ماجرای شیعه شدن یک وهابی؛ “اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگش با جهالت است”
حمید شیرانی، وهابی شیعه شده در گفتگویی با برنامه شب آسمانی که در تاریخ 30 اردیبهشت 1393 از شبکه قرآن و معارف سیما پخش شد در رابطه با چگونه شیعه شدن با امیر مهرداد خسروی مجری این برنامه به گفتگو نشست و جریان ایمان آوردنش به مکتب تشیع را بیان کرد. به مناسبت فرارسیدن ایام عید غدیر این گفتگو برای علاقمندان مجددا بازنشر میشود:
به منطقه کرمان سفری داشتم یک شیعه در محل کارش چند روایت به نقل از کتاب وهابیت نوشته و در بالای سرش چسبانده بود یکی از این احادیث به نقل از رسولالله بود که فرموده بود اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگش با جهالت است و یکی دیگر حدیث ثقلین بود. وقتی اینها راخواندم با خودم گفتم شیعهها دروغ میگویند. چه کسی میآید کتاب وهابیت را ورق بزند و درستی این احادیث را پیگیر شود.
شیرانی افزود: بعد ازآن مصمم شدم تا ببینم این احادیث واقعا در کتب اهل سنت و وهابی هم هست یا نه؟ به سراغ منابع وهابیت و اهل سنت رفتم و دیدم واقعا چنین احادیثی وجود دارد و دریافتم تنها شیعیان هستند که به این احادیث چنگ میزنند تا گمراه نشوند. بعد از این دائما در شک به سر میبردم و سر نماز با خودم میگفتم نکند که من اشتباه میکنم که به شکل وهابی ها نماز می خوانم بنابراین به خود جرأت دادم که به سمت کتابهای شیعه بروم و با گروه تبلیغی شیعه شروع به مطالعه کردم. آنها ابتدا در مورد اختلافات با من صحبت نکردند بلکه بحث عقل و امامت را با من مطرح نمودند.
وی تأکید کرد: کتابهایی که در شیعه شدنم بسیار موثر بودند کتاب الغدیر علامه امینی رحمه الله علیه، نهج البلاغه، کتاب دکتر تیجانی و شبهای پیشاور بود. ابتدا کتاب الغدیر را که خواندم آن قدر ناراحت شدم که کتاب را محکم به دیوار کوبیدم و تصمیم گرفتم تا نقدی بر آن بنویسم و نام کتاب را دروغگوی بزرگ علامه امینی بگذارم زیرا در رابطه با بعضی اصحاب پیامبر مطالبی بود که مرا ناراحت می کرد در نهایت با تصمیم بر این که بر کتاب علامه نقد بنویسم پیگیر روایتها شدم متوجه شدم تمام روایتها درست است و همهی ادلهی آن از کتابهای وهابیت و اهل سنت نقل شده است اما همچنان در تردید بودم.
شیرانی اضافه کرد: یک شب که داشتم دعای سی و سوم صحیفه سجادیه را میخواندم خوابم برد این دعا مضمونش این است که خدایا پای مرا به سمت خوبیها ببر. صبح روز بعد خواب دیدم در شهر شیعه نشینی هستم فردی به نام علی مرا بیدار کرد و گفت حمید بلند شو وضو بگیر و نماز بخوان. پس از آن که بلند شدم تا وضو بگیرم در خواب دیدم دو تن از دوستانم در حال مشاجره هستند پس از آن دیدم که نماز جماعت شیعه برپاست. میخواستم به شکل وهابیها نماز بخوانم که فردی به من گفت دیگر نیازی نیست و مثل شیعیان نماز بخوان. آن جا ایستادم و مثل شیعیان نماز خواندم. آنجا در تشویش به سر میبردم. دیدم که یک روحانی شیعه به من نگاه کرد و لبخند زد و این لبخند مانند آبی بر روی آتش بود. جالب این جاست که دقیقا آن لحظه با صدای دوستم از خواب بیدار شدم و تمامی اتفاقاتی که در خواب برایم افتاده بود یک به یک اتفاق افتاد.
وی اظهار داشت: بعد از این جریان به دنبال کتاب تعبیر خواب رفتم اما چون صبح زود بود هیچ کتابخانه ای باز نبود. یک روحانی شیعه را دیدم و به او گفتم آیا شما تعبیر خواب بلدید؟ او پیشنهاد کرد به دارالقرآن برویم. درآنجا جمعی از روحانیون حضور داشتند. خوابم را آنجا تعریف کنم. وقتی خواب را برایشان تعریف کردم گفتند خواب شما تعبیر ندارد و مفهومی است. خودت باید بفهمی دنبال چه منظوری بودهای. همان لحظه بلند شدم و در کمال تعجب همگان به شهادت آقا امیر المومنین(ع) ایمان آوردم از همان جا بود که تازه فهمیدم که رسالت بزرگی بر دوش من است و کار من آغاز شده است.
وی با بیان این مطلب که بعد از شیعه شدنش بسیار مورد آزار وهابیها قرار گرفته گفت: پس از شیعه شدنم وهابی ها با کتک زدن و تهدید کردن من و خانواده ام را تحت فشار گذاشتند اما بعد از اینکه متوجه شدند تهدید کارساز نیست به من پیشنهاد پول دادند و گفتند هرچه قدر شیعه ها به تو پول داده اند ما دو برابر آن را به تو میدهیم تا از این بازیها دست برداری. من گفتم این بازی نیست حقیقت است.
شیرانی افزود: هرچند خانوادهام مدتی مرا ترک کردند اما بسیار نگران من بودند و می ترسیدند که وهابی ها مرا بکشند. در نهایت پدرم و مادرم پیشنهاد دادند که مهاجرت کنم. من شرایط خوبی برای مهاجرت نداشتم اما حکم پیغمبر این بود. در نهایت از این شهر به آن شهر دنبال انتقالی بودم اما یک روز که از قم میگذشتم برای زیارت وارد شهر شدم رفتم حرم حضرت معصومه دیدم همه مردم ازبی بی حاجت میخواهند همان جا دست به دامان بی بی شدم و در کمال حیرت وقتی از حرم بیرون آمدم مردی بلوچی با من آشنا شد و وقتی جریان من را فهمید با یک تماس تلفنی مشکل انتقالی مرا از بیمارستان حل کرد و من در جوار حضرت معصومه قرار گرفتم.
این جوان شیعه شده بیان داشت: نداشتن اسکان و سرپناه مشکل اصلی دیگر من بود. به دلیل نداشتن خانه نمیتوانستم همسرم را از سیستان و بلوچستان به قم بیاورم باز هم به حرم رفتم و گفتم بی بی من قرار بود از شما تنها یک حاجت بخواهم اما باز هم حاجتی دارم. در حرم دعا کردم باردیگر از حرم که بیرون آمدم مردی به دلیل لهجه ام توجه اش به سمت من جلب شد و با اصرار از من پرسید که در قم چه می کنی؟ بعد از شنیدن ماجرای من، مرا به یک برنامه تلویزیونی دعوت کرد دقیقا بعد از برنامه تلویزیونی بود که مردی با اصرار خواسته بود تا مرا ببیند. وقتی مرا دید با خواهش از من خواست که تا در خانهی او اسکان پیدا کنم و این گونه بود که بعد از ایمان آوردنم مشکلاتم با عنایت ائمه به راحتی حل شد.