان اعتصاب کرده بودند و من و دوستمهادیخان هم رفته بودیم وسط جماعت معترض و کلاهکاغذی بر سر گذاشته بودیم. او ما را در آنجا دید و تشویقمان کرد! اولین جلسه بعد از اعتصابات، در کلاس به ما خبر داد که استاد خانعلی را کشتهاند. (ابوالحسن خانعلی، معلم دروس فلسفه و زبان عربی بود که در روز 12 اردیبهشت سال1340 در تجمع صنفی اعتراضآمیز معلمان در میدان بهارستان با گلوله اسلحه سرگرد ناصری شهرستانی رئیس کلانتری بهارستان، کشته شد).
یک خاطره از شادروان تختی
آقای آرایشنیا در بیان یکی از خاطراتاش میگوید: یکی از بچهها به نام آقای نظامزاده، در مدرسه داد میزد شیخان، تعطیلش کن! و آقای شیخان با آن همه جدیت، ناگهان خندهاش گرفت و گفت بروید بیرون!
این دانشآموخته دارالفنون میافزاید: کلاس سوم، ستاره (شاگرد اول) بودم! روزی سر جلسه امتحان ریاضی، یکی از بچهها صندلیاش را جلو کشید و پیش من نشست. ناظم آمد و مرا متهم کرد که تقلب کردهام، برگهام را گرفت و گفت نمرهات صفر میشود. من گریه میکردم که آقای عبدالهی آمد و وقتی متوجه ماجرا شد، گفت ما که هنوز امتحان را شروع نکردهایم که تو صفر شده باشی. من به تو 20 میدهم. بنشین و برگه ات را به اندازه 20 پر کن! حتی یکی از مسألهها را نتوانستم حل کنم، اما او گفت به تو 20 دادهام و باید آن را حل کنی! راهنمایی مختصری کرد و من نمره 20 را گرفتم.
آقای آرایشنیا همچنین به یاد میآورد که پهلوان غلامرضا تختی برای تمرین کشتی به سالن برزنده میآمد و یکی از شاگردان دارالفنون، او را از دم در بغل میکرد و تا سالن میبرد و میگفت تختی نباید پیاده بیاید!
او با حسرتی عمیق میافزاید: ما آن زمان در بهشت بودیم و نمیفهمیدیم. هرکس از در دارالفنون بیرون آمده باشد، بافتاش با دیگران فرق میکند!
غلامعلی خداداد صفایی میگوید: من ابتدا معلم شدم، بعد دیدم این کار پیغمبران است و خیلی سخت است! پس رفتم و تاجر شدم. بعد زبان و تاریخ خواندم. تاریخ قبل و بعد از اسلام، تاریخ معاصر و جامعهشناسی تاریخ خواندم. من جزو خیران مدرسهساز هم هستم و 5 مدرسه در نقاط دوردست ایران ساختهام و در اختیار آموزش و پرورش قرار دادهام.
منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26831، دوشنبه 1396/7/10