شرح زندگی سیاسی-سازمانی مصطفی تاجزاده از زبان خودش!
آنچه میخوانید گزیده گفتوگوی مصطفی تاجزاده با ماهنامه اندیشه پویاست که در شماره چهل و ششم این نشریه به تازگی منتشر شده است:
* سال 1356 که فلق را تشکیل دادیم، انقلابی بودیم و راههای محافظهکارانه و سازشکارانه را رد میکردیم. از این جهت با دکتر یزدی کمتر و با مهندس بازرگان بیشتر مشکل داشتیم.
* این روحیه سریع در ما رشد کرد که چرا خودمان کشور را اداره نکنیم. اما بازرگان هم چنان موضع گرفته بود که به نظر میرسید جز با کنار زدن او نمیتوان انقلاب را اداره کرد. اگر یزدی نخستوزیر بود به نظرم راهی برای تلفیق و همکاری بیشتر باز میکرد.
* بعد از انقلاب فقط در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودم. نه به اوین رفتم، نه به دادستانی، و نه اطلاعاتی و نظامی شدم. تماموقت در سازمان کار میکردم و شب هم همانجا میخوابیدم.
* تا سال 60 شیوههای تنبیهی را در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی داشتیم. مثلا اگر کار خلافی کرده بودیم شلاق میخوردیم. پنج یا ده ضربه. چندبار شلاق خوردم که دلایلش یادم نیست. جریمه در دوره دوم فعالیت سازمان در دهه هفتاد پولی شد؛ مثلا هرکس دیر میرسید،باید مبلغ مشخصی جریمه پرداخت میکرد.
* آقای راستی گفت اینکه شما میگویید میخواهید فقر را از بین ببرید، یعنی چه؟ اگر این اتفاق بیفتد، آیات قرآن دربارۀ فقر چه میشود؟ وقتی این را به آیتالله موسوی اردبیلی گفتم، خدا بیامرزد ایشان را، گفت باید به ایشان میگفتید پس اگر زنا ریشهکن شود آیات قرآن دربارۀ زنا چه میشود؟
* در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد کارهای خوب زیادی کردم، اما یکی از کارهای غیرقانونیام این بود که سریع رفتم زیر دوخم حزب توده را گرفتم . چاپخانههای تهران حزب توده را من بستم؛ تقریباً به شکل غیرقانونی.
* به آقای عبدالله نوری قبل از دادگاهشان گفتم ما عضوی از خانوادۀ جمهوری اسلامی بودهایم و نمیتوانیم مثل یک جوان هجدهساله صحبت کنیم. یکی از بیرون میآید و میتواند اپوزیسیون باشد، اما ما نمیتوانیم اپوزیسیون بشویم. ما که با این نظام آمدهایم، نمیتوانیم تنزهطلبانه خودمان را کنار بکشیم و نقد کنیم ــ منظورم تنها آقای نوری نیست، این را دربارۀ خودم هم میگویم.
* برخلاف بچههای «سلام» معتقد بودیم باید با آقای هاشمی و طیف او نزدیک باشیم و کار کنیم. به نظر من نگاه آنها به آقای هاشمی بیشتر شخصی بود.
* در آستانه انتخابات مجلس ششم با آقای موسویلاری دیدن آقای هاشمی رفتیم. گفتیم شما از حقوق ردصلاحیت شدهها دفاع کن و با این پرچم بیا که انتخابات آزاد باشد و همه بیایند. معنای حرفمان این بود که اگر با این پرچم بیایید داخل لیست اصلاحطلبان نیز قرار میگیرید. آقای هاشمی زیربار نرفت و از اشتباهات او بود.
تفاوتهای من و بهزاد نبوی:
* یکی از اختلافات من با بهزاد نبوی این بود که یکبار در کنگره گفتم بنویسیم که یک نفر بیشتر از 25 سال نمیتواند عضو شورای مرکزی باشد. یکجا بازنشست شویم، مشاور شویم و هر وقت دعوت کردند برویم و تجربهمان را منتقل بکنیم. الان هم معتقدم نسل ما باید بکشد کنار و فضا را به جوانان بدهد تا آنها هم چهارتا خطا کنند و راه بیفتند.
* بهزاد نبوی اگرچه صراحتا نمیگفت اما از اعضای حزب انتظار یک آدمِ چریک را داشت. در کار چریکی میشد انتظار داشت که همه فداکاری کنند چون سازمان اعضا را تامین میکرد و اعضا هم جانشان را میدادند. ولی یک عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که نگران همسر مریضش است و پول ندارد او را برای جراحی بیمارستان ببرد وضعیتش قابل مقایسه نیست با کسی که از پدرش به او ارثی رسیده و به سازمان کمک هم میکند. من به نظام پاداش و فداکاری معتقدم. یعنی هرچقدر که برای حزب مهم است که یک نفر برایش وقت بگذارد همانقدر هم او پاداش بگیرد. اینکه یکی در وزارتخانه کار میکند و سفر خارجی دارد و امکانات دارد و تعاونی مسکن دارد و یکی صبح تا شب در حزب کار میکند متناسب نیست. من اتفاقا چون در این زمینهها کمترین توقع را داشتم اینها را میگویم.
* از نظر من حزب حداقلی و از نظر بهزاد حداکثری است. حزب باید بخش کوچکی از زندگی شما را دربربگیرد. زندگی فردی که اصلا معتقدم حسابش از حزب جداست.
* نه اینکه بهزاد صراحتا بگوید چریک باشید، عملا انتظار چریک بودن داشت. اما دوره چریکی تمام شده. یکبار نشد بهزاد بگوید فلانی تو مشکل اقتصادی نداری در زندگیات؟ سازمان چریکی نمیپرسید چون خانه تیمی داشت و همه در آن زندگی میکردند. اما در سازمان که نباید مثل خانه چریکی مدام از تو بپرسند چرا این بیانیه را ننوشتی، چرا دیر آمدی، چرا فلان کار را نکردی و چرا اینجای مصاحبه این را گفتی. عیبی ندارد همه اینها باشد اما یکبار هم صدا کنند و بپرسند چرخ زندگیات میچرخد؟ طرف ممکن بود روی عزت نفس هیچوقت چیزی نگوید ولی تو هم بپرس که گرفتاری نداری. نمیشود همه از هم انتظار یکسان داشته باشیم اما خانه یکی چهارصدمتری باشد و یکی دیگر اجارهنشین باشد.
* نمیخواهم تکرو باشم. تئوری من این است: آنجایی که تاکتیکی است به خاطر احترام جمع سکوت کن. اما چیزهایی هست که برای من استراتژیک است. همیشه میگویم در زندگی مشترک هم یک جایی هست که ممکن است دو نفر به طلاق برسند.