روایتی از اخلاق محمد رضا رستمی در محل کار

هادی معیری نژاد: محمد رضا رستمی شوخ بود . من هم آدم شوخی هستم ، برای همین با رضا اگرچه کوتاه اما دوستان خوبی بودیم.
رضا همیشه لبخندی به لب داشت ، گاهی آدامسی میجوید که با لبخندش ترکیب می شد و منظره دلفریبی داشت . گاهی چهره خندان رضا وقتی که بعد از ظهر با کلاه ، لبخند و آدامسش از در تحریریه خبرآنلاین تو می آمد خوشایند ترین تصویری بود که از صبح دیده بودم.
به او می گفتم: رضا امروز شبیه “خولیو” شدی، خولیو را نمیشناخت وقتی برایش توضیح می دادم که خولیو خواننده ای اسپانیائیست می گفت: سبحان الله ولمون کن بابا!
از جمله شوخی هایی که با هم داشتیم شوخی بر سر مشاهیری بود که اسد آباد زادگاهش داشت. من به شوخی می گفتم: آخه اسد آباد چی داره که اینقدر روش تعصب داری؟
او شروع می کرد به ردیف کردن مشاهیر اسد آباد و گاهی مشاهیر همدان را هم تنگش می زد که جنسش جور باشد.
من اقناع نمی شدم می خواستم لجش را در بیاورم؛ کاری که غیر ممکن بود.
حالا که رضا رخ در نقاب خاک کشیده است. نگاهی به تعداد دوستدارانش می اندازم. نگاهی به سابقه کاریش ، نگاهی به اشعارش، نگاهی به داستانهایش و مقاله هایش و با صدای بلند می گویم رضا جان من اقناع شدم؛ اسد آباد مشاهیر فراوانی دارد و مشهورترین آنها خودت بودی برادر بعد از آن که به درد جاودانگی مبتلا شدی!

منبع: خبرگزاری خبرآنلاین

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۳۰ مهر، ۱۳۹۵ ۸:۴۵ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *