روایت قیصر امین پور از تاسیس حوزه هنری و اخراج از آن؛ “بسیاری از حرف‌هایی که می‌زدیم چون پیش از موعد و زودرس بود به عنوان روشنفکر، غرب زده، تجدید نظر و… محکوم می‌شد”

حمید قزوینی در یادداشتی تلگرامی نوشت: آنچه می‌خوانید بخشی از مصاحبه مرحوم دکتر قیصرامین پور شاعر و هنرمند برجسته معاصر با طرح تدوین تاریخ شفاهی انقلاب در کتابخانه ملی ایران است که به مناسبت هشتم آبان سالروز درگذشت او تقدیم می‌شود.

سال‌های ۵۸-۵۷… جلساتی داشتیم که اسمش دفتر نهضت اسلامی یا چیز دیگری بود،… آن‌هایی که داستان، نمایش و آن‌هایی که شعر کار می‌کردند با همدیگر بحث می‌کردند،… بعد جلسات آنجا کم کم گسسته شد و بچه‌ها خودشان تصمیم گرفتند حوزه هنری را تشکیل بدهند… نه کسی حقوق می گرفت و نه کسی حقوق می داد… شاید بچه‌ها به تاثیر از حوزه علمیه خواسته بودند یک «حوزه هنری» تشکیل دهند…
[بعد الحاق به سازمان تبلیغات اسلامی را] پیشنهاد کردند و مدتی هم بچه‌ها مخالفت کردند که ما می‌خواهیم خودمان باشیم،… حتی همین باعث شد بعضی از بچه‌ها مثل آقای تهرانی و آقای رخ صفت، از حوزه کناره گرفتند… ما بچه‌هایی که مانده بودیم یعنی آقای مخملباف، بنده، سیدحسن حسینی، چلیپا، خسروجردی و حبیب صادقی شرایطی گذاشتیم که مثلاً در کارهای هنری دخالت نکنند، همچنان انتخاب آثار برای انتشار با ما باشد و آن‌ها فقط حمایت‌های مادی کنند…
[بعد] فرم اداری به خودش گرفت. هر بخش مستقل شد و به اصطلاح طوری شد که کم کمک داشتند در اینکه چه کاری ساخته بشود یا چه کاری ساخته نشود، چه شعری گفته شود، چه شعری گفته نشود، این داستان چرا چاپ شد، این یکی فیلم چرا این طور بود دخالت می کردند و همین باعث اصطکاک‌هایی شد که در سال ۶۶ ما که حدود ۱۳ نفر از بچه‌های نویسنده و هنرمند بودیم از آنجا انشعاب کردیم و بعد چند بیانیه در روزنامه‌ها منتشر کردیم که این‌ها دارند هنر انقلاب و هنر اسلامی را در تنگناهایی به مسیرهایی می برند که به مصالح هنر و انقلاب نیست…خیلی از هنرمندها هم از این جریان حمایت کردند… ولی خب به جایی نرسید و در واقع ما ۱۳ نفر را اخراج کردند…
به هر حال … هنرمند معتقد است که بایستی در پدید آمدن هنرش آزاد باشد، یعنی اگر ما بخواهیم سفارشی هنر پدید بیاوریم، محصول، بیشتر از آثار درجه ۳، درجه ۴ رئالسیم سوسیالیستی نخواهد شد که در شوروی و اقمارش پدید می‌آمد…و آثار هنری عظیمی ایجاد نمی کند. حساسیت های آن موقع ما مقداری حساسیت های هنری بود و بعد از آن حساسیت های سیاسی و اجتماعی. ما به هر حال جوان‌های آرمان گرای ۵۷ بودیم که وارد حوزه هنر شده بودیم، برای همین شاگردهای شریعتی و آل احمد بودیم و نمی‌توانستیم بپذیریم که کسی برای ما خط و نشان تعیین کند که اینجا را بگویید و اینجا را نگویید، ما هم کله پُر بادی داشتیم، به همین دلیل شاید اگر الان بود، مشکل چندانی پیش نمی آمد، برای اینکه ما کار خودمان را می کردیم، آن‌ها هم کماکان کار خودشان را انجام می دادند که الان جمهوری اسلامی همین طور است…
شروعش همین دخالت‌ها بود که عرض کردم. مثلاً اینجای این فیلم چرا این طوری است؟ چرا در [مجله] بچه‌های مسجد با بچه‌های جنوب شهر و حاشیه نشین‌ها مصاحبه کردید؟ آدم قحطی بود؟ چرا در فیلم دست فروش مخملباف به طبقه تجار و سرمایه دار اسائه ادب شده؟ چنین چیزهایی بود، که ما آن موقع به هر حال اندیشه‌های عدالت خواهانه داشتیم… یعنی معلوم است که چه نسلی بودیم، به همین دلیل البته الان شاید قضاوت مان به آن تندی نباشد، منتها ما در آن دوره زندگی می کردیم و آثار خودمان را در آن دوره پدید آوردیم و متناسب با حال و هوای آن دوره رفتار کردیم، الان نمی شود در مورد آن موقع تصمیم گرفت…
شاید مرور زمان باعث شد که ما آنگونه مدیریت را هم خیلی محکوم نکنیم، به دلیل اینکه بعد از آن دیدیم که چطور می‌شود از آن هم بدتر بود، متوجه هستید؟ مثل اینکه در دوره‌‌ای شما از وزیر انتقاد می‌کنید بعد نمی دانید وزیر بعدی خیلی بدتر از او است و می گویید «صد رحمت به وزیر قبلی». ما همین طور بودیم، یعنی چون حوزه هنری، سروش نوجوان و دفتر شعر جوان را مثل خانه خودمان درست کرده بودیم روی آن تعصب داشتیم و وقتی ما را ناچار می‌کردند آن خانه را ترک بکنیم به هر حال خیلی سخت است که آدم خانه خودش را به دیگری بسپارد، چون خودش آن را پدید آورده است…
کمابیش فضای سیاسی به گونه ای شده بود، اگر یادتان باشد همان موقع روحانیت از روحانیون جدا شد. اینها قبلاً یکی بودند ولی آن ابهام و آن کلیت اولیه کم کم به هر حال به تشخص، تعین، تمییز و تمایز می‌رسد. یعنی هر چه جلوتر برویم، خطوط آشکارتر می‌شوند… بعداً سر جزئیات می‌بینیم که بین بنده و شما ممکن است اختلافات سلیقه‌ای یا تمایزات اندیشه‌ای باشد که این‌ها باعث می‌شد خود به خود فضای سیاسی خاصی ایجاد شود…
به هر حال آن موقع خیلی مشکلات بود… تصور بفرمایید در آن دوره‌ای که شریعتی را به خاطر اینکه در تئاتر ابوذر، موسیقی گذاشته بود می‌خواستند آن سن (صحنه) را منفجر کنند، دو ساعت خودش سخنرانی کرد، گفت: «اگر قرار است منفجر شود زیر پای من منفجر شود.» بعد هم که هیچ اتفاقی نیفتاد… بسیاری از حرف‌هایی که ما می‌زدیم چون پیش از موعد و زودرس بود به عنوان روشنفکر، غرب زده یا هر چیزی، تجدید نظر و… محکوم می‌شد…
شاید چون ما از نفس فرشتگان هم ملول می شدیم، به نظر ما این‌ها قال و مقال بوده وگرنه آدم یک کمی دندش نرم و ساییده شود، این قدر هم حساسیت ندارد، همین قدر که مثلاً می گفتند؛ «چرا اینجا شما نوشتید شعری برای «شهید شریعتی» مثلاً این‌ها روشنفکر هستند.» و همین زمزمه کافی بود ما که شریعتی را عاشقانه دوست داشتیم به تریج قبایمان بر بخورد، می گفتیم که ما اگر هم در انقلاب آمدیم چه کسی نسل ما را آورده؟ کتاب‌های شریعتی آورده‌اند. یعنی اصلاً ما را با این بینش نو و زنده آشتی دادند وگرنه ما خیلی هم آدم های بی مذهب و لامذهبی نبودیم، خانواده هایمان همه مذهبی بودند ولی کسی که آمد یک نگاه تازه‌ای به آن کرد که دوباره مورد توجه ما قرار بگیرد، آدم هایی مثل شریعتی بودند، بنابراین نمی توانستیم بپذیریم که نشود برای آن‌ها شعر گفت. خیلی وارد این جزئیات نشوید چون اینها کار را سیاسی می‌کند…

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۱۰ آبان، ۱۳۹۶ ۶:۱۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *