روزنگاری وقایع تیر 1331؛ از استعفای مصدق تا تظاهرات خونین 30 تیر!
دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق که درمجموع کمی بیش از دو سال و سه ماه به طول انجامید، از پرآشوبترین ادوار تاریخ تهران است که علاوهبر تظاهرات و درگیریهای مستمر دراینمدت با یک قیام در سال 1331 و یک کودتا در سال 1332 همراه بود و سرانجام بهصورت برنامهریزیشده از داخل و از خارج ایران در آمریکا، منجر به سقوط حکومت مردمی دکتر محمد مصدق شد.
داستان قیام خونین 30 تیر از پنج روز قبل از آن یعنی در 25 تیر آغاز میشود:
آنچه میخوانید روایتی است از آن روزهای پرالتهاب:
25 تیر 1331: پس از افتتاح مجلس هفدهم که انتخابات آن در زمان حکومت دکتر مصدق انجام شده بود، مصدق در یک ملاقات طولانی با شاه ادامه نخستوزیری خود را مشروط به تصدی پست وزارت جنگ از طرف خود کرد. لازم به ذکر است؛ تا این تاریخ، وزیر جنگ همیشه زیر نظر شاه تعیین میشد و شاه بهعنوان فرمانده کل قوا، نظارت بر امور نظامی و ازجمله وزارت جنگ را حق خود میدانست؛ بنابراین واضح است که از قبول درخواست مصدق خودداری کند و در پاسخ به مصدق میگوید: «پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» محمد مصدق هم بعد از عدم پذیرش درخواستش از مقام نخستوزیری استعفا کرد. در همان روز، بحران در تهران به محض خبر کنارهگیری مصدق آغاز شد.
26 تیر: جلسه خصوصی مجلس شورای ملی با حضور 42 نفر از نمایندگان برای اخذ رأی تمایل درباره نخستوزیر آینده تشکیل شد. 40 نفر از نمایندگان مجلس هفدهم حاضر در جلسه به نخستوزیری قوامالسلطنه که بارها مورد غضب و عفو پهلویها قرار گرفته بود و از رجال محسوب میشد، رأی دادند.
27 تیر: فرمان نخستوزیری قوامالسلطنه با عنوان «جناب اشرف» که قبلا از او گرفته شده بود، صادر شد. بعدظهر همان روز قوامالسطنه طی اعلامیه شدیداللحنی، پس از متهمکردن حکومت مصدق به «بیتدبیری» در مسئله نفت و وعده حل این مسئله بهنحویکه منافع مادی و معنوی ایران کاملا تأمین شود متن اعلامیه در ساعت دوی بعدظهر با صدای رضا سجادی که در حادثه بستن کنسولگریهای انگلیس مورد سوءظن مصدق واقع شده بود، از رادیو تهران خوانده شد و چون توپ در تهران ترکید:
ملت ایران!
بدون اندک تردید و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام ریاست دولت پذیرفته و باوجود کبر سن و نیاز به استراحت، این بار سنگین را بر دوش گرفتم. در مقابل سختی و آشفتگی اوضاع، در مذهب یک وطنخواه صمیمی، کفر بود که به ملاحظات شخصی شانه از خدمتگزاری خالی کند و با بیقیدی به پریشانی و سیهبختی مملکت نظاره نماید.
حس مسئولیت و تکلیف، مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترمیم ویرانیها برآیم. در اینجا تذکر این نکته اساسی را لازم میدانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنیا اهمیت بسیار میدهم و رفتار خود را نسبت به آنها مطابق با مقدرات بینالملل مینمایم ولکن به اتباع ایرانی اجازه نخواهم داد که به اتکاء اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحمیل کنند.
هموطنان به عدل و داد مانند نان و آب نیازمندند. باید قوهقضائیه مستقل باشد و واقعا از دو قوهمقننه و مجریه تفکیک و از زیر نفوذ آنها آزاد شود.
من شبی با وجدان آرام سر به بالین خواهم نهاد که در زندانهای پایتخت و ولایات یک نفر بیگناه با ناله و آه به سر نبرد. من میخواهم تمام اهالی این کشور اعم از مأمور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غنی و ثروتمند باشند. از چشمتنگی برخی رجال که درصدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبیل و فروش ادارات برآمدهاند، تنفر دارم.
به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم، در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را از نیمقرن به این طرف به هدر دادهاند.
ملت ایران
من به اتکاء حمایت شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردم و هدف نهاییام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواحی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دیگر آمد.
وی در ادامه نیز در مجلس افزود: «وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که درپیش دارم، مانع بتراشند یا نظم عمومی را بر هم زنند. اینگونه آشوبگران با شدیدترین عکسالعمل از طرف من روبهرو خواهند شد و چنانکه در گذشته نشان دادهام، بدون ملاحظه از احدی و بدون توجه به مقام و موقعیت مخالفان، کیفر اعمالشان را در کنارشان میگذارم. حتی ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم انقلابی زده روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون، قرین تیرهروزی سازم.»
28 تیر: لحن شدید و تند قوامالسلطنه و به عبارتی دیگر، بیتدبیری وی در صدور اعلامیه با واکنش فوری آیتالله کاشانی روبهرو شد. کاشانی در اعلامیه شدیداللحنی در فردای روز نخستوزیری قوام یعنی بیستوهشتم به این مضمون منتشر کرد: «سیاستی که قرون متمادی، دولتهای مزدور را سرکار میآورد بالاخره حکومت دکتر محمد مصدق را که بزرگترین سد راه جنایت خود میدانست، برکنار و درصدد برآمد عنصری را که در دامان دیکتاتوری و استبداد پرورش یافته و تاریخ حیات سیاسی او پر از خیانت و ظلموجور است و بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملی حکم مرگ و قطع حیات سیاسی او را صادر کرده است، برای سومینبار بر مسند خدمتگزاران واقعی بگمارد. من نمیخواهم که درباره عدم صلاحیت احمد قوام بیش از این سخنی گفته باشم اما اعلامیه ایشان در نخستین روز این زمامداری بهخوبی نشان میدهد که چگونه بیگانگان درصددند بهوسیله ایشان تیشه بر ریشه دین و آزادی و استقلال مملکت زده و بار دیگر زنجیر اسارت را بر گردن ملت مسلمان بیندازند. توطئه تفکیک دین از سیاست که قرون متمادی سرلوحه برنامه انگلیسیها بوده و از همین راه، ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی باز میداشته است امروز سرلوحه برنامه این مرد جاهطلب قرار گرفته است. من صریحا میگویم که بر عموم برادران مسلمان واجب است که در راه این جهاد اکبر همت بر بسته و برای آخرینبار به سیاستهای استعماری ثابت کنند که تلاش آنها در راه بهدستآوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچیک از بیگانگان اجازه نخواهد داد که به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال و نام باعظمت و پرافتخاری را که ملت ایران در اثر مبارزه مقدس خود بهدست آورده است، مبدل به ذلت و سرشکستگی بشود.»
درمورد اینکه چه کسی نویسنده این اعلامیه بود، آتش به جان دولت قوام زد و بسیار صحبت شده که برخی مورخالدوله و ارسنجانی را بهعنوان نگارنده نام بردهاند اما واقعیت این است که فقط شخص قوام میتوانست نویسنده چنین متنی باشد و نسخه ماشینشدهای از این اعلامیه که در اختیار رضا سجادی است، این نظر را تأیید میکند.
29 تیر: در این روز با توجه به اعلامیه آیتالله کاشانی، اعتراضات و اعتصابات عمومی در تهران و شهرستانها آغاز شد و آیتالله کاشانی در یک جلسه مصاحبه مطبوعاتی که با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی تشکیل شد، گفت: «احمد قوام که از حیث روح و جسم و اخلاق، لایق زمامداری نیست، به زور انگلیسیها برگزیده شده است. قوام علاوهبر پروندههایی که در مجلس موجود است، صلاحیت قانونی برای نخستوزیری ندارد. اگر یک ملتی او را نخواهد فرمان شاه یا رأی تمایل مجلس اگر بلاتفاق هم باشد، اثری ندارد.» کاشانی در همین مصاحبه در تأیید اعلامیه جبهه ملی درباره تعطیل و تظاهرات عمومی روز 30 تیر گفت: «تا خون در شاهرگ من و این ملت است، زیر این بار نمیرویم که قوام بر ما ملت حکومت کند. فردا تهران و همه ایران تعطیل عمومی است. اگر مقتضی باشد، میگویم پسفردا (31 تیر) هم تهران و همه ایران را تعطیل کنند.» اصناف اصلی بازار با تعطیلی مغازهها در مرکز اصلی بازار گرد آمدند و مردم را به تظاهرات روز بعد در برابر مجلس فراخواندند. آیتالله کاشانی نیز در نامهای، حسین علاء، (وزیر دربار) را تهدید کرد اگر قوام تا 24 ساعت دیگر برکنار نشود «لبه تیز انقلاب را متوجه دربار خواهد کرد.»
حسن ارسنجانی از محارم قوام، به نقل از او در کتابش مینویسد: «دستور دادم ابوالقاسم کاشانی را شهربانی توقیف کند. امروز او را توقیف خواهند کرد و شما خواهید دید چه تأثیری در اوضاع میکند. گفتم: کاشانی وکیل مجلس است و مصونیت دارد، فکر نمیکنید عکسالعمل داشته باشد؟ گفت: مملکتی را به آتش کشیدهاند و در پناه مصونیت ایستادهاند. من این حریم را میشکنم و آنها را تسلیم دادگاه میکنم تا معلوم شود آیا این اشخاص حق دارند مملکتی را به این روز بیندازند. حداکثر تا ظهر او را دستگیر میکنم و تصمیم دارم هر یک از وکلا که به تحریکات خود ادامه دهند دستور توقیفشان را بدهم و تسلیم دادگاهشان کنم تا بفهمند با استقلال مملکت نمیشود بازی کرد.» ارسنجانی اضافه میکند هنوز دستور قوامالسطنه اجرا نشده بود که شنیدیم رادیو لندن این خبر را پخش کرده است. این خبر، ما را دچار حیرت کرد چه کسی دستور قوام را افشا کرده و چطور به رادیو لندن رسیده است؟
شک نیست مأموران پلیس هم به کاشانی و هم به جاهای دیگر خبر داده بودند، عکسالعمل بهنتیجهنرسیدن دستور احمد قوام این شد که آیتالله کاشانی، دیگران را دعوت به نافرمانی در روز 30 تیر کند.
30 تیر: از صبح بسیار زود (7 صبح) تظاهرات در تهران به مخالفت با حکومت قوامالسلطنه از بازار بزرگ تهران، خیابان ناصرخسرو و میدان بوذرجمهر (15 خرداد) با شعار بازگشت دکتر مصدق و مخالفت با نخستوزیری قوام آغاز شد و جماعت عظیمی از بازار به سوی مجلس راهی شدند. آنچه مردم را شاکی کرده بود، اعلامیه قوام بود که مردم و آشوبگران را به دستگیری و اعدام تهدید میکرد. در میان تظاهرکنندگان، علاوهبر بازاریان، کارمندان دولت، کارگران راهآهن و رانندگان اتوبوس دست از کار کشیدند. چند ساعت بعد، حزب توده نیز هوادارانش را به اعتصاب عمومی و راهپیمایی همگانی فراخواند. در این روز مردم با آجر، سنگ و حتی دست خالی به مقابله تانک و تفنگ شتافتند تا ساعت 10 صبح تمام خیابانهای مرکزی شهر از بازار تا بهارستان مملو از جمعیت شد. شاید بتوان گفت میدان بهارستان، نقطه اوج تظاهرات بهشمار میرفت. طوفان از زمانی آغاز شد که تانکهای ارتشی، راه را بر جماعتی که به سوی مجلس روان بودند، بستند. از همان آغاز تظاهرات تا پنج ساعت بعد شهر دستخوش آشوب بود. صدای شلیک تفنگ و مسلسل در تمام خیابانهای مرکز شهر بهویژه میدان بهارستان و اطرافش شنیده میشد اما در شمال شهر (مخصوص اعیاننشینها) هیچ خبری نبود. شاه که قیام مردم را باور نمیکرد، برادر خود، شاهپور علیرضا را برای آگاهی از اوضاع شهر به خیابانها فرستاد. مردم نیز او را شناختند و به اتومبیلش حملهور شدند. شاهپور علیرضا با سر و روی خونآلود نزد برادرش بازگشت و اعلام کرد مملکت در آستانه انقلاب است. خبرهای رسیده از شهرستانها هم حاکی از این بود که تمام مملکت منقلب شده و کنترل اوضاع در تهران و سایر شهرهای بزرگ از دست نیروهای انتظامی د ر حال خارجشدن است. درواقع پس از پنج ساعت تیراندازی، فرماندهان ارتشی با هراس از طغیان سربازان، دستور بازگشت به پادگانها را صادر کردند و شهر را در اختیار متعرضکنندگان واگذاشتند. فریاد «مردهباد قوام» در اکثر مناطق طنینانداز بود. شاه سرانجام به این نتیجه رسید با توجه به اعتراف خود در کتاب «مأموریت برای وطنم» کسی قادر به مقاومت در مقابل مصدق نیست. عصر همان روز شاه به قوامالسلطنه تکلیف استعفا کرد و وزیر دربار، علاء را به مجلس فرستاد تا ضمن اعلام خبر استعفای قوامالسلطنه، نظر مجلس را درباره نخستوزیر آینده جویا شود. از 64 نماینده حاضر در جلسه، 61 نفر به نخستوزیری مجدد دکتر مصدق اظهار تمایل کردند و شاه با قبول تمام شرایط مصدق ازجمله تفویض پست وزارت جنگ به وی، مجددا حکم نخستوزیری مصدق را صادر کرد و قیام خوابانده شد. در طول تاریخ سلطنت پهلویها، این قیام، نخستین واقعهای بود که موجب کشتهشدن بسیاری از هموطنان شد.
در آن روز قوام در باغ سفارت آلمان که بهعنوان باشگاه وزارتخارجه مورد استفاده قرار میگرفت، شاد و شنگول، آماده شنیدن خبرهای شهر بود؛ هر کسی میرسید چیزی میگفت. درواقع قوام از شهر خبر میخواست و رهبران نظامی به دروغ اخبار آرامکننده به او میدادند.
خونینترین مناطق
کمیته پارلمان، مسئول بررسی حوادث 30 تیر بود که خونینترین درگیریها در چهار نقطه جداگانه اعلام کرد بازار: راسته بزازان، بقالان و آهنگران که تظاهرکنندگان امامحسینگویان با ارتش درگیر شده بودند. نقطه دیگر در محل کارگری شرق تهران بهویژه نزدیک مغازههای میدان راهآهن و کارخانجات بود، نقطه دیگر در فاصله دانشگاه تهران تا مجلس و آخرین مکان، میدان بهارستان که به آن میدان مجلس میگفتند که درواقع محل سنتی برگزاری تظاهرات بود، این قیام روی داده بود. یرواند آبراهامیان معتقد است از 29 نفری که در تهران کشته شدند، شغل 19 نفر بعدا اعلام شد که شامل چهار کارگر، سه راننده، دو پیشهور، دو شاگرد مغازه، یک دستفروش، یک خیاط، یک دانشجو و یک سلمانی بود؛ البته آمارها ضدونقیض است. شهربانی کل کشور، شمار کشتهشدگان درگیریهای 30 تیر در تهران را 21 نفر اعلام کرد اما در اسنادی دیگر کشتهها تا 63 نفر هم میرسد. با همه این تفاسیر به نظر میرسد آنچه آبراهامیان اظهار کرده، به واقعیت نزدیکتر است.
قلعوقمع از سوی مصدق آغاز میشود
مصدق درپی قیام 30 تیر که درنهایت منجر به پیروزیاش شد، ضرباتی پشت سرهم نهفقط به شاه و ارتش بلکه به اعیان زمیندار و نمایندگان مجلس نیز وارد کرد. سلطنتطلبان را از کابینه اخراج کرد و وزارت جنگ را نیز در دست گرفت. حوادث 30 تیر را «قیام ملی» و قربانیان را «شهدای ملی» خواند. یک سال پس از این رویداد به دستور او روز 30 تیر، تعطیل رسمی شد. املاک رضاشاه را به تصرف دولت درآورد، بودجه دربار را قطع کرد و به وزارت بهداری اختصاص داد و مؤسسات خیریه دربار را تحت نظارت دولت قرار داد. تماس مستقیم شاه با دیپلماتهای خارجی را ممنوع و دربار را به ادامه دخالت در سیاست متهم کرد و یک کمیته ویژه پارلمانی را مأمور بررسی مسائل قانونی بین کابینه و شاه کرد.
نقش لومپنهای تهران در روز 30 تیر
قبل از آنکه بخواهیم به نقش لومپنهایی همچون شعبان بیمخ در این قیام بپردازیم، در ابتدا باید به ذکر وقایع 14 آذر 1330 به گفته خود شعبان در کتاب خاطراتش به کوشش هما سرشار اشاره کرد: «ما دربست در اختیار مصدق بودیم ولی تودهایها خیلی سربهسرمان میگذاشتند و در روزنامههایشان یعنی روزنامه مردم و چلنگر (منظور روزنامه چلنگر) مطالبی درمورد من نوشتند و من هر روز این روزنامه را میخواندم و حسابی کلافه میشدم. مثلا روزنامه «به سوی آینده» نوشته بود: «شعبان بیمخ به دانشگاه رفته و فریاده زده در… . باید بست.» خلاصه در این روز دق دل خودم را از این روزنامهها درآوردم. در این روز تودهایها سرهنگ نوریشاد (رئیس کلانتری) را در خیابان فردوسی کشتند. پسرش پیش من آمد و قضیه را به من گفت. من هم 20 نفر را جمع کرده و جنازه او را درحالیکه به ما سنگپرانی میشد، از دستشان بیرون آوردم. در همانموقع چندتایی به من گفتند: خانه صلح آنجاست (خیابان فردوسی) بچهها را با خودم بردم و به داخل آنجا ریختم، بهطوریکه عدهای فرار کردند. داخل آنجا یک مشت لباسهای روسی و چکمههای روسی بود. خلاصه آنجا را بههم زده، صندلی را شکستیم و جمعیت به سرکردگی من به خیابان استانبول هدایت شد. در آنجا به کیوسکهایی که پر از نشریات تودهای بود، حمله کردیم و… . با اینکه بچهها خسته بودند از آنها خواستم به خیابان امیریه که روزنامه مردم در آنجا بود، بیایند و بعد به آنها گفتم آنجا هم چیزمیز پیدا میشود. همهچیز را بههم میریختند و به اصرار من، حتی پاشنه در را هم از جا کندند. من جلو بودم. دو، سه هزار نفر پشت سر من. آن عدهای که دنبال من بودند، همهشان نمیدانستند چه خبر است. عدهای دنبال عقیدهشان و یک عده از موقعیت سوءاستفاده میکردند و میآمدند یک فرشی یا چیزی بدزدند. دو، سه روز بعد پشت تریبون مجلس فریاد میزدند ژنرال شعبان بیمخ تمام شهر را آتش زد.»
با توجه به اظهارات خود شعبان و بههمریختن اوضاع شهر، دولت او را توقیف کرد و به زندان انداخت اما پس از چندماه آزاد شد. گفته میشود از این هنگام بهشدت از دولت روی برگرداند و کینهشان را به دل گرفت.
شعبان بیمخ در واقعه 30 تیر، کدام سمتی بود؟
برخی منابع اشاره میکنند که در جریان قیام 30 تیر، شعبان جعفری و دارودستهاش در صف مدافعین نهضت ملی و مردم بودهاند اما از آنجا که به گفته مورخان، موج عظیمی از مردم در آن روز به راه افتاده بود و آنچنان نیرومند بود که هر مخالفی را بهراحتی از سر راه برمیداشت، بههمیندلیل خیلی تعجبآور نیست که شعبان را در کنار مردم انقلابی ببینیم؛ البته بهاینمعنا نیست که حضورش مردمی بوده بلکه توانسته نوعی نفوذ در صفوف متحد مردم برای رخنه در حرکتهای بعدی باشد. علاوهبر شعبان و سایر اراذلواوباش در برخی اسناد تاریخی، نام افراد خائن و بدنام مانند پرویز خسروانی، رئیس باشگاه تاج که در این روز، ورزشکاران خود را به نفع مصدق به خیابانها ریخت نیز به چشم میخورد که حضورشان قطعا برای سودجویی و از سر آیندهنگری بوده زیرا وی مدتی بعد یکی از ارکان بسیج دستههای اوباش وابسته به
دربار شد.
بهترین مدرک که نشان میدهد او آن روزها هنوز طرفدار دربار نشده و در طرف مقابل بود گفتههای شعبان جعفری در مصاحبهاش است:
«در 26 تیرماه که قوام روی کار آمده بود، مردم بیرون ریختند. در همین ایام که چندتا مأمور من را به شهربانی پیش سرلشکر مهدیقلی علویمقدم (فرماندار نظامی تهران که بعد از واقعه 30 تیر به دستور مصدق از کار برکنار شد) بردند. او به من گفت: ممکن است تو را داخل این جریانات بکشند. برو خانه بنشین و دخالت نکن. من دیدم که نمیتوانم بنشینم چون به مصدق علاقه داشتم. بههمیندلیل سر بازار رفتم و آنجا شلوغبازی درآورده و گفتم: مردم مغازههایتان را ببندید و کاری کنید که مصدق رفت. در این موقع، علویمقدم آمد مرا دستگیر کرد و به شهربانی برد. آنها نمیخواستند من را زندانی کنند چون در بین مردم نفوذ داشتم. بعد از آزادشدن سر لالهزار و نادری رفتم و از آنجا با دوستان جمع شدیم و به سمت پایین آمدیم تا اینکه سربازها رسیدند و ما را لتوپار کردند. پس از آن دوباره رفتیم و از یک جای دیگر سر درآوردیم تا اینکه بالاخره شب شد. صبح 27 تیر دومرتبه راه افتادیم و بچهها را جمع کردیم و شلوغ کردیم که دراینمیان چندتایی در مجلس و در خیابان اکباتان توسط ارتش و شهربانی کشته شدند. بعد از سه روز اطلاع دادند مصدق دوباره آمده. ما هم با جیپ رفتیم در خانه مصدق و در آنجا کمی «هوراهورا» کشیدیم و به نفع او شعار دادیم. در 30 تیر خیلیها کشته شدند. از اهواز هم یک عده کشته با قطار آورده بودند که به ابنبابویه منتقلشان کردیم، از شیراز هم اجسادی به تهران آورده شد. بعد از آن من و دوستانم به بیمارستان سینا رفتیم و چند تا مردههای داخل بیمارستان را برداشتیم و شهید تقلبی ساختیم و به مردم گفتیم قوام دستور کشتن اینها را داده است. نمیخواهم بگویم 30 تیر را ما بهوجود آوردیم ولی بیشتر تقلاها را از اینور و آنور خیابانها جمع میکردیم. بابت این کارهای ما در 30 تیر، مصدق از ما نخواست نزد او برویم و از ما تشکر کند، من هم اصلا دنبال این چیزها نبودم. خلاصه اینکه چون با مصدق بودم، اطرافیان او ازجمله فاطمی نیز هوای من را داشتند و حتی پول جمع میکردند تا بتوانم باشگاهی بسازم. در آن زمان با مصدق همکاری داشتم. اصلا با خانواده پهلوی رابطه نداشتم اما طرفدار شاه بودم زیرا آن زمان مصدق با شاه که بد نبود اما نه بهآنصورت که طرفدار جدی شاه باشیم. حامی مصدق بودیم تا روزی که او خواست شاه را از مملکت بیرون کند.»
منابع:
آبراهامیان، یراوند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیرشانهچی، تهران، نشر مرکز
طلوعی، محمود، پدر و پسر، تهران، نشر علم
طلوعی، محمود، تهران در آینه زمان، تهران، انتشارات تهران
پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی
بهنود، مسعود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، انتشارات جاویدان
فاطمی، سیدعباس، شعبان جعفری در آینه اسناد، تهران، انتشارات جهان کتاب
سرشار، هما، خاطرات شعبان جعفری، تهران، نشر ثالث
زادهمحمدی، مجتبی، لومپنها در سیاست عصر پهلوی، تهران، نشر مرکز
نویسنده: مرجان نیک روح
منبع: وقایع اتفاقیه