خاطرات شنیدنی عزت الله شاهی از 7 چهره سیاسی قبل از انقلاب در زندان

بخشی از گفتگوی عزت الله مطهری با خبرگزاری خبر آنلاین که در آن به خاطرات زندان افرادی چون مهدی عراقی، هاشمی رفسنجانی، آیت الله منتظری، مسعود رجوی، بهزاد نبوی، آیت الله طالقانی و آیت الله مهدوی کنی اشاره می کند، تقدیم میگردد:

از مهدی عراقی خاطره ای دارید؟
مهدی عراقی، فرد بسیار مهربان و خون گرم بود اما بسیار جوانزده بود، اینقدر که به جوانان اهمیت می داد به افراد همسن و سال خود اهمیت نمی داد میزان این اهمیت به حدی بود که خود تقاضا کرد تا در آشپزخانه زندان قصر کار کند تا غذای بچه ها بهتر شود.

شما در زندان ثابتی را هم می دیدید؟
ثابتی در کار بازجویی دخالت نمی کرد از همان ابتدا هم به مقام امنیتی معروف بود. مغز متفکر ساواک بود و هیچگاه در کارهای عملیاتی دخالت نمی کرد.

اولین مواجه تان با ثابتی چه زمانی بود.
اولین بار من ثابتی را در تلویزیون دیدم البته یک باردیگر هم به زندان جهت سر کشی آمده بود که من او را دیدم.

آقای هاشمی را چه زمانی دیدید؟
آقای هاشمی مغز متفکر روحانیت در زندان بود ایشان چندین بار بازداشت شده بودند. دفعه اول و دوم در حد شکنجه نبود اما دفعه سوم بد شکنجه شد و کف پایش را شلاق زده بودند. در برابر ساواک تنها کسانی دوام می آوردند که از زرنگی خاصی برخوردار بودند. آقای هاشمی از زرنگی هایی در رفتار برخوردار بود که پیچیدگی زیادی داشت و به همین دلیل ساواک را گیج می کرد.

این هوش سیاسی در زندان چگونه نمود پیدا می کرد؟
ساواک یک مدت با این آقایان تک تک برخورد می کرد و تک تک جواب می دادند این نحوه پاسخگویی به نفع ساواک تمام می شد هاشمی این ویژگی را داشت که ساواک ر ا می پیچاند و اجازه نمی داد که ساواک با او بازی کند. هاشمی به هیچ وجه ابراز ندامت نکرد اما در عین حال ساواک را با جملاتی همانند من در جریان نیستم و… سر کار می گذاشت. من آن زمان بارها گفته بودم که مدیریت بهشتی و فقاهت منتظری و زرنگی هاشمی اگر جمع شود یک چیزی از آن در می آید.

آقای منتظری هم در زندان شما بودند؟
بله. من آقای منتظری را از سال 42 می شناختم ایشان از نظر دیانت و فقاهت نسبت به بسیاری از افراد که در حال حاضر هستند یا از دنیا رفتند، مقام بالاتری داشت. ایشان کاملا به فقه اهل تسنن مسلط بود. موقعیتی علمی وی به گونه ای بود که حوزه بسیار ایشان را قبول داشت بعد از فوت آقای گلپایگانی همه حوزه روی آقای منتظری به اجماع رسیدند. ایشان از نظر سلامت اقتصادی و عدم سوء استفاده از بیت المال، فقاهت و دیانت سرآمد بودند.

در زندان چه خاطره ای از ایشان دارید؟
در زندان من بارها شاهد بودم که بازجوها و عضدی و .. به ایشان می گفتند :” تو هنوز هم خمینی را قبول داری ؟” هر کس دیگری بود از کنار بازجوها می گذشت و حرف نمی زد اما من بارها شاهد بودم که آقای منتظری خطاب به بازجو ها می گفتند:” من لحظه به لحظه ایمانم نسبت به ایشان بیشتر می شود و به ایشان علاقمند تر می شوم .”

در حلقه مرکزی زندانیان بود یعنی محل رجوع قرار می گرفتند.
بله اتفاقا ایشان در حلقه نخست بودند از نظر دیانت موقعیت ایشان به گونه ای بود که همه از جمله آقای طالقانی پشت سر ایشان نماز می خواندند.البته آقای طالقانی نماز را پنج نوبت می خواند به همین دلیل نماز ظهر و مغرب را به ایشان اقتدا می کرد و نمازهای بعدی را فرادا می خواند. به نظر من مشکل از زمانی آغاز شد که ایشان را برای قائم مقامی رهبری انتخاب کردند ایشان به درد این کار نمی خورد من با ایشان رفیق بودم و حتی در زمان حصر به ایشان سر زدم بهتر بود از نظرات فقهی ایشان استفاده می شد و مسئولیت اجرایی را به آقای منتظری نمی دادند.

چطور به دیدن ایشان زمان محصور بودن رفتید؟
به هر حال همیشه یک راهی پیدا می شود بعد از اینکه یک مقدار حصرشان آزادتر شد و در باغچه ای به نام اشنوه سکونت داشت به دیدن ایشان رفتم اتفاقا یادم هست که سعید پسرشان عکس من و اقای منتظری را روی سایت گذاشته بود. من به ایشان علاقمند بودم منتها من بارها گفتم که ایشان به دلیل صداقت بیش ازحدشان اگر چهار نفر ادم حرفی را می زدند باور می کردند.

زمانی که دیدن ایشان رفتید بیشتر سخنانشان معطوف به گله گذاری بود یا اینکه بحث های دیگری هم داشتید.
من زمانی که آقای منتظری در حصر بود از برخی مسئولین خواستم که در وضعیت ایشان تجدید نظر کنند زیرا علاوه برداشتن دیابت و تزریق روزی دوبار انسولین،کلیه های وی سنگ ساز بود و مریض احوال بود. من قبل از اینکه ایشان محصور شوند به دیدن ایشان و آقای آذری قمی رفته بودم. من به یاد دارم که در زمان انتخابات 76 شایع شده بود که آقای منتظری از آقای خاتمی حمایت کرده است من همان زمان که به دیدن ایشان رفتم خطاب به ایشان گفتم:”صلاح نیست که شما از فردی در انتخابات حمایت کنید.” ایشان همان زمان گفتند:” من اصلا بیتی ندارم هر کسی در اینجا می تواند رفت وآمد کند اصلا خودشان می توانند برای دفتر من، رئیس دفتر تعیین کنند. ” اتفاقا یک مدتی آقای دری نجف آبادی را آنجا فرستادند که مدتی آنجا بود و بعد ایشان اعلام کرد که اینجا هیچ خبر خاصی نیست و به همین دلیل برگشت. البته آن زمان شایعاتی مبنی بر اینکه آقای میثمی به قم می رود و با آقای منتظری نهج البلاغه می خواند یا اینکه آقای یزدی مرتب رفت و آمد می کند، مطرح شده بود که البته واقعیت نداشت شاید سالی یک بار این افراد به دیدن ایشان می رفتند اما این مساله اصلا واقعیت نداشت که ایشان وقتش را تلف کند تا با آقای میثمی نهج البلاغه بخواند زیرا در شان ایشان نبود.

به نظر شما مشکل آقای منتظری از کجا شروع شد.
مهدی هاشمی، (بردار داماد ایشان، آقای هادی هاشمی) در بیت ایشان نفوذ داشت به همین دلیل این تصور ایجاد شده بود که این افراد بیت ایشان را اداره می کنند. وگرنه همان زمان همه به این واقعیت رسیده بودند که با توجه به وضعیت جسمانی حضرت امام ایشان بهترین کسی است که می تواند قائم مقام شود و این مساله مورد توافق اعضای خبرگان قرار گرفته بود هرچند آقای هاشمی در این مساله بسیار نقش داشت زیرا سایر مراجع افرادی بودند که به درد این کار نمی خوردند. البته قرار نبود که این مساله پخش شود تا اینکه آقای باریک بین امام جمعه قزوین این موضوع را در نمازجمعه لو داد. آقای منتظری تا زمانی که قائم مقام شد رساله نداده بود و می گفت: “من مقلد ایشان هستم. ” اما بعد از اینکه به عنوان قائم مقام مطرح شد رساله ایشان نیز به چاپ رسید قبل از این مساله حاضر نشده بود به احترام امام رساله چاپ کند. وضعیت به سمتی پیش رفت که کابینه آقای موسوی هر 15 روز یک بار به منزل ایشان می رفت و ضمن تشکیل جلسه رهنمود می گرفتند حتی خارجی هایی که به ایران می آمدند حتما در قم با آقای منتظری ملاقات می کردند.

پس چرا این اتفاق افتاد.
به نظر من دار و دسته محتشمی پور و موسوی خویینی ها به این نتیجه رسیده بودند که اگر آقای منتظری رهبر شود بیشتر به سمت راست گرایش پیدا می کند بنابراین سر آنها بی کلاه می ماند. از همان زمان تلاش کردند تا منتظری را خراب کنند از سویی دفتر آقای منتظری به روی همه باز بود و همه از وضعیت موجود در مورد گرانی و فساد انتقاد می کردند آقای منتظری این مسائل را مکتوب خدمت امام می فرستاد و نمی دانست که امام بهتر در جریان این امور قرار دارد.

شما از مسعود رجوی چه خاطره ای دارید؟
مسعود از اعضای مرکزیت مجاهدین بود. موسس مجاهدین حنیف نژاد و سعید محسن و نیک بین بود که نیک بین از ابتدا نماز نمی خواند. یک سوم اعضای مجاهدین چپ بودند و نماز نمی خواندند. ناصر صادق و بدیع زادگان و مسعود رجوی و موسی خیابانی در حلقه دوم قرار می گرفتند. ساواک، مراد دلفانی که ساواکی بوده و در حزب توده عضویت داشت را وارد تشکیلات سازمان مجاهدین کرد و همین باعث شد که آنها در سال 50 لو بروند. مراد دلفانی سال 48 برخی از اعضا را دیده بود و ادعای رفاقت کرده و از رویکرد گذشته خود ابراز ندامت کرده بود. مراد با این افراد قاتی شده بود و در عین حال با ساواک همکاری داشت. مراد با آنها کار مسلحانه نیز انجام می داد با این وجود اسلحه خوب به اینها نمی داد یک روز مراد متوجه شد که اینها می خواهند کار مسلحانه انجام بدهند به آنها گفت:”اسلحه های شما برای این کار کافی نیست.” اما آنها گفتند :” ما کلی اسلحه خریدیم به همین دلیل ساواک وارد عمل شد و آنها را بازداشت کرد.” زیرا ترسید که شاید این افراد از دستشان خارج شوند. شهریور 50 این افراد را در عرض 48 ساعت بازداشت می کند وقتی بازداشت شدند خیلی کتک نخوردند چون ساواک این مساله را فهمیده بود به همین دلیل چندان مقاومت نکردند. مسعود در این شرایط بازداشت می شود. برادر مسعود رجوی در سوئیس تدریس می کرد و توانست با نخست وزیر سوئیس و کورت والدهایم و برژنف رایزنی کند تا مسعود رجوی اعدام نشود به همین دلیل این شخصیت ها به شاه نامه نوشتند و مانع اعدام مسعود رجوی شدند. وی در دادگاه اول اعدام گرفته بود اما در دادگاه دوم اعدام به حبس ابد تبدیل شد و یک درجه تخفیف به آن داده شد. مسعود در زندان مغز متفکر محسوب می شد در عین سیاست ورزی سازشکار هم بود در این شرایط مسعود در زندان رئیس شد و در بسیاری از موارد به عنوان حکم مطرح می شد ساواک تا توانست مسعود را گنده کرد چون از شرایط روحی اش باخبر بود در بسیاری از موارد که اختلاف به وجود می آمد مسعود را به عنوان ریش سفید مطرح می کرد تا زندانیان اعتصاب کرده را نصیحت کند. مسعود را از طرف بچه های مذهبی و بیژن جزنی را از طرف مارکسیست ها می آوردند. مسعود هم سازشکار بود و هم می توانست مرتب چهره عوض کند در بسیاری موارد خود را به تمارض می زد.

یعنی ادعای مریضی می کرد؟
بله. به یاد دارم که وقتی رسولی وارد بند می شد از خود صدایی در می آورد تا بچه ها خودشان را جمع کنند. مسعود به محض اینکه متوجه می شد که رسولی وارد شده است یک دستمال به سر خود می بست و چند تا قرص با یک لیوان آب بالای سرش می گذاشت و وانمود می کرد که مریض است. رسولی حال مسعود را می پرسید و مسعود می گفت که مریض است همان موقع رسولی چند تا قرص به وی می داد . به نظر من ساواک می خواست از وی نهایت بهره را ببرد و به همین دلیل اجازه نداد تا این بت در زندان شکسته شود. به نظر من اگر انقلاب نشده بود مسعود تا یک سال بعد ندامت نامه می نوشت. در این اواخر مسعود را به بهانه دکتر صبح بیرون می بردند و عصر برمی گرداندند. این روند تا زمان آزادی مسعود یعنی نزدیک انقلاب ادامه داشت. مجاهدین همواره دور مسعود جمع بودند و این مساله بعد از انقلاب هم ادامه داشت تا اینکه اعلام قیام مسلحانه کردند. مسعود رجوی که شعار مبارزه با امپریالیسم سر می داد در دام افتاد. منافقین همانند القاعده در اختیار امریکا هستند و هر زمانی که آنها صلاح بداند از آنها در جهت منافع خود استفاده می کنند.

نظر شما در مورد بهزاد نبوی چیست؟ این شایعه که وی در انفجار هشت شهریور دست داشته را چقدر درست می دانید؟
نه من این را درست نمی دانم برای آنها بودن رجایی به مراتب بهتر از نبودن وی بود. اگر رجایی نبود اینها این مقدار پست هم نمی گرفتند. آقای رجایی به وی پست و مقام داد. آقای نبوی سال 51 دستگیر شدند. در آن زمان با گروهی به نام جبهه دمکراتیک خلق که همه مارکسیست بودند همکاری داشت. از سال 51 در زندان قزل قلعه نمازخوان شد و دوستان ایشان سال بعد دستگیر شدند که همه چپ بودند. در سال 56، مجاهدین خلق با ایشان قطع رابطه کرد و بعدا ایشان با آقای رجائی در زندان مرتبط شد و برای شهید رجائی کلاس تاریخ مبارزات سوسیالیسم را گذاشت و آقای رجائی به ایشان علاقمند شد. بعد از انقلاب مدتی در روابط عمومی کمیته انقلاب خدمت کردند و بعد زمانی که آقای رجائی نخست وزیر و رئیس جمهور شدند از ایشان به عنوان وزیر مشاور و وزیر صنایع استفاده کردند. در واقع از دوستان آقای رجائی بود. ایشان از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود و کشمیری (عامل بمبگذاری در نخست وزیری) از سوی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سازمان اینها نفوذ کرده بود. بعد از انفجار، سازمان مجاهدین انقلاب عکسهایی به عنوان شهید کشمیری منتشر کرده بود و این باعث برداشت اشتباه شده بود. در ضمن ایشان از به وجود آورندگان بحث کوپن و بسیج اقتصادی بود.

کمیته مشترک

شما از آقای طالقانی خاطره ای دارید ؟
آقای طالقانی از نظر شخصیتی از آقای منتظری بالاتر بود اما از نظر سواد و فقاهت به پای آقای منتظری نمی رسید. البته این استنباط من است. آقای طالقانی خیلی خودش را قاتی روحانیون نمی کرد و خود را حوزوی نمی دانست. آقای طالقانی بیشتر با اعضای کانون مهندسین و… در ارتباط بود و ترجیح می داد بیشتر با روشنفکران در ارتباط باشد. از سوی دیگر آقای طالقانی بسیار جوان زده بود و به همین دلیل ارتباط مجاهدین با آقای طالقانی بسیار خوب بود البته مجاهدین افراد ماکیاولیستی بودند و نان را به نرخ روز می خوردند. به محض اینکه آقای طالقانی فتوای نجس و پاکی مارکسیت ها را تایید کرد و در مورد مجاهدین گفت که اگر مجاهدین مانند مسعود رجوی فکر کنند ما آنها را قبول نداریم مگر اینکه مسیر خود را تغییر دهند. مجاهدین علیه وی موضع گرفتند و گفتند: “ما از این روحانیون توقعی نداریم چون سازشکار هستند طالقانی که خود را انقلابی می داند چرا این بیانیه را امضا کرده است می توانست جلوی کار اینها را بگیرد.” آقای طالقانی از ابتدا بر این باور بود که نباید این جوانان را طرد کرد و باید آنها را تحویل گرفت. به نظر من لفظ منافق لفظ درستی برای این افراد بود زیرا از همان ابتدا افکارشان را صریح بیان نمی کردند و در اغلب موارد تقیه می کردند. این افراد اعتقادی به حکومت اسلامی نداشتند به همین دلیل در آن فاز بودند و هدف خود را مبارزه با امپریالیست عنوان می کردند. اگر آنها ماهیت سوسیالیستی خود را رو کرده بودند که مراجع به آنها کمک نمی کردند. امام همان زمان با این مساله موافقت نکرد زیرا از طریق آقای مطهری در جریان قرار گرفته بود که این افراد پول ها در اختیار کمونیستها قرار می دهند. این اواخر که خانواده بسیاری از این مجاهدین تحت فشار قرار گرفته بودند امام با کمک به این خانواده ها موافقت کرده بودند و اجازه داده بودند که یک سوم از سهم امام به خانواده زندانیان مسلمان داده شود. اقای طالقانی بنا بر استنباط خودش به مجاهدین کمک می کرد.

چرا مواضع آقای طالقانی در دو مقطع زمانی در مورد مجاهدین خلق کاملا با هم متفاوت شد؟
من به خاطر دارم که مجتبی طالقانی که مارکسیست بود و در حال حاضر در خارج به سر می برد در ابتدای انقلاب توسط یک کمیته خودسر توسط آقای غرضی و صباغیان بازداشت می شود همان زمان مجاهدین اقای طالقانی را گول زدند و گفتند:” شما باید غیبت کنید و خودتان را نشان ندهید .” ایشان را به شمال بردند به دنبال این اتفاق تظاهراتی رخ داد که آقای طالقانی در اعتراض به بازداشت پسرشان غیبت کرده اند. در نهایت امام دستور می دهند که بروید این سید را پیدا کنید. آقای طالقانی را در دهی در شمال پیدا کردند و ایشان همان زمان لباس خود را در آورده بودو به عنوان چریک پیر با لباس سربازی عکس گرفته بود. آن زمان امام در قم بود و آقای طالقانی خدمت امام رسید و امام به ایشان هشدار داد که وضعیت مملکت به گونه ای نیست که شما بتوانید این کارها را بکنید. در نهایت آقای طالقانی در نمازجمعه خود در بهشت زهرا کمونیست ها را تهدید به افشاگری کرد که بعد از دو هفته نیز سکته کردند. مجاهدین خیلی تلاش کردند تا از فوت ایشان سوء استفاده کنند اما امام خیلی زود اطلاعیه داد و ایشان را ابوذر زمان خطاب کرد. البته مجاهدین بعدا این شایعه را درست کردند که آقای طالقانی هنوز آثار شکنجه را در بدن خود داشت در حالیکه این شایعات کاملا کذب بودو من شاهد بودم که ایشان حتی یک بار در زندان مورد توهین قرار نگرفتند چه برسد به اینکه کسی بخواهد وی را شکنجه بدهد.

واقعا شکنجه نشدند؟
نه. آقای هاشمی و منتظری و… لباسشان را گرفته بودند و با یک زیر شلواری و پیراهن در زندان بودند اما آقای طالقانی فردی بود که هیچگاه کسی لبایش را نگرفت با لباس از جمله عبا و عمامه و لباده در زندان بود. آقای طالقانی هفته ای دو بار با خانواده خود ملاقات خصوصی داشت اما سایر زندانیان اینگونه نبود به طوریکه آقای منتظری 14ماه در انفرادی بود و ملاقاتی نداشت و هرگز به وی لباس ندادند. آقای منتظری یک پیراهن و زیر شلواری داشت و در مواقعی که نیاز پیدا می کرد آن را می شست. چون دستش توانایی نداشت تا آب آن را بگیرد همان لباس ها را خیس به تن می کرد تا در نهایت خشک می شد. آقای منتظری بسیار وسواسی بود و از سوی دیگر به خاطر سنگ کلیه مشکلات زیادی را متحمل شد با این حال مدت زیادی را انفرادی به سر برد. البته آقای هاشمی نیز زیاد شکنجه می شد اما کسی هرگز آقای طالقانی را مورد شکنجه قرار نداد و حتی به وی توهین هم نمی کردند زیرا آقای طالقانی سطح خود را بسیار بالاتر از سایر روحانیون می دانست و خود را رجل سیاسی می دانست از سویی ساواک نیز این مساله اشراف داشت بخصوص اینکه اسم آقای طالقانی در خارج از کشور بسیار شناخته شده بود به عبارت دیگر ساواک بسیار مراقب رفتارش با آقای طالقانی بود. بخصوص اینکه اقدامات آقای طالقانی در حد سخنرانی بود و هیچگاه اقدام مسلحانه ای نکرده بود از سویی آقای طالقانی با آنها با صلابت برخورد می کرد و به همین دلیل آنها به خود اجازه نمی دادند که به وی توهین کنند.

این شایعه خیلی زیاد مطرح شده که جلوی چشم آقای طالقانی به دخترشان در زندان جسارتی شده چقدر صحت دارد.
این شایعه را مجاهدین منتشر کردند. اصلا این شایعه صحت ندارد. ساواک جرات نداشت که به آقای طالقانی توهین کند چه برسد که بخواهد چنین کاری را انجام دهد. سلول اعظم طالقانی نزدیک ما بود و با نگهبانان بسیار خوب برخورد می کرد. اصلا چنین چیزی صحت نداشت. در مورد همین مساله آقای طالقانی در ابتدای انقلاب مصاحبه کرده است و تلویزیون آن را پخش کرد. ایشان در پاسخ به این سوال که “شایع است که شما را شکنجه داده اند آیا صحت دارد ؟” گفته است:” اصلا من را شکنجه نداده اند اما من از شکنجه دیگران ناراحت می شدم. ”

خاطره ای از آقای انواری و مهدوی کنی دارید؟
نه من با آقای انواری هم زندان بودم ایشان از اعضای موتلفه بود که سال 42 بازداشت شده بود. نزدیک 14 سال زندان بود اما فرد فعالی در زندان نبود. انواری با عراقی و عسگراولادی بیشتر با هم بودند و زیاد با دیگران قاتی نمی شدند و کلاسی نمی گذاشتند. من از سال 54 با مجاهدین درگیر شده بودم مجاهدین به آقای انواری گفته بودند که به من بگوید در حال حاضر پرونده من سنگین است و زیاد این ور و آن ور حرف نزنم تا دادگاه من شروع شود. همان زمان آقای انواری به من گفت زیاد با این ها بحث نکن تا پرونده ات سنگین نشود. آقای انواری به من گفت:” فعلا سکوت کن و اطلاعات بیشتری جمع کن تا با دست پر از اینها جدا شوی .” همان زمان من به آقای انواری گفتم :”اگر شما می توانید به من یک ضمانتنامه کتبی بدهید که من تا یک سال دیگر زنده هستم سکوت می کنم.اگر ده روز دیگر مُردم آنوقت خدا من را بازخواست نمی کند که چرا حقایق را نگفتی.”
منبع: خبرگزاری خبرآنلاین

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۲۶ خرداد، ۱۳۹۵ ۱:۳۰ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *