روایت مجید انتظامی از ارکستر سمفونیک برلین تا ملاقات با شهید بهشتی در دهه 60
بعضی ملودیها را باید زیر خروارها خاک مدفون کرد تا نتبهنت دستنخورده باقی بماند؛ تا بعد از دهههای طولانی روح هر شنوندهای را جلا بدهد و درک مفهوم موسیقی فاخر با گوشدادن تا آخرین نت قطعه امکانپذیر باشد. در تاریخ پرفراز و نشیب موسیقی ایران، ملودیهای ماندگار کم نداشتهایم اما برخی از آنها ارزشی فراتر از کنار هم گذاشتن نتها و خلق یک قطعه دارند و آثار مجید انتظامی چنین ویژگی مشخصی دارد. استاد انتظامی در سالهای قبل از انقلاب به ایران برگشت که با ارکستر سمفونیک تهران آثار ماندگاری تولید کند اما تغییر و تحولات سیاسی و فضای موسیقی در سالهای بعد از انقلاب او را به سمت و سوی سینما و موسیقی متن فیلم سوق داد و فیلمهایی همچون از کرخه تا راین، بوی پیراهنیوسف، دیوانه از قفس پرید، آژانس شیشهای و برخی سریالهای فاخر تلویزیون با ملودیهایش در ذهن علاقهمندان موسیقی ماندگار شد. روزنامه همشهری با مجید انتظامی گفتگو کرده و او هم از نقطه آغاز ورود به موسیقی تا خاطرات سنوات و روزگاران زندگی در آلمان و زمان انقلاب و جنگ را روایت کرده است.
شما از کودکی به موسیقی علاقهمند شدید. در همان سالها پدرتان بازیگر تئاتر و سینما بودند. چرا به سمت بازیگری نرفتید؟
اگر میخواستم تئاتر یاد بگیرم مدام میگفتند از طریق پدرش وارد سینما یا تئاتر شده است. از طرفی علاقه دوران کودکیام موسیقی بود. در آن سالها پدرم کارمند فروشگاه فردوسی بود که آلمانیها در میدان فردوسی تاسیس کرده بودند. او قبل از مهاجرت به آلمان در تئاترهای لالهزار پیش پرده میخواند. وقتی از آلمان برگشت جویای کار بود و از آنجا که به زبان آلمانی تسلط داشت در فروشگاه فردوسی استخدام شد. بعد هم به استخدام اداره تئاتر درآمد و آرامآرام راه خودش را پیدا کرد. از دهه 40 که پدرم در تئاتر سعدی کار میکرد مدام در کنارش بودم و شبها با هم به خانه برمیگشتیم. وقتی با هم سر صحنه میرفتیم درباره میزانسن و فن بیان و پیشپردهخوانی صحبت میکردند اما من در عالم دیگری سیر میکردم. در تئاترهای لالهزار گاهی اوقات برای جذب تماشاگر نمایشهای موزیکال اجرا میشد و تماشای کسانی که در این نمایشها ساز میزدند برایم جذابیت بیشتری داشت. در همان روزها به ساز علاقهمند شدم و در 6سالگی به پدرم گفتم میخواهم ویولن بزنم. او هم گفت هر وقت تصدیق ششم را گرفتی تو را جایی میفرستم که هرسازی خواستی یاد بگیری.
پدر به قولشان عمل کردند؟
پدرم انسان خوشقولی بود. وقتی تصدیق ششم را گرفتم مرا به هنرستان موسیقی برد تا امتحان ورودی بدهم. آنجا استادان موسیقی انگشتان و لبم را دیدند و گفتند باید از کلاس چهارم به هنرستان میآمدی و الان دیر شده است. دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که برای من ساز بادی مناسب است و به همین دلیل آموزش «ابوآ» که ساز بسیار سختی است را شروع کردم.
فضای هنرستان موسیقی در آن سالها چگونه بود؟
فکر میکردم به همان جایی آمدهام که آرزویش را داشتهام اما مشکلم این بود که اصلا نمیدانستم ابوآ چهسازی است و چگونه میتوانم صدای آن را دربیاورم. هنرستان چند ابوآ داشت که ترک خورده بود و خیلی سخت میشد با آنها ساز زد اما با همان سازها تمرین میکردیم. موم عسل را آب میکردیم و میریختیم داخل ترکها تا هوا بیرون نیاید و بتوانیم با ابوآ بنوازیم. در واقع به جای آنکه نوازندگی را یاد بگیریم از همان ابتدا تکنیک درستکردن ساز را یاد گرفتیم. بعد از مدتی چنان به ابوآ علاقهمند شدم که روزی 7-6 ساعت ساز میزدم و تمرین میکردم. (ابوآ همان تکامل یافته سرناست و به همین دلیل صدای زیاد و گاهی اوقات ناهنجاری دارد.) برای اینکه صدای ساز به مسجد نزدیک خانهمان نرسد یا همسایهها را آزار ندهد با یک چراغ زنبوری به داخل کمد میرفتم و تمرین میکردم. سختیها را تحمل میکردم چون عاشق موسیقی بودم.
در هنرستان موسیقی با آنتوان کاتلس آشنا شدید. شاگردی استاد اتریشی تجربه تازهای بود؟
ابتدا دستها، دهان و دندانهای هنرجویانی که هنرستان موسیقی میرفتند را نگاه میکردند تا تشخیص بدهند چه سازی برای آنها مناسب است. اغلب معلمها میگفتند من به درد هیچسازی نمیخورم و از اینکه نتوانم در هنرستان موسیقی تحصیل کنم هراس داشتم. به استاد اتریشی که رسیدم با لبخند از من استقبال کرد و وقتی دستهایم را دید گفت این بچه انگشتان کشیده و لبهای خوبی دارد و ابوآ برایش ساز مناسبی است. شاید اگر لبخند آنتوان کاتلس و برخورد مناسبش نبود سرنوشت دیگری برایم رقم میخورد. او برای موسیقی ایران خیلی زحمت کشید و یکی از استادهای هنرستان موسیقی بود که چند شاگرد ممتاز مثل بیژن ستایش، منوچهر صهبائی و رضا وحدتپژوه را تربیت کرد.
نخستین اجرای شما قبل از فارغ التحصیل شدن از هنرستان موسیقی بود یا بعد از آن؟
بعد از هنرستان موسیقی جذب ارکستر سمفونیک شدم و در 12سالگی جوانترین نوازنده ارکستر بودم. وقتی نوازنده ارکستر شدم ماهی 200 تومان حقوق میگرفتم که پول خوبی بود. یادم هست با همان 200 تومان فرش و البته یک کمد بزرگتر برای تمرین کردن خریدم و از همان موقع یاد گرفتم در زندگی قناعت پیشه کنم. وقتی هم به آلمان رفتم دستم خالی نبود.
شما بهعنوان نوازنده ارکستر سمفونیک تهران موقعیت خوبی داشتید. چرا یکباره مسافر آلمان شدید؟
من نوجوان بسیار پرشر و شوری بودم. یکبار از طبقه چهارم یک ساختمان به پایین پرتاب شدم و بعد از آنکه برای عکسبرداری از کمرم مرا به بیمارستان بردند، پزشکان گفتند سنگ کلیه دارم. همان جا بود که پدرم متوجه شد ناراحتی کلیه دارم و بعد از پیگیریهای زیاد برای معالجه مرا به آلمان فرستاد. وقتی قرار شد برای معالجه در آلمان بمانم تصمیم گرفتم همان جا ادامه تحصیل بدهم.
شما با ارکستر فیلارمونیک آلمان همکاری کردهاید که برای هر موزیسینی یک آرزوست. آموختههایتان در آلمان چقدر به شناخت شما از موسیقی کمک کرده؟
وقتی به آلمان رفتم در موسیقی کلاسیک به سطحی رسیدم که میتوانستم کنسرت بدهم. 3 ماه بعد از اقامتم در آلمان و بعد از آنکه برای نخستین بار کلیهام را جراحی کردم، یکی از استادانم گفت یکی از نوازندگان ارکستر سمفونیک برلین بیمار شده و تو میتوانی به جای او بزنی. با اینکه هنوز بخیه داشتم برای نوازندگی در ارکستر سمفونیک برلین امتحان دادم و قبول شدم و در نهایت در ارکستری که خیلیها آرزو دارند در آن نوازندگی کنند بهعنوان سولیست کنسرت دادم. واقعیت این است که در آلمان به سطح خوبی از موسیقی رسیدم و در مسیر تازهای قدم گذاشتم. بعد از آن در شهرهای مختلف آلمان بهعنوان موزیسین کمکی کنسرت اجرا کردم و هزینههای تحصیل و زندگیام در آلمان تأمین شد.
شما در آلمان موقعیت خوبی داشتید و با ارکستر سمفونیک برلین و ارکستر فیلارمونیک آلمان همکاری کردید. چرا در آن سالها به ایران برگشتید؟
وقتی در آلمان کنسرت میدادم خبرهایش در روزنامههای ایران منعکس میشد و مسئولان فرهنگی وقت مرا به ارکستر سمفونیک تهران دعوت کردند. سال 1970 که به ایران برگشتم همان کنسرتها را در کشور خودم اجرا کردم و همینجا ماندگار شدم. در ابتدای کار مشکلات زیادی داشتم. در آلمان همه کارها روی نظم و دیسیپلین پیش میرود اما در ایران خیلی کارها رفاقتی و براساس رابطه پیش میرفت. به همین دلیل با ارکستر سمفونیک قطع همکاری کردم و مدتها بیکار بودم چون اجازه تدریس هم به من ندادند. حتی در یک برههای با پیکان مسافرکشی میکردم. خیابانهای تهران را بلد نبودم و معمولا با کمک مسافر به مقصد میرسیدم اما باید هزینههای زندگیام را تأمین میکردم.
بعد از پیروزی انقلاب به ارکستر سمفونیک برگشتید. فضای موسیقی در آن سالها برای کارکردن مناسب بود؟
بعد از انقلاب، بسیاری از نوازندگان ارکستر سمفونیک تهران که خارجی بودند به کشورهای خودشان برگشتند و از جمع 80 نفره ارکستر حدود 20 نفر باقی ماندند. از ارکستر، دیگر چیزی باقی نمانده بود و سطحش تا یک گروه موسیقی تنزل پیدا کرده بود.
در همان روزها شما بهعنوان رهبر ارکستر انتخاب شدید؟
در آن روزها هر کسی زودتر به تالار وحدت میرسید رهبر ارکستر میشد و اساسا چیزی به نام رهبر ارکستر دائم نداشتیم چون با 20 نفر نوازنده نمیتوانستیم کار خاصی انجام دهیم. مدتی بعد، از حشمت سنجری درخواست کردیم با ما همکاری کند و از همان موقع شروع کردیم به زدن آهنگهای انقلابی چون نمیتوانستیم با 20 نفر نوازنده، موسیقی کلاسیک بزنیم. ساعت 6 صبح ما را به میدان توپخانه و دیگر میدانهای شلوغ تهران میبردند تا سرودهای انقلابی اجرا کنیم و مردم هاج و واج ما را نگاه میکردند.
جز خیابانهای تهران، برای اجرای موسیقی به جاهای دیگری هم دعوت میشدید؟
یادم هست یکبار برای اجرای برنامه به امینآباد رفتیم و بعد از آن قرار شد در باغوحش تهران کنسرت بدهیم اما آنقدر اعتراض کردیم که لغو شد. یکبار هم قبل از شروع یکی از مسابقات ورزشی در سالن 12هزارنفری آزادی موسیقی اجرا کردیم اما بعد از اجرای کنسرت، عدهای به ما حمله کردند و سازهای ما را شکستند.
برای احیای ارکستر سمفونیک تهران با متولیان فرهنگی آن سالها ملاقات نکردید؟
وقتی تعدادمان بیشتر شد، شورای ارکستر سمفونیک را تشکیل دادیم که من هم یکی از اعضای آن بودم. یکروز به اتفاق 4 نفر دیگر از اعضای شورا و بدون وقت قبلی به دفتر شهید بهشتی که دادستان کل کشور بود رفتیم و ایشان هم ما را به حضور پذیرفت. شهید بهشتی خیلی به ما احترام گذاشت و گفت چه درخواستی دارید؟ ما هم گفتیم به دستور یکی از مقامات کشور نیاز داریم تا بتوانیم به کارمان ادامه دهیم. شهیدبهشتی گفت مگر کسی برای بتهوون و باخ فتوا یا دستور صادر کرد؟ ما هم گفتیم در آلمان کسی جلوی موسیقی را نمیگیرد اما حمل ساز در ایران مجوز میخواهد. ایشان در نهایت گفت: اگر موسیقی بحق است بروید حقتان را بگیرید و در غیراین صورت از بین خواهید رفت. در ماههای ابتدای انقلاب شرایط بهگونهای نبود که کسی به موسیقی فکر کند و حتی حق رفتوآمد به تالار وحدت که خانه دوم ما بود را نداشتیم و موسیقی در بلاتکلیفی محض به سر میبرد.