فرزند شهید لاجوردی: پدرم چون دوباره میخواست پرونده انفجار نخست وزیری را به جریان اندازد، ترور شد!
فرزند سید اسدالله لاجوردی میگوید «پدرم چون دوباره پرونده انفجار نخستوزیری را باز کرد شهید شد.»
به گزارش خاطره نگاری زهره السادات لاجوردی در گفتوگو با روزنامه «سیاست روز» افزود: «تا قبل از سالهای آخر، شهید لاجوردی سعی میکرد هیچ وقت خانواده را درگیر چالشهای کاری نسازد و بسیاری از اخبار نظیر آنچه در مراسم تودیع و معارفه او گذشته و یا فشارهایی که از بیت آیتالله منتظری به ایشان وارد میشود را بعد از شهادت او متوجه شدیم. زمانی که به او فشار میآمد که یک رده بالایی را که در ترور دست داشته آزاد کند و ردههای پایین را اعدام کند، یا فشارهایی که از سوی باند مهدی هاشمی به او وارد میشد هرگز در خانه مطرح نکردند مگر اینکه ما از پدر سوال میکردیم. اما در سالهای آخر به ویژه یک ماه قبل از شهادتشان که خودشان حس میکردند و دریافته بودند که توسط منافقین تعقیب میشوند، یک روز در خانه در کنار ایشان بودیم. یک پروندهای را آوردند که برای همان غائله ۸ شهریور بود و برای ما توضیح دادند و اتفاقا اسامی افرادی که به امام(ره) نامه نوشته بودند و خواسته بودند این پرونده مختومه شود را برای ما خواندند. آن زمان این اسناد منتشر نشد اما یکی از شواهدی که تقریبا هم درست است این است که ایشان چون دوباره میخواستند این پرونده بررسی شود، به شهادت رسیدند.»
به گفته فرزند دادستان اسبق تهران و رئیس سابق سازمان امور زندانها که روز اول شهریور ۱۳۷۷ ترور شد، علت بررسی مجدد پرونده انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ این بود که: «چون افرادی که متهم بودند دوباره در جامعه نقشآفرینی میکردند و حتی در حال ایجاد اغتشاش بودند، بسیاری از منصبها را گرفته بودند چنانکه شهید در وصیتنامه خود گفته بود که این افراد، انقلابیها را در صف قائدین مینشانند و خودشان در جایگاههای بالا قرار میگیرند. ایشان با باز کردن این پرونده به دنبال روشنگری درباره این افراد بودند و ما اعتقاد داریم که این افراد از این هدف شهید آگاه بودند و نمیخواستند که این روشنگری صورت گیرد لذا طرح ترور ایشان را اجرا کردند.»
لاجوردی در ادامه گفت: «مادرم میگفت مدتها بود شهید لاجوردی وقتی میخواست از منزل خارج شود من از بالا نگاه میکردم و میدیدم که دو موتوری در دو سر کوچه ایستادهاند و آن زمان پدرم که محافظ نداشت خودش با ترفندهای مختلف از این معرکهها خارج میشد. یادم هست آخرین باری که همه خانواده دور هم جمع شده بودیم پدرم اصرار داشت که عکس دستهجمعی بگیریم که همه در آن حضور داشته باشیم. من وقتی علت را جویا شدم گفتند که دخترم در روزهای آخر حیاتم هستم. من خیلی تعجب کردم و همانجا یادم آمد که شب قبل خوابی دیده بودم و آن را نیز برای پدر تعریف کردم که محتوای آن این بود که خواب دیدم در محله پدرم تیراندازی شدیدی بود و میگویند که پدرتان را شهید کردند و من با ترس و هراس از خواب بیدار شدم. پدرم گفت آری دخترم من روزهای آخر عمرم است من این جمله پدر را سریع از ذهنم پاک کردم اما پدر چند روز پس از این صحبتها به شهادت رسید.»
فرزند لاجوردی میگوید: «خانواده هشدار داده بود و حتی برادرانم وقتی آن وضعیت را دیدند که ایشان تحت نظر هستند و احساس میکردند که احتمال ترور پدرم هست به او گفته بودند که خودشان مسئولیت مواظبت از او را برعهده بگیرند اما شهید لاجوردی مخالفت کرده و گفته بودند این کار باید قطعاً قانونی باشد. البته برادرانم و مادرم اطلاع داده بودند که پدر نیاز به محافظ دارد اما متاسفانه کسانی که در سال ۱۳۷۷ مسئولیت حفاظت از مسئولین را داشتند کوتاهی کردند. به هر حال از کسی که زمانی دادستان این کشور بود و میدانستند که منافقین چه کینهای از ایشان دارند باید محافظت میکردند. به هر حال ایشان به فیض شهادت رسیدند؛ این فیض سعادتی بود که پدر به آن دست یافت.»
زهرهالسادات لاجوردی با اشاره به جزوه پدرش درباره انفجار هشتم شهریور افزود: «این مسئله سالها قبل سری بود اما در سال ۸۸ یک مجله آن را کار کرد بدینصورت که این جزوه که حدود ۵۰ صفحه بود آنجا منتشر شد.»