خاطره ای شنیدنی از برخورد دکتر مصدق با تخلف یکی از نزدیکانش

حمید قزوینی محقق و نویسنده تاریخ شفاهی در یادداشتی به مناسبت سالروز کودتای 28 مرداد به خاطره ای درباره دکتر مصدق اشاره می کند و می نویسد: کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد سال 1332 پایانی بر دوران نخست وزیری «محمد مصدق» بود. اما حیات سیاسی او با وجود سه سال زندان و ده سال حصر و اقامت اجباری در روستای احمد آباد و حتی پس از سفر به دیار باقی پایان نیافت و افکار و عملکرد او همچنان در کانون توجه بسیاری از پژوهشگران رشته‌های مختلف علوم انسانی است. تا آنجا که گاه همین سابقه به موضوع مناقشات تند سیاسی و جناحی بدل می‌شود.
به هر حال چه علاقمند و هوادار باشیم چه منتقد و مخالف، نمی‌توان به راحتی از کنار نام محمد مصدق گذشت. او از جمله رجالی است که دل در گرو ایران و سرنوشت ایرانیان داشت و زیست خود را در همین چارچوب تنظیم کرده بود.
این روزها که خبر اختلاس و احتکار و سوءاستفاده برخی افراد نُقل محافل است، یاد خاطره‌ای از دکتر «محمود مصدق» نوه محمدمصدق افتادم که عمق نگاه و حساسیت او نسبت به فساد، حتی در دورانی که سمتی هم نداشت و در تبعید زندگی می‌کرد را نشان می‌دهد.
وی در این زمینه می‌گوید: «پدربزرگم در احمدآباد زراعت می‌کرد، چغندر می‎کاشت. یادم هست که چغندرها را با کامیون به کارخانه قندی در کرج می‌بردند. گهگاه این کامیون نیاز به تعمیر داشت و آن را به تعمیرگاهی در دروازه قزوین حوالی میدان دخانیات می‌بردند. یک بار آقای «تک‌روستا» این کامیون را برای تعمیر به دروازه قزوین می‌آورد. شب هنگام به تهران می‎رسند که تعمیرگاه بسته بوده. برای همین کامیون را کنار خیابان پارک می‎کنند. صبح که بازمی‎گردند، پلیس ۱۰ تومان ماشین را جریمه کرده بود. با یک حساب سرانگشتی به پلیس حق حسابی می‎دهند تا برگ جریمه را پاره کند. او این ماجرا را برای پدربزرگم تعریف می‌کند و مرحوم مصدق با عصا به صورتش می‌زند و می‌گوید «تو با این کارت مأمور دولت را فاسد کردی، برو او را پیدا کن و قبض جریمه را بگیر و پرداخت کن». آقای تک‎روستا به تهران برمی‌گردد، دو سه روزی طول می‎کشد تا پلیس را پیدا کند و دستور دکتر مصدق را اجرا کند. وقتی نزد پدربزرگم بر می‌گردد او می‌گوید که «تو را ۱۰ تومان جریمه می‎کنم تا دیگر مامور دولت را به فساد تشویق نکنی!». آن زمان حقوق این آقا ماهی ۳۰ تومان بود و جریمه پدربزرگم جریمه سنگینی به شمار می‏رفت. البته یکی دو ماه بعد این مبلغ را به او پرداخت کرد. پدربزرگم مرد خاصی بود. خیلی‌ها گشتند تا نقطه ضعفی از زندگی‌اش پیدا کنند اما نتوانستند.»

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۸ مرداد، ۱۳۹۷ ۷:۱۲ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *