راوی کتاب گستان یازدهم چگونه راضی شد خاطراتش را بگوید؟
من قبل از اینکه دختر شینا را بنویسم، یک بار با خانم پناهی تماس تفلنی گرفتم و از ایشان خواستم که اگر امکان دارد و موافق هستند، خاطرات زندگی مشترکشان با شهید چیتسازیان را بنویسم. اما ایشان موافقت نکردند و گفتند زندگی ما کوتاه بود و خاطرهی چندانی ندارم.
بعد از اینکه دختر شینا را نوشتم و الحمدلله با استقبال مردم همراه شد، خانوادههایی زیادی، مخصوصا خانمها میآمدند و اظهار تمایل میکردند برای بیان خاطرات. اما اغلب آن خاطرات، از جنس همان دختر شینا بود و مزیت بیشتری نداشت. بنابراین حس میکردم تکرار همان دختر شینا است و من هم نمیخواستم دوباره همان فضا تکرار شود.
خلاصه مستأصل شده بودم و از خود شهدا مدد گرفتم که خودشان کمک کنند و کسی که قرار است دربارهاش بنویسم را معرفی کنند. دو سه روزی نگذشته بود که یکی از دوستان حوزهی هنری تهران با بنده تماس گرفتند و گفتند که ما یک جلسه خاطره از خانم پناهی گرفتهایم و او آماده است که خاطراتش را بگوید. من خیلی تعجب کردم چون اگر میدانستم خانم پناهی موافق هستند، خودم پیشقدم میشدم. ولی خب گویا دوستان تهران موفق شده بودند ایشان را راضی کنند. من هم بدون هیچ اما و اگری، به آنها جواب مثبت دادم و این کار را قبول کردم.
راوی: بهناز ضرابی زاده، نویسنده کتاب گلستان یازدهم
منبع: در گفتگو با پایگاه حوزه هنری