ماجرای تاسیس یک بانک اسلامی توسط شهید بهشتی و انقلابیون!
آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی علاءالدین میرمحمد صادقی با پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی است:
سازمان اقتصاد اسلامی را که شما همان که اشاره کردید؟
بله سازمان اقتصاد اسلامی را همان جلسه ای که بود که گفتم شهید بهشتی گفتند که باید یک مقداری تحول ایجاد بشود. این صندوق ذخیره جاوید همان سال چهل و شش و یا چهل و هفت بود ظاهرا، چند نفر مثل آقای حاج آقا تقی خاموشی و مرحوم عطایی و حاج عبدالله مهدیان که اخیرا فوت شد، صندوق ذخیره جاوید را شکل دادند و در شرف شکل دادنش آمدند پیش ما و گفتند شما هم بیائید اینجا و ما بر مبنای همین حرف آقای بهشتی رفتیم آنجا. خلاصه آنجا شکل گرفت و خوب شد. بعد ما آمدیم در بازار هم صندوق اندخته جاوید درست کردیم که آن هم بیش تر رفقای خودمان بودند و یکنفر هم آقای انصاری بود که شد مدیر عامل. آدم فاضلی بود نسبتا و بقیه هم بودند. کم کم دوتا صندوق دیگر هم این ور و آنور درست شد و شهرستان ها هم گاهی می رفتیم و بیشتر هم آقای خاموشی و عطایی می رفتند و صندوق ها را تاسیس میکردند. ولی دولت آن زمان و بخصوص ساواک دیدند که این صندوق ها همه شان یک چهره های بخصوص هستند و فعال هستند و اعلامیه منتشر می کنند. بعضا خود بخود زیر فشار ساواک قرار گرفتند. حتی یک مرتبه که همین صندوق اندوخته جاوید چون چندتا وام داده بودند به زندانیان سیاسی، آمدند صندوق را گرفتند و همه وسائلش را هم بردند و مدیرعامل را هم که آقای انصاری بود بردند ساواک و خیلی فشار داشتند که شما نباید به این افرد سیاسی وام بدهید و باید زیر نظر باشید و جلسات هم طوری نباشد که علیه نظام باشد. بالاخره وقتی که انقلاب شد و دیدیم که مثل پوسته ای که دورمان بود و کنده شده بود و آزاد شده بودیم، هم با شهید بهشتی و هم با چند نفر دیگر مشورت کردیم که ما بیائیم یک مرکزی را درست کنیم برای صندوق های قرض الحسنه و اصلا اگر بشود یک بانک اسلامی درست کنیم. تائید کردند که همین بانک اسلامی خوب است. بالاخره رفتیم پیش امام و گفتم که یک چنین موردی هست که تقاضایش را هم به شورای پول و اعتبار هم دادیم و اشکالاتی گرفتند ولی می خواهیم یک چنین کاری بکنیم. امام هم خیلی تائید کردند که این کار بشود. به ایشان هم عرض کردیم که اگر بشود اولین حساب هم به اسم خود حضرتعالی باز بشود. ایشان هم قبول کردند. ما آمدیم بیرون. بعد چقدر مفصل هست که چقدر زحمت کشیده شد تا مجوز بانک اسلامی را گرفتیم. به مرحوم بهشتی هم گفتیم شما هم باید جزو بنیان گذاران و سهام دارانش باشید. ایشان و آقای موسوی اردبیلی و آقای صدوقی و در راسش هم امام و بقیه هم یک عده ای. ما ده هزار تومان هم دادیم به نام آقای بهشتی یک سهم گرفتیم و دیگران هم همینطور. اینها هیچکدام پول نداده بودند، حتی خود امام هم پول ندادند، ولیکن برایشان سهم گرفتیم. خلاصه بانک اسلامی مجوزش گرفته شد و آگهی هم شد که هر کسی سهم می خواهد بخرد و تعدادی هم سهم خریدند و بیشتر از آن مقداری که ما می خواستیم . اصلا پول ریخته شد. آنروز دویست میلیون می خواستیم در حالی که نزدیک به چهارصد میلیون پول ریخته شد به حساب ما. هنوز بانک را راه ننداخته بودیم که دولت موقت تشکیل شده بود و پیشنهاد کردند که این بانک ها همه شان ملی بشوند. اصلا باید دست دولت باشد و بانک خصوصی نباشد. خوب ما دیدیم که این را ما تشکیل دادیم و حالا چه جور می شد که پول مردم را هم گرفتیم. چند تا جلسه شد و مرحوم دکتر سحابی که معاون اول بود از طرف آقای بازرگان مسئول شد که با ما صحبت کند. ما توی جلسات شان رفتیم. آقای سحابی گفت که ما می دانیم که شما هدفتان چی بوده و برای چی می خواهید. این کار اسلامی هست و منافعی هم نمی خواهید ولی چون حالا شورای انقلاب مصوبه ای گذرانده که همه بانک ها ملی بشوند، یعنی دولت موقت تصمیم گرفته. بنابراین این هم در ردیف همان هاست. بالاخره گفتیم این را امام گفته اند. از جاهای مختلف هم به ما می گفتند نه، شما مقاومت کنید و بایستید و این مستثنی هست. حتی به امام هم گفته شده بود و ایشان گفته بودند این استثناء هست، این با آنها فرق دارد. اما یکبار از خود شورای انقلاب پیام دادند که فعلا این دولت موقت دنبال بهانه است که هر روز استعفاء بدهد و اینها اگر شما مقاومت کنید این ممکن است ضربه بیشتری به نظام وارد بشود. طوری با هم توافق بکنید. توی یکی از جلسات دکتر سحابی گفت اسمش را عوض کنید و یک اسم دیگر بگذارید. حالا همان کارهای بانک را بکنید ولی عنوان بانک را نداشته باشد و از آن صرفنظر کنید. لذا بعضی ها باز مخالف بودند. یک آقایی بود که ما داشتیم شل می شدیم استعفا داد و گفت ما باید اصلا همان بانک باشیم. ما دیدیم هم شورای انقلاب پیام دادند و درست هم نیست که ما یک ضربه به نظام بزنیم، لذا گفتیم را بگذاریم سازمان اقتصاد اسلامی و همان کارها را هم بکنید. حتی توی اساسنامه سازمان هم هست الان که مثلا افتتاح حساب و این حرف ها بجز الی سی باز کردن نیست و این چیزها را هم نوشتند. بالاخره به این صورت شد و اعلان شد که این بانک اسلامی تبدیل شد به سازمان اقتصاد اسلامی و هر کسی هم می خواهد بیاید سهامش را بگیرد و ببرد و یک تعدادی هم آمدند پول هایشان را گرفتند و رفتند. یک تعدادی ماندند که بالاخره سازمان اقتصاد اسلامی شکل گرفت و صندوقهای قرض الحسنه را زیر پوشش گرفتند. بله منظورم این است که سهامداران را که نوشته بودیم مثلا شهید بهشتی پولی واریز نکرده بودند ولی اسمشان در سازمان هم بود. ما یک کارخانه ای داشتیم در رامهرمز آنجا خیلی شلوغ شد به خاطر آن قانون حفاظت و توسعه صنایع که درست شده بود و کارگران هم طغیان کرده بودند و کارخانه را تصرف کرده بودند. کارخانه گچ بود. مدیرش به ما گفت کارگران همه کاره شده اند و اصلا نمی گذارند ما کار کنیم. من خودم رفتم رامهرمز. ما ها هم آنجا هدفمان این بود که چون آنجا خیلی بیکاری بود و محله فقیر، یک کارخانه ای بزنیم. وقتی رفتیم یکی شان از چپی های تند بود آنجا، آمد برای کارگرها که جمع شده بودند صحبت کرد که این ها وابسته هستند به بعضی از شخصیت ها و اسم شهید بهشتی را هم می آوردند و منجمله مدرسه رفاه را که ما هم تشکیل داده بودیم، اسم شهید بهشتی بود و اسم شهید رجایی و خود من و این را می گفت که اینها اینطورند. آقای بهشتی هم جزو سرمایه داران هست و این کارخانه هم اصلا مال آنها است. در صورتی که اصلا اسمی از بهشتی توی کارخانه نبود ولی آنرا به همه وصل کرده بودند. بالاخره بعد که حرارت کم شد و منهم با خودشان صحبت کردم و گفتم شهید بهشتی نه توی مدرسه رفاه پول دادند و نه اینجا پول دادند و اینها ربطی به هم ندارد، بالاخره آرام شدند. مقصودم این بود که از اسم شهید بهشتی همین استفاده ها علیه ایشان می شد با اینکه ایشان یک شخصیت راهنما و فاضل و دانشمندی بودند که بنظر من نظیرشان هنوز هم ناپیداست و کسی نیست که جای ایشان را بگیرد.