ماجرای بنزینهای آلوده از زبان معصومه ابتکار

.. ماجرا از زمانی شروع شد که در شورای شهر تهران نماینده بودم. وقتی آقای احمدی‌نژاد موضوع خودکفایی بنزین را اعلام کرد، یک گروه که وجدان‌شان اجازه نمی‌داد نسبت به مسئله سکوت کنند، گزارش کاملی را برای من ایمیل کردند که در آن شرح داده شده بود که در فرایند تولید بنزین چه اتفاقی افتاده است. در همان ایمیل برایم نوشتند که افزایش حجم بنزین با به کار بردن ترکیبات سمی سرطان‌زایی مثل بنزن صورت گرفته است. من نمی‌توانستم بدون استناد این حرف‌ را باور کنم ولی گزارش را جدی گرفتم و از طریق کمیتۀ پیگیری محیط‌ زیست و آلودگی هوا در شورای شهر ماجرا را پیگیری کردم. از شهرداری تهران خواستم که میزان بنزن در هوای تهران را اندازه‌گیری کند. در بعضی از نقاط تهران مثل تجریش در سال 89 یک‌بار بنزن هزاربرابر حد مجاز بود. من در جلسات غیرعلنی شورای شهر تذکر و اخطار و نامه دادم که با مخالفت مواجه شد. به همین دلیل مجبور شدم موضوع را در جلسات سه‌شنبۀ شورا علنی کنم. بحث سیاسی نبود و موضوع سلامت مردم در میان بود. تهدیدها هم از همان زمان شروع شد. من را تهدید کردند که این موضوع نباید خبری شود.
… آبان 92 نامۀ رسمی به وزیر نفت نوشتم و خواستم که هرچه سریع‌تر حذف بنزین پتروشیمی را انجام دهند و سریعاً میزان بنزن و ترکیبات سرطان‌زای بنزین را به حد استاندارد بیاورند. گفتم آقای زنگنه امروز شما این تصمیم را بگیری و تغییر بدهی 5-6 بچه را از ابتلا به سرطان نجات داده‌ای. ایشان هم سریع بررسی‌ها را شروع کرد و در بهمن 92 مسئله را تأیید کرد و در اردیبهشت 93 اعلام کرد که بنزین پتروشیمی حذف شده است. در این فاصله جنگ ما با نمایندگان جبهۀ پایداری در مجلس شروع شد. تمام تلاش آن‌ها این بود که ماجرا را انکار کنند و می‌گفتند که آن‌چه ما دربارۀ ترکیب بنزین می‌گوییم از اساس دروغ است… هجمه‌ها شروع شود و من در سیبل حملات رسانه‌ای قرار گرفتم. و بعد از آن مجلس چندین مرتبه من را خواست. نه از بابت این‌که گزارش بخواهند چه کار کرده‌ام بلکه می‌گفتند چرا دروغ می‌گویی. می‌خواستند بگویند که چیزی به نام بنزین پتروشیمی نبوده و در تهران توزیع نشده. حتا یکی از آقایان به من گفت شما کاری کردید که مردم به ما می‌گویند شما عامل سرطان و بیماری شده‌اید.

منبع: ماهنامه اندیشه پویا، گفتگو با معصومه ابتکار، شماره 36، مرداد 1395

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۲۰ مرداد، ۱۳۹۵ ۷:۴۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *