روایتی از دیدگاه شهید بهشتی در مدیریت اختلافات درونی اتحادیه انجمنهای اسلامی خارج از کشور!
آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی سید محمد خاتمی با پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی است که وی پیرامون شخصیت شهید بهشتی خاطرات و روایتهایی بیان کرده است:
سئوال دیگرم این است که در مرحله دوم سفرشان که آقای بهشتی آمدند آلمان، و بعد که رفتند آمریکا، یکی از اختلافات مهمی که می خواستند یک جوری رفع بشود، بین طرفداران امام، طرفداران دکتر شریعتی و طرفداران مجاهدین خلق بود. در میان بخشی از دانشجویان خارج از کشور که در اتحادیه بودند و بخشی هم افرادی که در حاشیه اتحادیه بودند ولی اثرگذار بودند، این بحث به شدت رواج داشت. یادم نمی آید که در سفرهایی که با آقای بهشتی داشتیم، این قاعده که نیمی از وقت شان برای کارهای اجتماعی و سیاسی خودشان باشد و نیمی به خانواده تعلق داشته باشد را هیچ وقت زیر پا گذاشته باشند. اما درباره اختلاف نظرهای شدیدی که میان آقای صادق قطب زاده که نهضت آزادی خارج از کشور را اداره می کرد و آقای ابوالحسن بنی صدر که جبهه ملی خارج از کشور را نمایندگی می کرد، آقای بهشتی این قاعده را زیر پا گذاشت و یک روز تمام در جلسه ای سه نفره سعی کرد اختلافات حل شود. وقتی ایشان به محل سکونت ما آمد، خیلی خسته به نظر می رسید. با ناراحتی گفت که متأسفانه پیشرفتی حاصل نشد. یک روایت از مرحوم آقای دکتر صادق طباطبایی داریم که در دفتر بنیاد نشر ضبط شده؛ یک روایت هم از آقای دکتر محمدمهدی جعفری که بعد از آن که آقای بهشتی آمدند ایران همین مسئله را در انجمن اسلامی مهندسان و پزشکان که در منزل مرحوم دکتر نکوفر تشکیل شده بود مطرح کردند، و روایت سوم هم از آقای عبدالمجید معادیخواه داریم که می گویند من هم شنیدم که آقای بهشتی گفته اند این نهضت بر پایه ی مثلث که مثلث «خشم» شکل گرفته که از ابتدای نام خمینی و شریعتی و مجاهدین تشکیل شده است. البته این عنوان را فقط از آقای طباطبایی داریم. ولی همه می گفتند این تفسیر در عین حال که بحث هایی را برانگیخت، موجب التیام اختلاف نظرهای موجود میان نیروهای مسلمان مبارز شد. شما راجع به این موضع خاطره ای دارید؟
ببینید ما خیلی روزها که با هم دور دریاچه آلستر قدم میزدیم، بحث های مفصلی در همین زمینه ها داشتیم. در اتحادیه کاملا حرفشان درست بود، بخصوص اختلافاتی میان سیاسیون آنجا بود، یعنی در کنفداراسیون که جای خودش، مجاهدین هم جای خودش، دعوایی بود بین نهضت آزادی ها و جبهه ملی ها که بیایند در اتحادیه خودشان را ابزار بکنند. هر کدام هم طرفدارانی داشتند. آقای بنی صدر طرفداران خودش را داشت، قطب زاده هم در عین حال که چنیان محوریتی نداشت ولی موثر بود، دیگران هم بودند و متمایلان به نهضت آزادی هم آنجا بودند. ولی انقلاب آن قدر انقلاب پرشوری بود که اتفاق نظر هم بر شریعتی به عنوان کسی که بیش تر از همه متفکر انقلاب هست، بود. آقای مطهری کمتر مطرح بود، به خصوص با آن حرفهایی که درباره حسینیه ارشاد زده بود. ما کلی هم بحث داشتیم با همین دوستان خودمان که آن اختلافی که بین مطهری و شریعتی بود و آنها بیش تر حق را می دادند به جانب شریعتی. مجاهدین خلق هم کم کم خودشان راه شان را جدا کرده بودند و در اتحادیه خیلی جایگاهی نداشتند، گرچه عکس های مثلاً حینف نژاد به دیوار زده می شد، ولی مجاهدین برای خودشان در اروپا هم تشکیلات جداگانه ای داشتند. در آمریکا که خیلی مفصل که همان علی جمالی و اینها بودند. همه جریانات هم به نحوی می گفتند ما با امام هستیم. این مسئله در آمریکا هم پیدا شده بود که آقای یزدی که محوریت زیادی داشتند راضی نبودند از بچه های اتحادیه. جناب آقای بهشتی به من و دوستان توصیه می کردند که باید احترام این آقایان را داشت. آقای بازرگان جای خودش، آقای مطهری جای خودش، آقای شریعتی جای خودش، ولی الان یک حرکتی در ایران رخ داده که جهتش هم کاملا مشخص است. شما به هیچ وجه نگذارید که در عین حالی که از همه نیروها استفاده می کنید، اختلافات بیاید در اتحادیه و سر باز بکند. اتحادیه باید برای خودش یک خط مشی مستقلی داشته باشد و استقلال اتحادیه بعنوان یک مرکز اسلامی حفظ شود، در عین حالی که به همه اینها احترام بگذارد. به همین دلیل هم ایشان عنایتش به بعضی از دوستانی که حالت استقلال بیشتری داشتند، بود. شاید در آخرین هیأت مدیره اتحادیه، نه با دخالت ایشان، بلکه با توصیه ایشان، خط مشی آقای بهشتی و این جور جریانات را بیش تر داشت. بله این مسئله وجود داشت. ولی نسبت به این «خشم»ی که می گویید، قبل از آنکه به آلمان برسیم و بخصوص از سال پنجاه به بعد که آن اختلافات ایجاد شده بود، کم کم جوانه های آن اختلاف که در مجاهدین خلق بود پیدا می شد و اختلافاتی که بین آقای مطهری و دکتر شریعتی بود، مشخص می شد. من شاهد بودم چه در قم و چه در تهران و جاهای دور و نزدیک، آقای بهشتی واقعا همان خط مشی امام را داشت. ایشان در عین حالی که من معتقدم که صد در صد افکار شریعتی را قبول نداشت، ولی همیشه از او بعنوان یک سرمایه ای که وجود دارد تجلیل میکرد و از مجاهدین خلق، در حرکت اولیه و قبل از انحراف ایدئولوژیک شان در سال ۵۴. من یادم هست اولین جلسه ای که سال ۵۲ در منزل آقای عبداله نوری بود که ایشان را دیدم، من خیلی تند صحبت کردم که شما آخوندها چه می گویید؟ اینها دارند کشته می شوند و شما کاری نمی کنید و حرفهایتان را هم که دنیا نمی فهمد (البته نظرم ایشان نبود)، بعداً هم هی ایراد می گیرید به کارهای دیگران. ایشان خیلی تحمل کرد و بعد از آنها تجلیل کرد. آنوقت ها می گفتیم که مجاهدین خلق دارند کشته می شوند و همش ایراد می گیرید به آقای شریعتی. خوب شما روحانیون اگر حرف حسابی دارید بیایید بزنید. حالا وقتی که شما حرف می زنید و مردم نمی پسندند، ما چکار کنیم؟ خوب یک حرفی بزنید که بپسندند. آقای بهشتی برای اینکه مرا آرام بکنند گفتند پس من یک کتابی دارم منتشر می کنم حتما بعدش آقای خاتمی خیلی انتقادات شدیدی می کنند چون نه تنها راجع به مسائل اجتماعی صحبت نمی کند بلکه راجع به خدا در قرآن صحبت کرده است. گفت بعد از این که این کتاب منتشر شود، انتقادات شما کم می شود. امام هم می گفت که ما داریم با این حکومت درگیر می شویم و دعوا های بین آخوندی و روشنفکری و همان حرفهایی که در پس از فوت آقا مصطفی گفتند که من هم تشکر می کنم و هم گلایه دارم هم از روشنفکران و هم از روحانیون. آقای بهشتی می گفتند گرایش ها را کنار بگذارید و با هم باشید. اصلا ایشان کاملا با برخوردهای حذفی مخالف بود. ولی در عین حال همیشه می گفت خودتان را به عنوان اتحادیه تعریف کنید؛ تعریفی مستقل که خاص خودتان باشد. از همه اینها بهره بگیرید و امروز هم در مقام عمل رهبری، امام رهبر هستند و ما دنبال ایشان می رویم جلو.