مصباح یزدی به روایت مصطفی ملکیان؛ جاذبه و دافعه مصباح!

مصطفی ملکیان در گفتگو با نشریه “برای فردا” از “محمدتقی مصباح‌یزدی” می‌گوید. در ادامه بخشهایی از آن را میخوانید:

*سال ۱۳۵۸ که وارد حوزه علمیه قم شدم با آقای مصباح تماس داشتم. آقای مصباح و پدرم در دوران تحصیل در حوزه با هم آشنایی و دوستی داشتند.

*یکی از نکاتی که کاملا درباره آن دوران من تحریف شده این است که “من شاگردی آقای مصباح را کرده‌ام” من فقط و فقط در جلسات درس عیب‌النفس اسفار ایشان شرکت کرده‌ام. مراد از شاگردی آقای مصباح اگر چیزی است که در حوزه‌های علمیه متعارف است، من تکذیب می‌کنم.

*من دو کار دیگر در ارتباط با آقای مصباح داشتم؛ یکی اینکه مدت مدیدی آثار آقای مصباح را نگارش و تنظیم می‌کردم. معمولا آقای مصباح درسی را طی چند جلسه می‌گفتند، صورت شفاهی به صورت نوشتاری تبدیل می‌شد و به عنوان ماده خام در اختیار من قرار می‌گرفت. من از مجموع این مواد خام با افزوده‌هایی که معمولا کم هم نبود، کتابی تدوین می کردم؛ مثلا کتاب فراسوی مارکسیسم، کتاب جامعه و تاریخ در قرآن، فلسفه اخلاق، حقوق در قرآن، سیاست در قرآن و … . در این کار گاهی حجم نوشته من ۴ تا ۵ برابر ماده خام اولیه بود. مثلا وقتی جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن تدریس شد؛ فقط آقای مصباح توجه‌شان به کتاب جامعه و تاریخ در سلسله جهان‌بینی اسلامی آقای مطهری بود اما در کتاب به کتاب‌های زیادی از غربیان ارجاع شده که اینها کار شخص بنده بود. کار دیگری که انجام می دادم این بود که چه در موسسه در راه حق و چه در موسسه فرهنگی باقرالعلوم و چه بعداً در موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی موادی را برای دانشجویان تدریس می‌کردم.

*من به جهت سه ویژگی به شخص آقای مصباح علاقه داشتم اما هیچ‌گاه مرید نبودم. جهت اول اینکه آقای مصباح تا جایی که من اطلاع داشتم، یگانه روحانی‌ای بود که در دهه ۵۰، به ضرورت یادگیری علوم و معارف غربی توجه داشت و تاکید داشت طلاب باید علوم و معارف غربی را یاد بگیرند. این برای من که همیشه مجذوب فرهنگ و نه تمدن غربی بودم، علاقه‌برانگیز بود. البته شکی نیست که کسی مثل آقای مصباح غرب‌شناسی می کرد فقط برای غرب‌ستیزی. آقای بهشتی در همان زمان‌ها چه در تهران، چه در قم کسی بودند که ترغیب می‌کردند طلاب را برای یادگیری علوم و معارف جدید غربی ولی ایشان شخصیت مستقری در حوزه علمیه نبودند. در مدرسه منتظریه یا حقانیه قم آقایان بهشتی و مصباح دو چهره‌ای بودند که وزانت علمی‌شان بیش از بقیه بود و اتفاقا در تقابل حادی هم با هم بودند. نکته دوم عامل علاقمندی من به ایشان این بود که آقای مصباح در آن زمان خیلی از جلال و جبروت و جاه و مقامی که حول روحانیون بود، کناره می‌گرفت. آقای مصباح کسی نبود که شان روحانی برای خودش بتراشد؛ خیلی ساده‌تر رفت و آمد می کرد، ساده‌تر با طلاب تماس داشت. نکته سوم این بود که آقای مصباح معمولا اهل تامل بود. معمولا بر سخنان خودش نظارت داشت. من به ندرت دیدم سخنی از دهان ایشان بپرد، بلکه معمولا سخنانش را مزمزه می‌کرد و با تامل و تانی پاسخ می‌داد. اهل سنجیده‌گویی بود و سخنان بی‌رویه کمتر از ایشان صادر می‌شد.

*دلایلی داشت که من مرید ایشان نشدم و از جرگه مصباحیّون دور شدم: اول این که آقای مصباح خیلی دست‌خوش تعصب و بی‌مدارایی نسبت به هرگونه دگراندیشی بود و من این روحیه را نمی‌پسندیدم. نکته دوم اینکه آقای مصباح تحمل مخالفت با خودش را نداشت. نمی‌شد ایشان را به جد نقد کرد. جهت دیگری که من از مریدان ایشان نبودم، مربوط می‌شد به مسائل انقلاب. در زمانی که من با ایشان بودم، خودم خیلی موافق انقلاب اسلامی ایران و جمهوری اسلامی بودم و خیلی علاقه شخصی به آقای [امام] خمینی داشتم ولی در نشست و برخاست هایی که من با آقای مصباح داشتم، همیشه یک نوع بی‌اعتنایی به این امور می دیدم. در آن زمان بسیاری از آرا و انظاری که بزرگان آن زمان جمهوری اسلامی داشتند، را دارای صبغه مارکسیستی می‌دیدند. با بسیاری از مواضع آقای بهشتی مخالفت داشتند. اینها چه مواضع حقی بود و چه ناحق، از نظر من رماننده و گریزاننده بود؛ شاید الان من بعضی از مواضع آقای مصباح را بپسندم.

منبع: ماهنامه برای فردا، شماره 18، مهرماه 1396

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۳ مهر، ۱۳۹۶ ۴:۵۹ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *