پرونده حمله به مهاجرانی و عبدالله نوری در نماز جمعه به کجا رسید؟
آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی محمود علیزاده طباطبایی با روزنامه آرمان است:
از چه زمانی با خانواده آیتا… هاشمی مراودات بیشتری پیدا کردید؟
از سال 1364 که من در سازمان برنامه و بودجه فعالیت میکردم با آقا محسن که در آن زمان مسئول صنایع موشکی وزارت دفاع بودند ارتباط کاری داشتم. البته در این زمان ما برسر مسائل بودجه با هم دعوا داشتیم. دلیل این مسأله نیز این بود که ایشان از ما بودجه مطالبه میکردند و ما نیز با محدودیت مواجه بودیم و به همین دلیل نمیتوانستیم به درخواست ایشان پاسخ مثبت بدهیم. با مهدی هاشمی نیز در سالهای بعد آشنا شدم. پس از کنار رفتن تیمسار صدیق از فرماندهی نیروهای هوایی و حضور تیمسار ستاری در این نیرو، مهدی هاشمی رفت و آمد بیشتری در مقر فرماندهی پیدا کرد. دلیل این مسأله نیز این بود که مهدی از رابطه صمیمی با تیمسار ستاری برخوردار بود و به همین دلیل زیاد به آنجا رفت و آمد میکرد. مهدی هاشمی حتی در این مدت آموزش خلبانی و پرواز دید و در نهایت نیز به مرحله خلبانی رسید. با این وجود اولین ارتباط من با خانواده آیتا… هاشمی سال 1376 و در موضوع پرونده حمله به آقای عبدا… نوری و عطاءا… مهاجرانی در نماز جمعه بود. در این اتفاق من شاهد ماجرا بودم و از نزدیک جزئیات حادثه را مشاهده کرده بودم. در این ماجرا یکی از سرداران نیروی انتظامی فرماندهی حمله به آقای نوری و مهاجرانی را برعهده داشتند. من گزارش این حمله را به شورای عالی امنیت ملی داده بودم و فائزه هاشمی نیز این خبر را در روزنامه «زن» منتشر کرده بودند. در این خبر فائزه هاشمی نام سردار نیروی انتظامی که آمریت حمله را برعهده داشته بود ذکر کرده بودند و به همین دلیل نیز آن سردار از ایشان شکایت کرده بودند. به همین دلیل فائزه خانم با من تماس گرفتند و گفتند که از ایشان به این دلیل شکایت شده و من نام شما را به عنوان شاهد ماجرا در پرونده ذکر کردهام و از شما میخواهم که در دادگاه حاضر شوید و در این زمینه شهادت بدهید. من تا آن زمان با فائزه خانم آشنایی نداشتم و تنها نام ایشان را شنیده بودم. من در پاسخ به درخواست فائزه خانم به صورت قاطع جواب منفی دادم و گفتم به دلیل اینکه از پیامدهای ماجرا آگاهی دارم به هیچ عنوان حاضر نیستم چنین شهادتی در دادگاه بدهم. فائزه خانم از پاسخ من خیلی ناراحت شدند و پس از خداحافظی گوشی را قطع کردند. پس از مدتی آقای محسن که سابقه آشنایی با بنده داشتند با من تماس گرفتند. من در پاسخ به ایشان گفتم که من گزارش کامل خودم را درباره این موضوع به شورای عالی امنیت ملی ارائه کردهام و شما میتوانید اطلاعات لازم را از آنجا اخذ کنید. با این وجود آقا محسن به من گفتند که آیتا… هاشمی میخواهند شما را ببینند. به همین دلیل نیز قراری گذاشته شد و من خدمت آیتا… هاشمی رسیدم و در این ملاقات ماجرا را به صورت کامل برای ایشان تشریح کردم. آیتا… هاشمی حالت تأسف به خود گرفتند و عنوان کردند: «من به عنوان فرمانده جنگ فرماندهان دو تا سه رده پائینتر از خود را میشناختم اما این آقایان که امروز مدعی من شدهاند را نمیشناسم. این افراد با فائزه مشکل ندارند، بلکه مشکل اصلیشان با من است. ایشان به من گفتند که شما بروید به رئیس دادگاه بگویید که این دادگاه تشکیل نشود و شما را نیز به عنوان شاهد نخواهند. با این وجود اگر شما را احضار کردند شما تمام ماجرا را در دادگاه بازگو کن. با وجود اینکه من میدانم در نهایت شما را مجازات خواهند کرد و به زندان خواهند انداخت. من خطاب به آیتا… هاشمی عنوان کردم که برای شما هرکاری حاضر هستم انجام بدهم. ایشان به من گفتند که چرا برای من؟ و بلکه برای انقلاب و نظام این کار را انجام بدهید. آیتا… هاشمی به من گفتند من شما را جدا از نظام و انقلاب نمیدانم. در نهایت نیز بنده براساس پیشبینی آیتا… هاشمی به جرم شهادت کذب متهم شناخته شدم و مدتی را در زندان گذراندم.
منبع: روزنامه آرمان، شماره 3515، شنبه 1396/10/23