لوکا کورتانیدزه: آقا تختی نه فقط کشتی گیر که فرزند کشورش بود!
سفر کوتاهی به تفلیس باعث شد به این فکر کنم که «لوکا کورتانیدزه» کجاست و چه می کند؟! از چند ایرانی مقیم آنجا پرس و جو کرده و به نتیجه نرسیدم تا اینکه با استفاده از «اینستاگرام» توانستم او را پیدا کنم. به همراه یک مترجم که فقط می توانست سوالات انگلیسی را به روسی ترجمه کند، به دفتر کارش در آکادمی پلیس گرجستان رفتیم. به گرمی و با یک «سلام، خوب هستی؟» به استقبالمان آمد. طوری رفتار کرد که انگار سالهاست من را میشناسد. بعدتر که نظرش را درباره ایرانیان گفت، متوجه شدم این حس خوب از کجا نشأت گرفته است. عکسی از رسول خادم که روی دسکتاپ کامپیوترش است، نشان داد و به زبان انگلیسی گفت: «رسول برادر من است، برادر واقعی». یکی از جالبترین گفتوگوهای دوران کاریام را تجربه کردم. سوالات را به انگلیسی میپرسم، مترجم به روسی ترجمه کرده و کورتانیدزه به گرجی جواب میدهد. کورتانیدزه این روزها بیش از آنکه در کشتی فعالیت کند سرگرم فعالیتهای سیاسی در گرجستان است. او نخستین قهرمانی خود را در رقابتهای جهانی 2002 در تهران به دست آورد. حریف سابق رسول خادم و علیرضا حیدری، با دو مدال طلا، دو نقره و یک مدال برنز جهان و دو مدال برنز المپیک به عنوان یکی از پرافتخار ترین کشتی گیران دنیا شناخته میشود. گفتوگوی الداری کورتانیدزه را در ادامه میخوانید.
به نظر میرسد این روزها علاوه بر آنکه الداری کورتانیدزه رییس فدراسیون گرجستان است، ترجیح میدهد فعالیت سیاسی داشته باشد.
هرکدام از ما با کاری که انجام میدهیم به کشور خود خدمت میکنیم. سیاست من در وزارت کشور این است که قوانین زندگی سالم را حکمفرما کنم و افتخار میکنم که در خدمت یکی از ارگان های اصلی کشور یعنی پلیس باشم. پلیسهایی تربیت کنم که به تمامی مردم، از هرجای دنیا همانگونه خدمت کنند که لایق مردم خودشان است.
در ایران به تازگی مردم علاقه زیادی ندارند که ورزشکاران و چهره های مطرح خود را در سیاست ببینند. این اتفاق در گرجستان نیز افتاده است؟
(باخنده) من سوال شما را درک میکنم. وقتی یک ورزشکار فعالیت های سیاسی انجام میدهد، مسلم است که مردم آن فعالیت را دوست ندارند. وقتی برای مردم دوست داشتنی هستی، در این موقعیت مردم در جایگاهی قرار میگیرند که برایشان سوال می شود که چرا حرفه دیگری را برای خدمت انتخاب کردهای؟ چرا کارهایی را که مردم دوست دارند انجام نمیدهید؟ چرا طرفدار خواسته مردم نیستید؟ مردمی که سال ها طرفدار و دوستدار شما بودند. در اینجا مشکلاتی به وجود می آید که ممکن است باعث کم شدن محبوبیت شما شود. از سوی دیگر وقتی نظر شخصی خود را مطرح میکنی، سیاست به حساب می آید. حال تصور کنید یک ورزشکار نظر خود را میگوید. مردم بلافاصله سوال می کنند چرا کارهایی را انجام نمیدهید که طرفدارانتان از شما میخواهند؟! اینگونه میشود که مردم برابر ورزشکارانی که به سیاست ورود کردهاند، میایستند. اما در زندگی گاهی شرایطی بهوجود می آید که ناچار به انجام کاری میشویم که شاید بسیاری از مردم خوششان نمیآید. اما این نیز واقعیت تلخی است که حتی زمانی که فقط یک ورزشکار یا حتی یک شخص قوی و مهربان هستی، عدهای از تو خوششان نمیآید! هیچگاه همه مردم را نمیتوانی از خود راضی نگه داری!
جالب است که بعد از شما، کاخا کالادزه که زمانی بازیکن تیم ملی فوتبال شما و میلان ایتالیا بود، نیز به سیاست ورود کرد و امروز شهردار تفلیس است.
کاخا کالادزه یکی از قدرتمندترین ورزشکاران و یکی از بهترین فوتبالیست ها در تاریخ ماست. زمانی که در ایتالیا بازی میکرد، ما به او افتخار میکردیم. او شخصی است که با تلاش فراوان زندگی، خود را ساخت. به همین دلیل طرفداران بیحد و مرزی دارد و واضح است که یکی از طرفدارانش، این شخصی که اسم کشور خود را در سطح جهانی مطرح کرد، من هستم. روزی رسید که تراژدی بزرگی برای او پیش آمد. زمانی که برادرش را گروگان گرفته و کشتند. کالادزه شخص متمولی بود؛ از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداشت ولی وقتی این تراژدی برای او اتفاق افتاد و برادرش را به گروگان گرفتند، تصمیم گرفت برای آزادی او پول ندهد و کنار مردم زجر دیده خود ایستاد و به همراه بسیاری از ورزشکاران، هنرمندان و تحصیل کردگان دیگر پیرامون بیدزینا ایوانیشویلی، در این جنگ سیاسی در کنار یکدیگر ایستادند. به نظر کاخا دارای تواناییهای بسیاری است؛ تواناییهایی که با تلاش و پشتکار فراوان او را به این جایگاه رسانده، من به این شخص و اشخاص اینچنینی افتخار میکنم . کالادزه میتوانست در سیاست دخالت نکند ولی زمانی میرسد که با توجه به اینکه مردمت تو را دوست دارند و این مردم به ضعف و ناتوانی رسیدند، تو ناعدالتی را احساس میکنی و دیگر نمیتوانی ساکت بنشینی. به همین دلیل کاخا این قدم را برداشت و امروز یکی از بهترین سیاستمداران و مدیر موفقی برای شهر خود شده است. من برای او آرزوی موفقیت میکنم. قهرمان بودن همه چیز نیست، شاید در رشته خود قهرمانی ولی مهم این است که انسان باشی و وقتی که انسانی و رنج دیگری باعث رنج تو میشود، بار سنگینی به دوش داری و باید نهایت تلاش خود را بکنی. فکر میکنم کاخا یکی از بهترین شهرداران شهر تفلیس، پایتخت گرجستان است. امیدوارم با همکاری یکدیگر این شهر را یکی از زیباترین شهرها بدل و شهری مملو از زندگی کنیم.
شنیده ام که شما به دلیل مخالفت با رییس جمهور پیشین گرجستان ریشهای خود را نتراشیدید. این شایعه چقدر صحت دارد؟
(باخنده) درست شنیدید. تنها من نبودم که با رییسجمهور پیشین گرجستان یعنی میخائیل سااکاشویلی مشکل داشتم، تمام مردم گرجستان با او مشکل داشتند! به این دلیل که زمانی که او در رأس دولت قرار گرفت با شعار «گرجستان دموکراتیو، آزاد و به سوی اهداف بزرگ» میخواست کشور را اصلاح کند. فکر میکنم در شروع فعالیتش همه چیز خوب بود ولی بعدها سااکاشویلی و جنبش او که «جنبش ناسیونالیستی» نام داشت، شروع به تک روی کردند. کشور طبق خواسته های شخص او اداره میشد. شخصی بود که برای هزاران نفر تراژدی بزرگی آفرید که بسیاری از مردم فدای این اتفاقات شدند و بسیاری نیز مال و اموال شخصی خود را از دست دادند. این رژیم در مدت زمان کوتاه قدرت بزرگی بهدست آورد و آزادی و آزادی بیان مردم از بین رفت و زندان های ما مملو از اشخاصی شد که مال و اموال خود را از دست دادند. اشخاصی که گناهشان این بود که مورد پسند دولت و جنبش ناسیونالیستی نبودند. در نتیجه حکومت به سمت دیکتاتوری حرکت می کرد. از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ در نتیجه تحریک کشوری دیگر، جنگی اتفاق افتاد. کشور رییسجمهور دارد تا تحت تاثیر تحریکها قرار نگیرد و کشور و مردمش را فدا نکند. به همین دلیل در سال ۲۰۰۸ دچار تراژدی بزرگی شدیم. بسیاری از مردم کشورمان کشته، هزاران نفر بیخانمان شدند و بخش بزرگی از گرجستان را از دست دادیم. این اشتباه بزرگ سااکاشویلی بود. در آخر نیز به دنبال ایجاد مشکلی برای اشخاصی بود که دوستشان نداشت. نه تنها من بلکه ۸۰درصد مردم گرجستان با او مشکل داشتند. به خاطر اینکه او در راهی قرار گرفت که سرانجام به یک دیکتاتور تبدیل میشد. دیکتاتوری که شعار میداد اما چیزی از دموکراسی باقی نمانده بود! همه چیز طبق خواسته های او اتفاق می افتاد. در نتیجه ما ورزشکاران، هنرمندان و تحصیل کردهها پیرامون رهبر خود بیدزینا ایوانیشویلی جمع شده و به این رژیم با آرامش کامل و با برگزاری انتخابات نه گفتیم. امروز در کشور ما آزادی و آزادی بیان برقرار است. واضح است که مشکلات زیادی داریم اما در مقابل مشکلاتمان مثل بقیه کشورهای متمدن و اروپایی قد علم میکنیم. همانطور که در همه جای دنیا، مشکلات در طول سال ها از بین میرود. در راه درستی قدم گذاشتیم و میخواهیم کشور و وطنمان مانند بقیه کشورهای متمدن دیگر پیشرفت کند.
کمی درباره خانواده خود صحبت کنید. آنها اهل ورزش هستند؟
(با دست عکس همسرش را روی میز نشان میدهد) همسرم خاتونا میکاتسادزه، همیشه همراه من است. او فقط همسرم نیست بلکه دوست من، همرزم و همدرد من در تمامی دردها و محرم راز من است. ۶ فرزند دارم و فکر میکنم در آینده به لطف خدا میتوانیم صاحب فرزند دیگری نیز بشویم. خانواده بزرگی دارم و به طبع مسئولیت بزرگی نیز دارم. تمامی کارهایمان را با عشق انجام میدهیم، با عشق تفکر میکنیم و مثل یک دوست با یکدیگر حرف می زنیم. همسرم در شرکتی کار میکند و مدیر روابط عمومی آنجاست. شبها وقتی دور یکدیگر جمع میشویم از کارهایی که در روز انجام داده و کارهایی که فردا میخواهیم انجام دهیم، صحبت میکنیم. پسرم نوداری، کشتی گیر بود و الان مربی خردسالان است و سعی دارد نسل های بعدی و ورزشکاران حرفهای را به جامعه تحویل دهد. به او افتخار میکنم. نینو، دیگر فرزندم، درس میخواند و کار میکند، آناماریا دانشجو است و سه تای دیگر مدرسه میروند. خانواده من، دوستان و همکاران من هستند. ما یک فدراسیون تشکیل دادیم. فدراسیون «پهلوانان گرجستان» که سعی در گسترش فعالیت های این فدراسیون با فدراسیون پهلوانی ایران هستیم؛ باید بگویم رییس فدراسیون، همسرم است.(می خندد) خلاصه اینکه برای دنیای کشتی کار بزرگی انجام میدهیم. در این فدراسیون، کشتی گیران کمربنددار باچوخه و بدون کمربند (کشتی آزاد) فعالیت میکنند.
داستان زندگی شما مانند یک فیلم درام هالیوودی است. زندگی سختی داشتید و با مشکلات فراوان به این جایگاه رسیدید.
(چند لحظه سکوت میکند) ممنون از اینکه درد من را یادآور شدید؛ دردی که برای من بسیار مهم است. در جنگ روسیه و آپخازیا پدرم را از دست دادم. او کشته شد فقط به این دلیل که گرجی بود! بعد از این اتفاق، هر جنگی در هر جای دنیا که اتفاق میافتد قلب مرا به درد می آورد؛ چراکه از دست دادن دوستان بچگی، خانه ، اقوام و پدرم که در سال ۱۹۹۸ او را به رگبار بستند راتجربه کرده ام. همه این مسائل در زندگی من و در واقع سبک زندگی این روزهای من تاثیرگذار بود. بعد از این تراژدی که برای خانواده ام اتفاق افتاد، اجازه نداشتم بنشینم و جنگ را ادامه ندهم! اما جنگ من به گونه دیگری بود. تمام درد از دست دادن پدرم را برای کار و جنگ برای کشورم کنار گذاشتم و می خواستم به همه ثابت کنم که آپخازیا و سخومی (شهری که در آن متولد شدم) هنوز جزیی از گرجستان و قطعه جدانشدنی از وطن من هستند. در همه رزم هایم چه در المپیک و چه در رزم های دیگر خاطر نشان میکردم که آپخازیا و سخومی از کشورم جدا نمیشوند. این سیاست من بود؛ سیاست صلح طلبانه. سال های اول قهرمانی ام یعنی بین سالهای 93 تا 96 میلادی، بعد از پایان کُشتی همیشه منتظر پدرم بودم، چقدر سخت بود پس از سال ها به نیامدن او عادت کنم. به اینکه او دیگر در بین ما نیست. او برای من قدرت بود، قدرتی که من زیر بار مسئولیتش بودم. قدرتی که با آن باید خانوادهای که پدرم برایم امانت گذاشته بود را سرپرستی میکردم. این مسئولیت بزرگی بود. من بسیاری از مبارزاتم در کشتی را به پدرم هدیه دادم؛ به نام و یاد او. درد بزرگی است ولی من مسئولیتی داشتم، مسئولیت سرپرستی از خواهران و خانوادهام که آنها را آنطور که سزاوارش هستند، سرپرستی کنم و به لطف خدا توانستم به آنها همانطور که لیاقتشان است و لیاقت نام و یاد پدرم است، رسیدگی کنم. یاد پدرم همواره با من همراه است. معتقدم انسان واقعی، فردی است که به خانواده خود عشق میورزد. گاهی اوقات فکر میکنم شاید بیشتر از این نیز می توانستم تلاش کنم اما خوشحالم از اینکه خانوادهای که پدرم به من سپرده را بهگونهای سامان دادم که همگی اشخاص قدرتمندی هستند.
فکر می کنید چرا مردم ایران کورتانیدزه را دوست دارند؟
(باخنده) تشکر می کنم از شما و همچنین تمام مردم ایران به خاطر گرمی و عشقی که از طرف شما در تمام این سالها احساس کردم. در سالهای 2004 و 2005 در ایران و در شهر ساری زندگی میکردم؛ در لیگ ایران کشتی میگرفتم و گرمی و عشق زیادی را در این دو سال احساس کردم. تا مدتها مبارزه اصلی من با رسول خادم بود؛ فردی که امروز مانند برادر من است. سالهای بعد از المپیک سیدنی با علیرضا حیدری آشنا شدم و بعد از آن در سال ۲۰۰۲ در تهران و ۲۰۰۳ در نیویورک در المپیک جهانی و در ۲۰۰۴ در آتن با حیدری مبارزه کردم. ما (من، علیرضا و رسول) مبارزات زیبایی را در تاریخ ثبت کردیم. آنگونه که متوجه شدم برای مردم ایران اهمیتی ندارد برای آنها میجنگی یا در مقابل آنها، وقتی شایسته می جنگی و می بینند که انسانی و رزمنده شایسته ای هستی، تو را لایق عشق خود میدانند. من در سالها با قدرت این عشق، کشتی میگرفتم و همیشه احترام را از طرف آنها احساس میکردم. همین عشق و علاقه ایرانیان مسئولیت بزرگی برایم میآفرید. پس از آنکه به مازندران رفتم عشق مردم را از نزدیک حس کردم. هزاران نفر که عشق خود را ابراز میکردند. فکر میکنم تنها من نیستم که این خوشبختی نصیبم شده بلکه همه آنهایی که مردم در وجودشان پاکی و عشق می دیدند، صاحب این خوشبختی شدند. مسلم است وقتی از ملتی این همه عشق می بینی به آن احترام می گذاری، به تاریخشان، تاریخی که سرشار از فرهنگ است، مردمی که هنرهای بسیاری آفریدند، مردمی را که تمام جهان میشناسند و این افتخار بزرگی است که آنها به من احساس خوبی دارند و من در قبالشان احساس مسئولیت میکنم. علیرضا و رسول به من کمک کردند تا تاریخ جالب توجهی خلق کنیم؛ تاریخی که امروز نیز بسیاری از ایرانیان از آن یاد میکنند. تاریخی که برای جوانان امروز یک تجربه بزرگ و یک چالش قابل تامل است. ما امروز در خدمت یک اتحاد بزرگیم، اتحاد کشتیگیران جهان، اتحاد دوستی. در این زمینه ما مسیحیان، مسلمانان، عبریها و … یک خانوادهایم و به مذهب یکدیگر احترام میگذاریم. این آرامش است؛ آرامشی که با دوستی پیشرفت می کند و این مثال زدنی است و مسئولیت بزرگی نیز می آفریند. مسئولیت اینکه این عشق را در تمام طول زندگیام احساس کردم. تمام قدمهای زندگی ام را باید به گونهای بردارم که سایه ای بر این عشق و دوستی نیفتد.
زمانی که شما و علیرضا حیدری مبارزه می کردید، گویی میخواستید یکدیگر را وسط تشک کشتی بکشید (مترجم روس با تعجب می پرسد: همدیگر را بکشند؟)
به نکته جالبی اشاره کردید. مبارزه من و علیرضا (حیدری) جزو ماندگارترین مبارزات ذهنم است. در مسابقات قهرمانی جهان در سال ۲۰۰۲ باید در تهران به مصاف علیرضا (حیدری) میرفتم. هر کدام یک سمت جدول بودیم و خیالم راحت بود که در فینال به یکدیگر خواهیم خورد. از آنجا که همه تماشاچیان طرفدار علیرضا بودند و می خواستند که او مبارزه را پیروز شود، یکصدا حیدری را تشویق میکردند. تمام سالن پر بود از صدای «حیدری، حیدری» و از آنجایی که من را الداری (Eldari) نیز صدا میکنند و اسم من یعنی الداری شبیه به نام فامیلی علیرضا یعنی حیدری بود، ذهنم را آماده کردم که تماشاچیان نه علیرضا را، بلکه مرا تشویق میکنند. برای خوشایند تماشاچیانی که یک صدا من را تشویق میکردند، تمام سعیام را کردم که پیروز شوم. مسابقه ای که بسیار سخت بود. در آن جدال سخت و دشوار شایسته وار جنگیدم، در لحظه پیروزی از خداوند تشکر کردم و بعد از آن به همه تماشاچیان با عشق احترام گذاشتم. تماشاگران تعجب کرده بودند. به یک لحظه تمام سالن ساکت شد و سپس صدای تشویق آنها را می شنیدم که میگفتند «کورتانیدزه، کورتانیدزه». انگار همه آنها عشق و گرمی من نسبت به خودشان و ملت ایران را احساس کردند و آنها نیز من را قبول کردند. فکر می کنم بعد از آن مبارزه، بسیاری از آنها در مسابقات جهانی از من طرفداری کردند. نمیخواهم از خودم یا علیرضا تعریف کنم اما جدال فینال من و او در تهران یکی از بهترین مبارزات تاریخ کشتی بود؛ رزمی که عشق ایرانیان را در پی داشت، عشقی که سالهاست احساسش میکنم.
میخواهم چند خاطره خوب و بد نیز از ایران برای ما بگویید…
با یک باشگاه آلمانی قرارداد داشتم اما وقتی به من پیشنهاد داده شد که به ایران بروم. بلافاصله آن پیشنهاد را قبول کرده و به ایران رفتم. هنگامی که در ساری مستقر شدم، در خیابان ها که راه می رفتم مردم سعی میکردند به من بفهمانند که دوستم دارند و در هر قدم، این احترام را احساس می کردم. آنقدر در ساری معروف شده بودم که حتی هدایای مختلفی نیز برایم می فرستادند. در باشگاه نیز همین شرایط حکمفرما بود. این حالت دو ماه اول حضورم در ایران جذابیت بسیاری را به همراه داشت. احترام و گرمی مردم، چیزی است که من به خاطر می آورم. در ساری همه امکانات برایم فراهم بود. در آن دو سال بسیار مورد احترام قرار گرفتم. بسیاری از شهرهای ایران را دیدم و به جویبار، تهران، مشهد، اصفهان سفر کردم. نمیشود احساس خوشبختی نکرد وقتی مردم به تو عشق میورزند. به جز عشق چیزی مرا با ایران پیوند نمیدهد. درست است که در تاریخ این دو کشور تجربههای متفاوتی وجود دارد، شاید تجربه های بسیار بد ولی ارتباطات بر حسب جایگاه تفکر ما عوض میشوند و من امیدوارم که این عشق و دوستی در زمینه های دیگر مثل سیاست نیز نمود پیدا کند. به سیاسیون کمک کنیم تا مثل مردم در مقابل یکدیگر عشق و دوستی ارائه کنند. همه از تاریخ خبر داریم، بیایید روی تاریخ های بدمان خط بکشیم تا در آینده دوستی و احترام داشته باشیم. کشورهای ما سعی دارند امروز روابطشان را دوستانهتر کنند و با همکاری پیش بروند. ما با رفتارمان می توانیم به سیاست کمک کنیم. من با دوستی ام با علیرضا (حیدری)، رسول خادم و رضا یزدانی این موضوع را نشان میدهم. دوستی ما به دوستی کشورهایمان کمک خواهد کرد.
چند هفته پیش سالروز فوت جهان پهلوان تختی بود. به عنوان سوال آخر میخواهم کمی از تختی حرف بزنید. میدانم که شما ارادت بسیار زیادی به او دارید.
«آقا تختی» (عین کلمهای که کورتانیدزه از آن استفاده کرد) انسان بزرگی بود، نه تنها به عنوان یک کشتی گیر بلکه او فرزند کشور خود بود. فرزندی که امروز نیز مردم ایران به یادش هستند و به او احترام میگذارند. او همیشه حس وطن پرستی داشت. همه ما رفتارمان نمود کشور و ملتمان است. تختی نیز نماینده کشور و ملت خود بود. او یک کشتیگیر و یک فرد بسیار خونگرم بود که همیشه به کمک مردم ناتوان میشتافت. تختی برای بسیاری از مردم یک قهرمان واقعی است، یک انسان نمونه و نمونهای قابل تقلید برای جوانان امروز. تختی تاریخش را با انسانیت خود ساخت. او را بهخاطر کشتیگیر بودنش دوست ندارند بلکه به دلیل انسانیتش دوست دارند. او کشور و ملت خود را در جهان به گونهای معرفی کرد که قابل احترام است. ملت ایران او را فراموش نمیکنند. ایرانیان کشتیگیران و قهرمانان زیادی دارند ولی تختی را جور دیگری دوست دارند. مرگ او امروز نیز برای مردم ایران غم انگیز است و میگویند تختی شخصی چیزی بود که از دست دادند. من به ارزشهای ملت ایران و فرهنگشان احترام میگذارم. تختی فقط برای مردم ایران قابل احترام نیست بلکه بسیاری از مردم جهان برای او احترام زیادی قایلند. راستی، من یک سوال از شما داشتم.
شما سوال دارید؟!
بله! داستان این ترانه ای که به اسم من یک خواننده ایرانی به نام محسن نامجو، خوانده چیست؟ از آن روز پیغامهای زیادی دریافت کردم اما خودم نمی دانم قضیه چیست؟!
(هردو میخندیم) به او میگویم فکر نکنم داستان خاصی داشته باشد؛ آن خواننده مورد نظر در ایران نیست که بپرسم چرا یک ترانه به نام شما خوانده اما این را میدانم که بعد از مدتها باعث شد نام شما دوباره در ایران مطرح شود.
برای این موضوع میخواستم از او نیز تشکر کنم. من که نفهمیدم چه خواند اما شنیدم حرف بدی به من نزده است (میخندد).
منبع: روزنامه قانون، شماره 1150، شنبه 1396/12/5