از بجنورد آمده ام آقا را ببینم!

محمدرضا شهبازی نویسنده کتاب ماه بندان نوشت: حاشیه نگاری از سفر سال 91 رهبری به خراسان شمالی پر از صحنه‌هایی بود که نمیتوانستم به راحتی باور کنم. روایت زیر یکی از آنهاست. هنوز هم باورش سخت است حرفهایی که محمد زد. محمد یکی از جوانهایی بود که چند شب و روز در گلزار شهدای بجنورد منتظر بودند آقا را ببینند.

…محمد که جوانی‌ست بیست و پنج شش ساله، حرص و جوش می‌خورد که چرا نتوانسته در این چند روز کارت گیر بیاورد و آقا را از نزدیک ببیند. می‌گوید: «آقا آمده شهر ما اما اینجا هم تهرانی‌ها می‌آیند می‌روند دیدار!»
– خب دیدار برای قشرهای مختلف ترتیب داده شده دیگه.
– ما که جزو هیچ‌کدوم از این قشرها نیستیم چی کار کنیم؟ ما جزو هیچ‌کدوم نیستیم اما رهبرمون رو دوست داریم. مسئولا میان میرن اون جلو میشینن، چفیه آقا رو هم همون مسئولا می‌گیرن!
چند دقیقه‌ای که با محمد صحبت می‌کنم به او حق می‌دهم که از بدست نیاوردن کارت دیدار تا این حد شاکی باشد. محمد تعریف می‌کند که چطور محرم‌ها حداقل هرجور شده یک شب خودش را می‌رساند تهران تا بتواند آقا را در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی(ره) ببیند. خدا وکیلی برای کسی که صبح از بجنورد می‌آمده تهران تا شب در بیت آقا را ببیند و دوباره همان شب راه می‌افتاده و صبح می‌رسیده بجنورد، خیلی سخت است که حالا در شهر خودش نتواند رهبرش را از نزدیک ببیند.

محمد خاطره‌ای از یکی از همین رفت و آمدهایش تعریف می‌کند که رسماً کم می‌آورم:
«محرم سال 84 یا 85 بود که از بجنورد رفتم تهران تا در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی(ره) آقا رو ببینم. جمعیت کیپ تا کیپ نشسته بود و من هم جایی بودم که اصلا آقا رو نمی‌دیدم. دیدم یه بنده خدایی چسبیده به داربست‌های جلو و جاش خیلی خوبه. موهاش رو هم چرب کرده بود و تی‌شرت تنگی به تن داشت و شلوار لی هم پایش بود. رفتم بهش گفتم من از بجنورد اومدم اگر میشه جات رو بده به من که از راه دور اومدم آقا رو دیده باشم. برگشت گفت خب من از بندرعباس اومدم! بهش گفتم بشین و جات رو به هیچ کس هم نده! من هم رفتم همون کنار ستون وایسادم.»

منبع: ماهبندان، محمدرضا شهبازی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، فصل محمد، ص 128

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۱۵ مهر، ۱۳۹۶ ۵:۳۷ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *