خرید و فروش رای در انتخابات مجلس؛ خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه

محمد ارجمند (1273 – 1351)، سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه در بین سالهای ۱۳11-۱۳05 بود. ارجمند از هفده‌سالگی در اداره تلگراف همدان مشغول کار شد و طی دوران طولانی خدمات خود مشاغلی مانند تلگرافچی مخصوص سردار استاروسلسکی فرمانده فوج قزاق در جبهه گیلان، ریاست بخش تلگراف‌های لاتین در مشهد، نمایندگی مجلس موسسان از مشهد، و سپس به مدت شش سال سرپرستی تلگرافخانه اختصاصی دربار رضاشاه را بر عهده داشت. او در این شش سال از نزدیک با رضاخان برخورد داشت و شاهدی بدون واسطه از مناسبات دربار و رفتارهای شخصی و مملکتی رضاشاه بود. ارجمند در کتاب خاطراتش، شش سال در دربار پهلوی، از شرکت در انتخابات مجلس دوره چهاردهم و مناسبات پشت پرده برای کاندید شدن و رای آوردن می گوید: یکی دو ماه قبل از انتخابات دوره چهاردهم [مجلس شورای ملی] در تهران، روزی یکی از خویشاوندان من که در اداره شهرداری کار می کرد و مقام بسیار مهمی داشت، در منزل من به صرف ناهار دعوت داشت. پس از صرف ناهار گفتگو در مورد انتخابات تهران و نامزدها و غیره به میان آمد. این شخص اطلاعات جامعی از دسته بندیهای شهر تهران به من داد و در ضمن سازمان مفصلی را که شهرداری تهران برای امر انتخابات از چندی قبل تشکیل داده بود نیز به اطلاع من رسانید و گفت که برنده انتخابات حتما شهرداری تهران خواهد بود. ضمنا برای اظهار خصوصیت با من اظهار نمود: «اگر شما نامزدی داشته باشید یا خودتان بخواهید آرای معتنابهی پیدا کنید، من می توانم خیلی کمک کنم و اگر بتوانید مخارجی هم بکنید، این کمک بیشترخواهد شد و یقین است که نتیجه مثبت گرفته می شود.»
صحبت ما در آن روز به همین جا خاتمه پیدا کرد، ولی من علاقه مند شدم که در این باب با اویک جلسه دیگر ملاقات نمایم و مفصل تر صحبت کنم. بنابراین چند روز بعد ملاقات دومی با او دست داد و توضیحات مفصلی که او از تشکیلات محرمانه شهرداری داد، نظر مرا کاملا جلب نمود که اگر بخواهم نامزد خود را در فهرست شهرداری وارد کنم، موفقیت کامل حاصل خواهد شد.
دوستی داشتم که چندین سال در خارج از ایران زندگی می کرد و در موقعی که در عهد سلطنت پهلوی اول به دلیل خصومتهایی که با مرحوم تیمور تاش داشت از ترس جان خود ایران را ترک کرد، نماینده مجلس بود. به فکر افتادم اگر بتوانم او را در فهرست شهرداری بگنجانم و اقدامات خارجی هم شخصا بنمایم، شاید موفق شوم. روی این فکر به او اظهار کردم که من یک نامزد دارم و اگر اطمینان بیشتری به من بدهید، حاضرم مخارجی را هم عهده دار شوم. او به من وعده داد که جلسه دیگری تشکیل می دهد و چند نفر دیگر از روسای شهرداری را که مصدر امر تشکیلات سری انتخابات هستند در آن جلسه حاضر می نماید که پس از معرفی طرفین مذاکرات به عمل آید و قرارداد لازم بسته شود. من نظر او را قبول کردم و منتظر خبر از طرف او شدم. بعد از این جلسه در صدد بر آمدم که با کسان آن دوست ملاقات کنم و آنها را حاضر نمایم که برای پیشرفت این امر کمک مادی و معنوی بنمایند. خوشبختانه چون آنها می دانستند که من نظری جز انجام وظیفه دوستی ندارم، حاضر شدند همه قسم کمک بنمایند و به بنده اختیار تام دادند که هر طور مصلحت می دانم اقدام نمایم و مخارجی را هم اگر لازم می دانم بپردازم.
چند روز بعد منزل همان شخص یکی از روسای ادارات شهرداری حضور به هم رسانید و ملاقاتی با من کرد. در آن مجلس بعد از توضیحات مفصلی که این شخص درباره سازمان شهرداری داد، صورت تعهداتی را که پیشه وران تهران نموده بودند نیز به نظر من رسانید. مطابق فهرستی که ارائه داد، بیش از سی هزار رای و بیشتر را در تهران تعهد نموده بودند که به شهرداری و نامزدهای آن اداره بدهند. او برای تشریفات وارد کردن نامزد من جزو نامزدهای شهرداری که منتهی به سوگند با کلام الله مجید می شد، مطالبه پانصد هزار ریال وجه نقد نمود. استماع مطالبه این مبلغ برای گوشهای من خیلی ثقیل و زننده بود، بنابراین حاضر به این معامله نشدم و اظهار کردم در صورتی که سازمان به من اطمینان کامل بدهد که نامزد مرا وارد فهرست شهرداری خواهد کرد، من می توانم صدهزار ریال برای مخارج این کار مساعدت کنم و بپردازم. ولی او به این مبلغ راضی نشد و از آن مجلس نتیجه گرفته نشد و موکول به مذاکره در جلسه دیگری شد. بالاخره به یکصد هزار ریال راضی شدند که پنجاه هزار ریال نقدا بپردازم و پنجاه هزار ریال هم در ضمن عمل پرداخت شود، با شرط اینکه در کلیه عملیات این سازمان وارد و شریک باشم. به این ترتیب بین من و او معاهده شفاهی بسته شد و او به کلام الله مجید سوگند وفاداری و ایفای به عهد خود یاد نمود. من پنجاه هزار ریال به او تحویل دادم که به مصرف لازم برساند، منتهی قرار گذاشتیم که اگر نامزد من پیشرفت نمود و انتخاب شد، دویست هزار ریال دیگر به او بپردازم و به اصطلاح پرداخت صد هزار ریال اولیه به منزله پیش پرداخت بود. بعد از پرداخت این مبلغ قرار که کلیه آرای نامزدهای شهرداری و تهیه آن زیر نظر من گذارده شود که شخصا آرایی را که عدد آن بیش از سی هزار بود با گرفتن چند منشی در منزل خود تهیه کنم و برای تسلیم به سران پیشه وران حاضر نمایم و روز تسلیم به پیشه وران نیز نماینده شهرداری به اتفاق خود من عمل را انجام دهد و نسبت به ریختن در صندوقهای انتخاباتی نیز همه روزه مراقبت لازم نماید و عصر به عصر احصاییه از کلیه پیشه وران گرفته شود تا معلوم گردد هر روز چقدر رای به صندوق ریخته شده است. چون این دو نفر به قرآن سوگند یاد نمودند و به علاوه قول شرف هم به من دادند، من این مبلغ را پرداخت نمودم و وارد عمل شدم. بعد از اینکه خواهی نخواهی خود را وارد در جریان انتخابات تهران دیدم، برای احتیاط و اینکه صددرصد پیشرفت کنم، در صدد بند و بست با سایر دستجات نیز برآمدم. ابتدا مرکزی در خیابان بوذرجمهری برای خود تاسیس کردم و خانه را مفروش نمودم و با گماردن چند نفر پیشخدمت برای دادن چای و قهوه و گذاشتن بخاری و تلفن و غیره، یک ماه از اداره مرخصی گرفتم. همه روزه از صبح تا آخر وقت در آن مرکز حضور به هم می رساندم و مشغول بند و بست با دستجات و خریداری آرای متفرقه و سایر عملیات بودم. از طرفی با دسته ای نسبتا قوی نیز ائتلاف نمودم و در آنجا نیز یک قسمت از مخارج آنان را قبول و پرداخت نمودم. یک نفر از کسان نامزد خود را نیز در آن دسته وارد نمودم که مراقب جریان باشد. به علاوه، با رئیس نانواخانه نیز که از کسان دور نامزد من بود ملاقات نمودم و او هم تعهد جدی نمود که در فهرست نانواخانه اسم آن شخص را بگنجاند و به نانواهای تهران که عده شان در حدود شش هزار نفر بود این شخص را بقبولاند.
عده ای آرای متفرقه نیز دوستان و آشنایانم تعهد نمودند که آنها نیز بر اطمینان من افزودند. این مرکز تا آخرین روز رای گیری دایر بود و همه روزه دوستان و آشنایان و اشخاصی که قبول مبادله رای نموده بودند و در آنجا حضور به هم می رساندند و گزارش عملیات خودشان را می دادند و عده آرای خیالی را که تصور می کردند در صندوقها ریخته شده به حساب یکدیگر می گذاشتند. یکی از عملیات دیگری که در آن مرکز به وسیله دو سه نفر گماشته انجام می شد خرید رای بود، به این ترتیب که اشخاصی از قبیل حمال و بیکاره و مردمان درجه پست را به آنجا می آوردند و با پرداخت مبلغی در حدود پنج یا شش تومان، شناسنامه و کوپن قند و شکر آنها را بازرسی می کردند و بعد از آنکه تجهیزاتشان را مرتب می نمودند، خود گماشتگان آنها را به پای صندوقها می بردند و آرایی را که به دستشان داده بودند در صندوق می ریختند. از این راه در هر روز ده بیست رای به صندوقها ریخته می شد.
یکی از روزها که در آن مرکز بودم، یکمرتبه ده دوازده نفر جوان مستفرنگ دسته جمعی وارد اتاق من شدند و روی صندلیها جلوس نمودند. من ابتدا خیلی دستپاچه شدم، زیرا تصور کردم این دسته به تحریک مخالفان در صدد بر آمده اند این مرکز را تحت نظر بگیرند و عملیات ما را مختل نمایند، زیرا تیپ اینها جوری نبود که کار دیگری داشته باشند. ولی بعد از جلوس در اتاق و صرف چای، کم کم صحبتهای در گوشی بین آنها شروع شد. در این بین یکی از عمالی که مامور تهیه رای بود وارد شد و پیش من آمد و محرمانه اطلاع داد: «این آقایان دانشجو هستند و آنها را حاضر کرده ام که با دریافت شش تومان برای هر رای، آرای خودشان را به ما بدهند. به علاوه، حاضرند هر روز یک دسته از رفقای خودشان را به این مرکز بیاورند و اگر بتوانیم شناسنامه های دیگری هم به آنها بدهیم، ممکن است هر کدام دو یا سه مرتبه به مرکز انتخابات بروند و رایهای مکرر در صندوقها بریزند.
باور کنید هنگامی که آن شخص این اظهارات را می نمود گیج و مبهوت شده بودم و به حال و آتیه مملکت فکر می کردم که وقتی جوانها و دانشجویان مملکتی به این ترتیب وظیفه اجتماعی خود را انجام دهند، تکلیف آتیه آن مملکت و جامعه معلوم است و این انحطاط اخلاقی نبود مگر بر اثر ظاهرسازیهای فرهنگی دوره رضا شاه پهلوی که موسسات فرهنگی در پیشرفت اخلاقی دانش آموزان کوچک تری قدمی بر نداشتند و تمام وقت دانش آموزان را که با وجهی ساده خود را تسلیم فرهنگ و فرهنگیان نموده بودند صرف انجام تشریفات نمودند و در نتیجه این عناصر جوان که امیدواری کشور به آنها بود در ابتدای زندگانی این طور طریق انحراف و نادرستی را می پیمودند.
خلاصه تا آخرین روزی که رای گرفته شد این جریان منظم بود و با تجهیزات کاملی که شده بود، موفقیت نامزد بنده به نظر حتمی بود، زیرا علاوه بر این وضعیتی که ایجاد کرده بودم، همه روزه نمایندگان شهرداری را ملاقات می نمودم و نتیجه عملیاتشان را بر رسی می کردم و اطمینان از عملیات ایشان برایم حاصل می شد که آنها نیز کمال کوشش و اهتمام را نسبت به پیشرفت موضوع دارند.
ناگفته نماند که پنجاه هزار ریال تعهدی را نیز ضمن عمل پرداختم.به علاوه، چون باز هم مطالبه یکصد هزار ریال نمودند که اگر ندهید کار پیشرفت نخواهد کرد، ناچار شدم یکی از آشنایان دیگرم را که او هم نامزد بود و با دستجات دیگری کار می کرد ملاقلت نمایم و یکصد هزار ریال به او تحمیل کنم که به تشکیلات شهرداری کمک کند و آنها نیز در مقابل این کمک چهار هزار رای به او بدهند. آن بیچاره هم در ضمن مجلس ملاقاتی که تشکیل شد و با آقایان مذاکره مفصل نمود، بالاخره اطمینان حاصل کرد که اگر این پول را بدهد چهار هزار رای در فهرست شهرداری خواهد داشت و صد هزار ریال را به آن دو نفر پرداخت.
بنابراین دو نفر کارمند شهرداری توسط من دویست و پنجاه هزار ریال استفاده کردند، در صورتی که هر یک از این دو نفر در شهرداری شاید بیش از ماهی چهار صد تومان حقوق نداشتند. البته از دیگران هم استفاده هایی کرده بودند که به طوری که من حساب کردم شاید در دوره چهاردهم روسای شهرداری که عده شان بیش از پنج شش نفر نبود بیش از یک میلیون تومان از اشخاص پول گرفتند و خوردند و چون دولت ناچار بود اشخاصی را که در شهرداری در امر انتخابات دخالت می کنند از کار بر کنار نماید، در وسط کار همه اینها از کار بر کنار شدند. اشخاصی که پولهایی به امید فعالیت و عملیات اینها پرداخته بودند، با حسرت و آه نگران وضعیت بودند. در عین حال بر کنار کردن این اشخاص به نفع آنها تمام شد، زیرا پولها را گرفته بودند. عده ای از آنها اصلا از شهر خارج شدند و یکی دو نفر که در شهر بودند چون از مشاغل خود موقتا کنار رفته بودند، به عنوان داشتن محظور دیگر فعالیتی ننمودند و در نتیجه مردم بیچاره مبلغ گزافی پول دادند و نتیجه نگرفتند و کارمندان شهرداری که البته پای روسای آنها نیز در میان بود استفاده هنگفتی از انتخابات تهران بردند. موضوع هم طوری بود که کسی نمی توانست پولی را که پرداخته از آنها مطالبه نماید. اما من تنها به بند و بست با دسته شهرداری قناعت نکرده بودم. علاوه بر اینکه صنف نانواهای شهر را در دست داشتم، با سایر دستجات نیز بند و بست کرده بودم و پیش خودم حساب می کردم که حتما موفقیت خواهم داشت. متاسفانه بعد از آنکه صندوقها و آرا قرائت شد، معلوم شد تمام اشخاصی که به من قول شرف داده و به قرآن سوگند یاد کرده بودند یا به عهد خود وفا ننموده اند یا واقعا آرای صندوقها به وسیله نظاری که به دستور دولت ذی علاقه بودند عوض شده است، زیرا با این همه فعالیتها و مخارج محتمله نامزد من دارای یک هزار و چهار صد رای بود که مناسبتی با اقدامات من نداشت. در این معامله بالاخره به این نتیجه رسیدم که در این کشور در کارهای اجتماعی نیز به هیچ وجه نمی توان اطمینانی از خودی و بیگانه داشت و جامعه به قدری در مراحل اخلاقی راه انحطاط پیموده که به هر کاری دست بزنید، رسیدن به نتیجه مثبت تقریبا محال است.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۹ دی، ۱۳۹۷ ۹:۵۷ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *