چشم در چشم صهیونیستها

‌خرداد 1379 بود که صهیونیستها از جنوب لبنان فرار کردند.
وقتی رفیقم گفت بریم لبنان، هر طوری بود پول جور کردم و با هزینه شخصی رفتم.
مهمان سردار شهید مقاومت “حسان اللقیس” شدیم و همراه دو تا از بچه های مقاومت رفتیم به “بوابه فاطمه” گذرگاه مرزی جنوب لبنان با فلسطین اشغالی.
چند روزی بود صهیونیستها رفته بودند آن طرف مرز و در سنگرهای محکم خود پناه گرفته بودند.
اصل باورم نمی شد روزی به چنین موقعیتی دست پیدا کنم.
جیپ هامر گشتی صهیونیستها که از دور نمایان شد، تکه های بزرگ سنگ را در دست آماده کردیم، تا رسیدند مقابلمان، باران سنگ بود که بر آن بارید.
زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، الله اکبر می گفتند و سنگ پرتاب می کردند به طرف آنانی که تا چند روز قبل خاک جنوب لبنان را در اشغال خود داشتند و از هیچ جنایتی فروگذار نکردند!
نگهبانی که داخل سنگر بتونی بود، تا به خود جرات می داد سرش را کمی بالا بیاورد، با پرتاب سنگ مردم، فرار می کرد.
یکی آن وسط داد می زد:
یا خنزیر، یا وحش، یا کلب، یا صهیون …


خلاصه هر چه 20 سال تمام از اشغالگران در دل داشت، نثارشان می کرد.
رفیق ایرانی ام اما، دست به سینه، عینک دودی بر چشم، چنان نگاه عاقل اندر سفیه ای به من انداخت که شک کردم. رفتم پیشش و گفتم:
– مگه کار بدی دارم می کنم که این جوری نگاه می کنی؟
چنان سرش را تکاتن داد که فهمیدم منظورش این است که این قدر جوگیر نشو!
خندیدم و گفتم: نمی خوای توی مبارزه علیه صهیونیستها سهیم بشی؟!
او را که امروز شده است الگوی انقلابی های امروز و … گراها و … با تخیلات و توهماتش تنها گذاشتم و رفتم تا از موقعیتی که بعید می دانستم دیگر توفیقش نسیبم گردد، بهره برم.
جالب بود که چند وقت بعد پروفسور “ادوارد سعید” نظریه پرداز ادبی و استاد دانشگاه کلمبیا، یک آمریکایی فلسطینی الاصلِ مسیحی، به همان “بوابه فاطمه” رفت، سنگی در مشت گرفت و به طرف صهیونیستها پرتاب کرد و آن لحظه را برای خود فراموش نشدنی و حماسی ترین لحظه زندگی اش توصیف کرد.

راوی: حمید داودآبادی

منبع: کانال تلگرام حمید داوودآبادی، @hdavodabadi

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۱۸ آذر، ۱۳۹۶ ۴:۱۶ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *