ماجرای شنیدنی انس علامه طباطبایی به همسرش
علامه طباطبایی مقیّد بودند که هر هفته عصر جمعه سر مزار خانمشان بروند. بعد از ظهر یکی از جمعههای زمستان سال 53 یا 54 بود. سر کوچه آمدم دیدم علامه طباطبایی عصا زنان از منزل خارج شدند.
بیرون هوا بسیار سرد بود چون قم کویری است در زمستان هوا بسیار سرد میشود و سرمایش سوز عجیبی دارد. از آنجایی که در مواجهه با بزرگان فرصت را باید غنیمت بشماریم، من یک سؤال از علامه کردم و همراه ایشان راه افتادم. بعد پرسیدم: آقا کجا تشریف میروید؟ علامه که از پل حجتیه در حال عبور بود، گفت: به قبرستان حاج شیخ عبدالکریم برای فاتحهخوانی مزار همسرم میروم.
گفتم اجازه بدهید من هم با شما بیایم. به مزار که رسیدیم ایشان فاتحهای خواند و بعد شروع به قرائت قرآن کردند، من هم شروع به قرائت قرآن کردم.
قرائت که تمام شد، موقع برگشت به علامه گفتم: حاج آقا در این سرما برای سلامتی شما مصلحت نیست از خانه بیرون بیایید، هر زمان هوا خوب بود برای فاتحهخوانی بروید. علامه با همان لهجه زیبای ترکی خود فرمودند: «انس است دیگر، انس است…»
راوی: آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد
منبع: پایگاه مرکز دایره المعارف اسلامی