“شما همسر خامنه ای هستید؟”

هرچند من پس از انقلاب بیشتر به کارهایی اجرایی مشغول بوده‌ام اما طبابت همیشه علاقه اولم بوده و هست. در سال‌های پایان دوره وزارتم، هر روز در بیمارستان مصطفی خمینی به طبابت می‌پرداختم و اطفال را معاینه می‌کردم.
در طول این سال‌ها، بسیاری از بیماران من، فرزندان مسوولان ارشد نظام بودند که ترجیح می‌دادند از دانش‌ طبی من بهره ببرند و من همیشه شرمنده‌شان می‌شدم؛ چون مجبور بودند چند ساعت در نوبت بنشینند. البته هنوز هم هنگام طبابت گاهی با چنین مشکلی درگیرم.
یک روز خانمی ‌وارد اتاقم شد و گفت: «آقای دکتر مرندی! وقت گرفتن از شما واقعا دشوار است. منشی‌تان می‌گوید از ساعت 1 تا 2 برای وقت گرفتن تلفن کنید. تا ساعت 12 و 59 دقیقه هم که زنگ می‌زنیم، کسی گوشی را جواب نمی‌دهد! از طرفی، از ساعت 1 هم تلفن دفترتان اشغال می‌شود و موقعی که تلفن آزاد می‌شود، تازه منشی‌تان می‌گوید که ظرفیت امروز تکمیل شده و نمی‌توانیم وقت بدهیم. باز باید منتظر بمانیم تا ساعت 1 فردا!»
عذرخواهی کردم و گفتم: «من واقعا بی‌تقصیرم. متاسفانه من سکته قلبی کرده‌ام و نمی‌توانم زیاد در مطب بمانم.» بعد، فرزند آن خانم را معاینه کردم و نوبت به نفر بعدی رسید که یکی از مسوولان کشور بود. وارد اتاق که شد، به من گفت: «آقای مرندی! همسر رییس‎جمهور هم مشتری شما بود و ما خبر نداشتیم!» تعجب کردم و گفتم: «نه!»
گفت: «چرا؛ همین خانمی‌که الان بیرون رفت، همسر آیت‌الله خامنه‌ای بود.»
به پرونده‌ نگاه کردم و دیدم اسم ایشان در پرونده نوشته شده بود: «خانم حسینی». تازه فهمیدم که ایشان برای آنکه شناخته نشوند، خودشان را «حسینی» معرفی کرده‌اند. بعد، یاد حرف‌هایشان افتادم که گلایه می‌کردند از شرایط وقت گرفتن برای ویزیت. کلی پیش خودم شرمنده شدم. دفعه بعد که ایشان به مطب من آمدند، یک‎دفعه سوال کردم: «ببخشید، شما خانم خامنه‌ای هستید؟» تعجب کردند و گفتند بله. گفتم: «پس چرا خودتان را معرفی نکردید؟» گفتند: «چه ضرورتی داشت که خودم را معرفی کنم؟» گفتم: «من از این به بعد به مسوول دفترم می‌سپارم که شما را بدون وقت قبلی به مطب من راهنمایی کند. بالاخره شما همسر رییس‎جمهور هستید.» ایشان به‎شدت ناراحت شدند و گفتند: «لطفا چنین دستوری ندهید که به هیچ‌وجه قبول نمی‌کنم. من هیچ فرقی با این مردم که ساعت‌ها در مطب شما منتظر می‌مانند، ندارم. مثل همیشه زنگ می‌زنم و اگر توانستم وقت می‌گیرم و اگر هم نشد، روز بعد. خدا بزرگ است.»

راوی: دکتر علیرضا مرندی

منبع: پایگاه سلامت

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۹ فروردین، ۱۳۹۰ ۱۰:۲۲ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *