روایت شنیدنی معمار پیشکسوت حرم رضوی از سفری که برای تعویض سنگ مزار امام رضا(ع) رفت؛ حاشا اگر کریم روبرگرداند!

ابوالقاسم ملکی یکی از معماران پیشکسوت آستان قدس رضوی است؛ معماریهای ارزشمند اسلامی و آمیخته با معماری مدرن با دستان توانمند او به این مکان مقدس زیبایی دو چندان بخشیده است. این هنرمند 82 ساله در بخشی از گفتگوی خود ماجری شنیدنی تعویض سنگ مزار حرم امام رضا را روایت می کند:

کارنامه 68 ساله خدمت شما به امام هشتم (ع) حتما مشتمل بر خاطرات بسیار است، خوانندگان ما را مهمان یکی از این خاطرات کنید؛

– مرحوم هاشمی رفسنجانی، کنار سنگ قبر امام رضا (ع) نشسته بودند، گوشه ای از سنگ قبر مطهر کمی به رنگ سفید بود؛ آن مرحوم گفتند سنگ قبری می گذاشتید که همه اش سبز باشد. آن سنگ قبر مطهر را به موزه انتقال دادند و به من نیز مأموریت دادند به همراه یک راننده، سنگبر و فرد دیگری به دوران پشت یزد برویم و سنگ را از معدن آنجا تهیه کنیم. با ماشین پاترول صبح راه افتادیم و 2 بعدازظهر به طبس رسیدیم و مهمان فردی به نام مهدوی بودیم. پس از صرف ناهار و کمی استراحت قصد ادامه مسیر داشتیم که میزبان از رفتن ما ممانعت به عمل آورد و گفت اگر این ساعت حرکت کنید در این گرما کباب م یشوید، از اینجا تا یزد 405 کیلومتر راه است، استراحت کنید و فردا صبح زود بروید. رفتیم خوابیدیم ولی خوا بمان نبرد. به راننده گفتم: راه بیفتیم؟ گفت ما که حاضریم، آقا مهدوی نمیگذارد برویم.

بالاخره همان روز به سمت یزد حرکت کردید؟

– بله. بار سوم تصمیممان قطعی شد و آقای مهدوی وقتی دید مصمم به رفتن هستیم چند هندوانه، مقداری یخ و شربت در ماشی نمان گذاشت و راه افتادیم. 300 کیلومتر که در بیابان رفتیم، مردی با شلوار کردی علامت می داد که بایستیم؛ آن زمان ماشین پاترول بسیار می دزدیدند و راننده قصد ایستادن داشت که با مسئولیت من ایستاد. دیدیم پیکانی آن طرف جاده ایستاده و آن مرد گفت ماشین ما خراب شده و هر چه آب یخ داشتیم روی سیفون ماشین ریختم ولی باز نشد. خانم و دو تا بچه هایش را سوار پاترول کرده و از آنها با هندوانه و شربت پذیرایی کردیم؛ همچنین با طناب ماشینش را بکسل کردیم و آنها را تا منزلشان رساندیم؛ در راه آن مرد تعریف کرد وقتی در آن بیابان ماشینم مشکل پیدا کرد همسرم پرسید چه کنیم؟ به او گفتم وصیت کنید که در این بیابان هیچ راه نجات و کمکی نیست. او از ماشین پیاده شد و سؤال کرد حرم امام رضا (ع) کدام طرف است و بعد به زبان ساده خودش رو به مشهد و امام هشتم (ع)، گفت: «حاشا به کرمت امام رضا (ع)، ما از زیارت شما بر میگردیم، انصاف است در این بیابان از تشنگی و تنهایی بمیریم؟ » که ناگهان خودروی شما از دور نمایان شد.

پس شما آن روز با اصرارتان به ادامه حرکت به سمت یزد، در واقع از سوی امام رضا (ع) به یاری یکی از زائرانش مأمور شده بودید؟

– بله. این تنها ماجرای این سفر ما نبود. وقتی برای خرید سنگ به معدن رفتیم، فردی به نام آقای حجازی همراه ما بود، یک سنگی را انتخاب کرد و گفت آن سنگی که شما میخواهید از دل این سنگ در می آید. این سنگ بیش از چهل تن وزن داشت. رانند همان را فرستادیم یک تریلی 18 چرخ پیدا کرد و آورد. 300 هزار تومان با راننده این تریلی طی کرده بود و 30 هزار تومان هم بیعانه به او داده بود. با بلدوزر سنگ را کف تریلی سوار کرده و به سمت کارخانه سن گبری ابرکوه که 10 کیلومتر با معدن فاصله داشت راه افتادیم تا آنجا سنگ را برایمان سبک کنند. در مسیر به یک پیچ جاده برخورد کردیم و راننده تریلی گفت من از این پیچ نم یتوانم بگذرم، ماشین غلت می زند و تمام زحماتتان به هدر م یرود. بروید یک بلدوزر از شهر بیاورید، اینجا خاک بریزند. رفتم پشت ماشین تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم و متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم آقا! سنگ مال شماست، شب در این بیابان چکار کنیم؟ که به لطف خدا تریلی آن پیچ خطرناک با شیب بسیار زیاد را طی کرد. غروب به ابرکوه رسیدیم. چون وزن سنگ، زیاد بود صاحب کارخانه قبول نکرد و گفت جرثقیل ما 20 تن بیشتر بلند نمیکند. گفتیم این سنگ قبر امام رضا (ع) است. تا اسم حضرت را بردیم، پذیرفت و دستور داد همین سنگ که از روی کفی بلند شد تریلی از زیرش بیرون برود. بعد آن طرف رویش را به سمت حرم مطهر کرد و گفت یا امام هشتم (ع)! جرثقیل ما 20 تن بیشتر برنمی دارد ولی چکار کنم این سنگ قبر شماست. همین طور بلندش کرد و 20 سانت بالا آورد. واگنهای آهنی زیر سنگ آمد و سنگ را روی واگنها گذاشتند. تمامی اجزای جرثقیل از هم باز شد، گفت نگران باشید. جوشکارهایش آمدند و فوری آهنها را جمع کردند و بردند جوش دادند و سنگ هم زیر دستگاه رفت و یک متر از اطرافش بریدند و سبکش کردند. بدنه اش 8 تن شد. شب گفت باید به منزل من بیایید و بعد به خانواد هاش خبر داد من از مشهد مهمان دارم، آنها خیلی عزیز هستند. وقتی به منزلش رفتیم 20 نفر دیگر هم دعوت شده بودند تا بیایند و سنگ قبر امام رضا (ع) را زیارت کنند. آن شب روضه خواندند و مداحی کردند. صبح هم صاحب کارخانه یک توپ پارچه سبز خرید و به دور سنگ پیچید. پولی هم بابت سبک کردن سنگ نگرفت. همان موقع که ما برای خرید سنگ به یزد رفته بودیم، مرحوم آیت الله طبسی هم عمل قلب کرده و در بیمارستان تهران بستری بود. یک تکه از سنگ برداشتیم و به طرف تهران رفتیم و راننده تریلی قرار شد تنهایی به مشهد بیاید و سنگ را بیاورد. او هم 30 هزار تومان بیعانه را به ما برگرداند و گفت بسپارید وقتی به مشهد رفتم دو دعوتنامه مهمانسرای حضرت به من بدهند. در ملاقاتی که با آیت الله طبسی در بیمارستان داشتیم از موفقیت کار صحبت کردیم و سنگ را به ایشان نشان دادیم. از اتفاقات و عنایات حضرت رضا (ع) در این سفر گفتیم که چشمان مرحوم تولیت فقید، پر از اشک شد.

منبع: روزنامه رسالت، شماره 8984، یکشنبه 1396/4/25

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۵ تیر، ۱۳۹۶ ۳:۲۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *