آخرین گفتگوهای محسن رفیق دوست با تیمسار رحیمی؛ قبل از انقلاب، قبل از اعدام!

محسن رفیق دوست، از مبارزان باسابقه انقلابی در کتاب خاطراتش از ماجرای اعدام تیمسار رحیمی، فرماندار نظامی تهران اینگونه می گوید:

آنها [تیمسار رحیمی و دیگر سران نظامی رژیم پهلوی] موقع اعدام حرفی هم زدند؟

ناجی، فرماندار نظامی اصفهان، به عنوام یک افسر جلاد و جگردار مطرح بود. نصیری و خسروداد هم همینطور، موقعی که اینها را از پله ها به طرف پشت بام می بردند، تنها کسی که روی پای خودش می رفت، سپهبد رحیمی بود. من قبل از پیروزی انقلاب با او ملاقات کردم. اوایل دی ماه، قبل از رفتن شاه، مرحوم عراقی از پاریس به من زنگ زد و گفت این سپهبد رحیمی داش مشدی و لوطی مسلک است، اگر بروند با او صحبت بکنند و به او تامین بدهند، دست از کشتار برمی دارد. خدمت شهید بهشتی رسیدم و گفتم فلانی چنین صحبتی می کند. مرحوم بهشتی گفت: «بعید است، ولی برای اینکه مردم کمتر کشته بشوند، خوب است با او صحبت بشود.»
گفتم: «چه کسی به سراغش برود؟»
گفت: «خودت برو.»
بالاخره به واسطه برادرش که سرهنگ بود، در میدان گلوبندک قرار گذاشتیم. در آنجا مرا سوار ماشین کردند، چند خیابان گرداندند و به محل فرماندار نظامی تهران در پادگان لجستیک عباس آباد بردند. اتاق خیلی بزرگی داشت. داخل رفتم. گفت: «همان جا بایست.»
پرسید: «چه کار داشتی؟»
گفتم: «پیغامی دارم.»
برخاست و پشت میز ایستاد. من چند قدم جلو رفتم. گفت: «همان جا بایست. آمده ای چه بگویی؟»
گفتم داستان این است و در پاریس خدمت امام عرض کرده اند شما آدمی هستی که لوطی گری سرت می شود؛ دست از کشتار بردار، دیگر تهران در اختیار شما نیست و ما به زودی بر شما پیروز می شویم. اگر شما این کار را بکنید، به شما تامین می دهیم. تا این را گفتم، کلاهش را از روی میز بر داشت و برد گذاشت روی جا لباسی ای که پالتویش روی آن آویزان بود و گفت: «برو به اربابت بگو خون شاهنشاهی در رگهای ماست. ما به اصل شاهنشاهی وفاداریم، این شاه برود به پسرش وفاداریم.»
بعد با اشاره به کلاهی که روی جا لباسی گذاشته بود، گفت: «اصلا اگر کلاه شاهی را بر سر این چوب رختی هم بگذارند، من به آن سلام نظامی می دهم.»
این گذشت تا اینکه غروب 21 بهمن او را پیش من آوردند. به او گفتم: «حالا نظرت چیست؟»
گفت: «من هنوز هم بر عقیده خودم هستم. جنگی بین ما و شما بود و شما بردید و ما را هم می کشید.»

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۱۲ مهر، ۱۳۹۷ ۱:۰۳ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *