“او همسفر من است”

مرحوم حجت الاسلام حسینعلی راشد خاطره ای از سفر پدرش حاج آخوند ملاعباس تربتی به دیار غربت (بندر سوئز) را روایت می کند:

چیزی که مورد دارد ذکر شود از لحاظ وفاداری و همراهیش [پدرم] با همسفران، این موضوع است که یکی از همراهان ایشان که جزو هم خرجها نبوده، فقط همراه در مرکب بوده است، مقداری تریاک با خودش داشته و دیگران به کلی بی خبر بوده اند. در بندر سوئز که سوار ترن شده بودند که به اسکندریه بروند، در موقع تفتیش، تریاک این آدم به دست آمده و او را از ترن پیاده کرده و برده اند. هیچکس از همراهان کمکی نکرده است. پدرم که به سبب گرمی هوا فقط یک پیراهن به تن داشته و زیر شلواری به پا، با عبای نازکی به دوش و همه اثاثش در ترن بوده، در حالی که لوکوموتیو سوت کشیده که حرکت کند پیاده شده و همراه آن آدم رفته است. خودش می گفت: من دیدم این آدم غریب که زبان هم نمی داند ممکن است از بین برود. من هم کاری از دستم بر نمی آمد. اما گفتم اقلا او را تنها نگذارم.
باری آنها را می برند و در ضمن پرسش از پدرم می پرسند: شما هم با این آدم همدست بوده اید؟ می گوید: نه. می پرسند: چرا آمدی؟ می گوید: برای این که او تنها نباشد چون همسفر من است. می گوید: شما آزاد هستید بروید. می گوید: اگر می خواستم بروم که نمی آمدم. این گفتگو باعث می گردد که خود آنها پرونده او را طوری تنظیم کنند که آزادش می کنند و با ترن بعدی هر دو رامی فرستند تا به رفقایشان ملحق گردند.

منبع: فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، انتشارات اطلاعات، چاپ ۴۸، ۱۳۹۵، ص 161-162

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۴ دی، ۱۳۹۶ ۳:۳۸ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *