خاطره شنیدنی قاسم سلیمانی از تغییر 180درجه ای افکارش نسبت به «شاه»!

حاج قاسم سلیمانی از اتفاقی می گوید که در دوران جوانی نگاهش را نسبت به شاه تغییر داد. اتفاقی که دیدگاه او نسبت به شخص شاه و رژیم پهلوی را 180 درجه دگرگون کرد:

اولین بار که کلمه ای برعلیه شاه شنیدم، در سال 53 بود. در سالن غذاخوری با علی یزدان پناه مشغول صحبت بودیم. چهارم آبان 53 بود، روز تولد شاه. من داشتم شعری را در روزنامه که به مناسبت تولد ولیعهد(1) نوشته شده بود، می خواندم. دیدم او ناراحت شد. گفت: «شما می دونید همه این فسادها زیر سر همین خانواده است؟» ناراحت شدم و گفتم: «کدوم فسادها؟» علی از لختی زن ها و مراکز فساد حرف زد. حرف های او مرا ساکت کرد. آن وقت شاه در ذهنم خیلی ارزشمند بود. این حرف مثل پتکی بود بر افکار من!
چند روز گیج بودم. علی مسیر خود را به خوبی انتخاب کرده بود. به حاج محمد ایمان داشتم. مرد متدینی بود. پیش او رفتم و حرف های پسرش علی را باز گو کردم. دست گذاشت روی بینی اش. با شدت گفت: «هیس! هیس!» من ترسیدم. نگاه کردم. کسی آنجا نبود. متعجب شدم. حاج محمد سعی کرد با محبت بیشتر به من، حرف های علی را فراموش کنم.
روز بعد، حاجی دو باره من را صدا کرد و سوال کرد: «به کسی چیزی نگفته ای که!» گفتم: «نه.» ده تومان انعام به من داد. گفتم: «اما می خواهم بدونم علی راست می گه؟ شاه پشت سر همه این فسادهاست؟» حاج محمد نگاه به اطراف خود کرد. گفت: «بابا، یک وقت جایی چیزی نگی ها! ساواک پدرت رو در میاره.» من با غرور گفتم: «ساواک کیه؟!» دوباره فریاد «هیس هیس» حاج محمد بلند شد.
فهمیدم از حاج محمد چیزی نمی توانم بفهمم. با علی بیشتر رفاقت کردم. او بی پروا شروع به گفتن مطالبی کرد که برایم غیر قابل باور بود: از زن شاه، خواهران شاه …. گفته های علی یزدان پناه، پسر حاجی که تپل مپل هم بود، همه افکار مرا دستخوش دو گانگی فوق العاده ای کرد.
مدت ها بود به این فکر بودم. شبی در خانه با احمد مشغول صحبت بودیم. بهرام فرجی که پدرش پسر دایی پدرم بود، آنجا بود. دیدم بهرام هم حرف های شبیه حرف های علی یزدان پناه می زند؛ اما نه از فساد شاه، بلکه از ظلم شاه که: مردم را می گیرند، زندانی می کنند و می کشند. شاه اجازه نمی دهد روضه امام حسین علیه السلام خوانده شود. من که از کودکی با روضه امام حسین علیه السلام رشد کرده بودم و از اول سال تا مهرجان(2) فصل کوچ ایل، در انتظار روضه خونی ها بودم، با صدای بلند گفتم: «غلط می کنه!» با این کلمه، رنگ بهرام مثل گچ سفید شد. با دستپاچگی گفت: «می خوای بگیرنمون؟»

پینوشت:
1- محمد رضا پهلوی، فرزند و ولیعهد و جانشین رضا خان.
2- مهرجان: اوایل فصل پاییز.

منبع: [restrict] از چیزی نمی ترسیدم، قاسم سلیمانی، مکتب سلیمانی، چاپ اول، صص 53-55 برای مشاهده آدرس منبع عضو سایت شوید.
[/restrict]

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۱۳ بهمن، ۱۳۹۹ ۶:۱۲ ب.ظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *