روایت کامل هم کابین شهید عباس دوران از عملیات بغداد!

امیر سرتیپ خلبان بازنشسته منصور کاظمیان در نشستی در روزنامه اطلاعات، به بیان چگونگی اجرای عملیات بغداد پرداخت. به گزارش خاطره نگاری، این خلبان پیشکسوت نیروی هوایی در این عملیات در کابین عقب جنگنده «اف 4» شهید دوران حضور داشته است و به همین دلیل، از جزئیات عملیات و نحوه شهادت عباس دوران آگاهی کامل دارد.
وی سال 51 وارد نیروی هوایی شد و در سال 55 و پس از اخذ مدرک خلبانی در آمریکا، برای خدمت به وطن، به ایران بازگشت و فعالیت خود را از بندرعباس آغاز کرد.
کاظمیان در سال 60 و به درخواست خودش برای مشارکت در عملیات‌های هوایی، به پایگاه همدان منتقل شد و به این ترتیب توانست در چند عملیات علیه دشمن متجاوز مشارکت کند.
وی در عملیات بغداد و در کابین عقب هواپیمای شهید دوران توانست به نحو احسن به وظیفه خود عمل کند ولی هنگام اجرای عملیات، به اسارت نیروهای رژیم بعث عراق درآمد و به این ترتیب دوران اسارت وی آغاز شد و سرانجام پس از تحمل این دوران سخت، به همراه دیگر اسرا از عراق آزاد و به میهن بازگشت.
وی درباره این عملیات می‌گوید: شب 29 تیرماه 61 افسر پست آماده پایگاه بودم و صبح فردای آن روز برای استراحت به خانه رفتم. ساعت 11 صبح بود که عباس زنگ زد و گفت: منصور ساعت 5 عصر بیا پست فرماندهی.
وقتی به پایگاه رفتم یکی از افسران پست که «شورچه» نام داشت را دیدم، به او گفتم مأموریت کجاست؟، گفت بغداد. سپس به او گفتم پس من فردا صبح صبحانه را در بغداد می‌خورم. او سپس از من خواست دیگر این حرف را نزنم ولی انگار این موضوع به من الهام شده بود که دیگر باز نمی‌گردم و اسیر می‌شوم.
کاظمیان می‌افزاید: ساعاتی بعد در جلسه توجیهی این عملیات که با حضور رئیس عملیات، فرمانده پایگاه، شهید دوران و خلبان اسکندری برگزار شد، حضور یافتم. در این جلسه دوران معتقد بود باید ابتدا از روی شهر عبور کنیم و سپس پایگاه را مورد هدف قرار دهیم ولی من و اسکندری با این موضوع مخالف بودیم و پیشنهاد دادیم که ابتدا پالایشگاه را بزنیم و سپس از آسمان بغداد عبور کنیم که بالاخره قرار شد ابتدا پالایشگاه را مورد اصابت قرار دهیم و در ادامه برای اثبات ناامن بودن عراق، از آسمان بغداد عبور کنیم و به ایران بازگردیم. دقایقی بعد عباس به من گفت که اگر خواستی از هواپیما بیرون بپری، به تنهایی این کار را انجام بده و من نمی‌پرم.
به او گفتم تو چرا این کار را نمی‌کنی که عباس گفت: «اجازه بده من شهید شوم و هیچ وقت اسیر دشمن نخواهم شد.»
این خلبان پیشکسوت می‌افزاید: سپس به خانه بازگشتم. روز 30 تیرماه آن سال، روز «یوم الشک» بود. هنگام سحر مشغول خوردن غذای سحری بودیم که یکی از دوستانم و سپس عباس با خودرو به خانه‌ام آمد که دقایقی بعد به طرف پایگاه برای اجرای عملیات به راه افتادیم.
در طول مسیر وقتی مشغول تفکر درباره عملیات بودم و از خداوند برای موفقیت‌مان درخواست کمک می‌کردم، گفتم خدایا به من گفتی که از این عملیات برنمی‌گردم، اگر واقعاً برنمی‌گردم، هواپیمای من یک ایراد جزیی پیدا کند».
پس از ورود به پایگاه و باند پرواز، برای چک و کنترل جنگنده، وارد کابین شدم که ناگهان دیدم دستگاه تست نما و حالت نما دچار ایراد شده است و در حقیقت افق‌نما، خراب شده است و به این ترتیب به من ثابت شد اگر به این عملیات بروم، دیگر باز نمی‌گردم.
وی در ادامه می‌گوید: پس از این اتفاق ما که قبل از آن لیدر و شماره یک بودیم، به شماره 3 تغییر وضعیت دادیم و اسکندری شماره یک و توانگریان شماره 2 شدند.
لحظاتی از این موضوع نگذشته بود که شماره یک از زمین برخاست ولی شماره 2 اعلام کرد که کنسل کرده است و به همین دلیل ما از زمین برخاستیم و عازم این مأموریت شدیم و در میان راه، ما شماره یک و اسکندری شماره 2 شد.
پس از ورود به خاک عراق، برای این که از رادارهای عراق در امان باشیم، در ارتفاع 10 تا 15 متری زمین پرواز می‌کردیم.
دقایقی بعد من متوجه یک فروند موشک زمین به هوا به سمت هواپیمای شماره 2 شدم، بلافاصله به خلبان باقری که کابین عقب اسکندری بود موضوع را اطلاع دادم که از آنجایی که سرعت ما بالای 450 مایل بود، این موشک که از نوع «تام 7» بود، نمی‌توانست به ما برسد.
در همین ارتفاع در حال پرواز بودیم که نشاندهنده‌های ما اعلام کرد رادارهای عراق ما را گرفته‌اند. بلافاصله به عباس گفتم: «جی سی» روشن شده است. لحظاتی بعد اسکندری هم همین موضوع را متوجه شد و به عباس که لیدر عملیات بود، موضوع را اطلاع داد که عباس با عصبانیت گفت: «من که نمی‌توانم زیرزمین پرواز کنم»، در همین وضع ادامه می‌دهیم».
بعد از رسیدن به پل دوم که محل نشانه‌گذاری ما بود، ابتدا اسکندری و سپس ما به طرف بغداد چرخش کردیم و از سمت شمال این شهر و در مسیر پالایشگاه به پرواز ادامه دادیم که در همین هنگام وارد دیوارهای آتش عراق شدیم و توانستیم با مهارت خلبانان، از سه دیوار عبور کنیم و به پالایشگاه برسیم. بلافاصله پالایشگاه را مورد هدف قرار دادیم و منهدم کردیم و به طرف بغداد ادامه مسیر دادیم. حدود ساعت 6 و 15 دقیقه در آسمان بغداد بودیم، در همین هنگام عباس گفت: موتور شماره یک آتش گرفته است که پس از عبور از روی بغداد آن را خاموش می‌کنیم.
در همین لحظات آسمان و اطرافمان مملو از گلوله و موشک‌های «رولند» بود که چند بار به جنگنده‌مان اصابت کرد و به همین دلیل هواپیما به گلوله آتش تبدیل شده بود و هر لحظه امکان انفجار آن وجود داشت. وقتی داخل آینه را نگاه کردم، دیدم تمام هواپیما در آتش می‌سوزد. یک لحظه به این فکر افتادم که دسته دو نفری خروج اضطراری را بکشم تا همراه دوران به بیرون بپریم دستم را به طرف آن دسته دراز کردم ولی هنوز دستم به آن نرسیده بود که مقابل چشمانم سیاه شد و دیگر متوجه هیچ چیزی نشدم.
خلبان پیشکسوت نیروی هوایی در ادامه می‌گوید: حدود ساعت 8 و 30 دقیقه وقتی به هوش آمدم، خودم را داخل یک اتاق دیدم که چند فرد هم اطرافم مشغول صحبت به زبان عربی بودند. در آن اتاق چند سرباز و درجه دار و یک پزشک عراقی حضور داشتند و آن زمان متوجه شدم از هواپیما خروج اضطراری و اسیر شده‌ام. بلافاصله سراغ عباس را از آنها گرفتم که آنها گفتند او از داخل هواپیما به بیرون نپریده است که در آن زمان من فکر کردم آنها به من دروغ می‌گویند.
وی درباره دوران اسارتش می‌گوید: 15 روز من را در وزارت دفاع تحت بازجویی قرار دادند. آنها می‌گفتند شما آمده‌اید کنفرانس غیرمتعهدها را به هم بریزید که من تأکید می‌کردم ما به مسائل سیاسی کاری نداریم و آمدیم پالایشگاه را بزنیم.
دو هفته بعد به استخبارات رفتم و 45 روز در آنجا بودم. در این مکان یک سرباز عراقی خدمت می‌کرد که کمی به زبان انگلیسی تسلط داشت. او به محض دیدن من، گفت: «شما همان خلبانی نیستی که حدود 2 ماه قبل از هواپیما به بیرون پرتاب شدی؟»
پس از شنیدن صحبت‌هایش از او سراغ عباس را گرفتم و به او گفتم چند نفر از هواپیما بیرون پریدند که این سرباز گفت فقط شما به بیرون پریدی و سپس هواپیما پس از هدایت خلبان آن به طرف محل برگزاری اجلاس غیرمتعهدها رفت و به آن محل شیرجه رفت.
در آن زمان متوجه شدم عباس احتمالاً در لحظات آخر من را خروج اضطراری کرده است ولی خودش با هدایت هواپیما به سمت هتل و محل برگزاری اجلاس، شیرجه رفته و به این ترتیب شهید شده است.
کاظمیان در ادامه به مهارت ویژه شهید دوران اشاره می‌کند و می‌گوید: خلبانان ایرانی به نحوی پرواز می‌کردند که قابل شناسایی نباشند که عباس در این کار استاد بود و مهارت‌های زیادی در امور پروازی داشت به نحوی که توانسته بود بالاترین ساعت پرواز جنگی را به خود اختصاص دهد و از سوی دیگر این موضوع سبب شده بود عراق هم به دنبال اسیرکردن عباس باشد که این موضوع اکنون در اسناد هوایی این کشور موجود است.
وی تأکید می‌کند: صدام در آن زمان با بهره‌گیری از تجهیزات جنگی که کشورهای مختلف در اختیارش قرار داده بودند، ادعا می‌کرد هیچ خلبانی توانایی ورود به آسمان عراق را ندارد و اگر خلبانی این کار را انجام دهد، من کلید بغداد را به او می‌دهم. ولی مشاهده کردیم که خلبانان ایرانی با مهارت ویژه‌شان بارها توانستند ادعای پوچ صدام را بشکنند.
همرزم شهید دوران که پس از تحمل هشت سال و دو ماه دوران اسارت آزاد شد و به میهن اسلامی بازگشت، در ادامه می گوید: وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم به یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم. او به من گفت: منصور جان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را به اتمام برسانم. وی بارها می گفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال درمی آورم و بر سر دشمن فرود می آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
من از سال 1360 که عباس دوران به همدان منتقل شد با او آشنا شدم و در عملیات های زیادی با عباس شرکت کرده ام که مهمترین آنها فتح‌المبین، عملیات بوشهر برای بمباران اسکله‌های البکر و الامیه نزدیک بندر بصره و همچنین آخرین عملیات با هدف ناامن کردن شهر بغداد و بر هم زدن کنفرانس غیرمتعهدها بود.
وی تاکید می کند: عباس بین همه معروف بود.ترس را هیچگاه در وجود او ندیدم . سخت ترین ماموریت ها را قبول می کرد و فقط به هدف فکر می کرد. حتی یادم هست که در عملیات بمباران اسکله البکر و الامیه در نزدیکی بندر بصره بنا به دلایلی قرار شد که عملیات به طور نیمه کاره متوقف شود ولی عباس دوران قبول نکرد و عملیات را به آخر رساند.
او هیچگاه در کابین صحبت نمی کرد و همیشه می گفت: اگر از مسیر منحرف شدم و یا حالت نامتعادلی را مشاهده کردید آن وقت علاوه بر این که به من اعلام می کنید، مواظب اطراف باشید.

بازگشت خلبان اسکندری به پایگاه

در ادامه این نشست امیر توانگریان به بازگشت هواپیمای اسکندری به ایران پس از اجرای عملیات بغداد اشاره می‌کند و می‌گوید: وقتی اسکندری به پایگاه بازگشت، هنگام بررسی داخل کابین او متوجه اصابت یک گلوله به کاناپی و بند خروج اضطراری او شدم و به این ترتیب اگر اسکندری خروج اضطراری می‌کرد، امکان نجات به هیچ وجه نداشت.
وی همچنین به سوابق مهارتی خلبان اسکندری اشاره می‌کند و می‌گوید: این خلبان شجاع در عملیات «اچ 3»، شماره 2 دسته پروازی بود و همچنین با مهارت ویژه‌ای که داشت، توانست هنگام آزادسازی خرمشهر، پلی را که عراقی‌ها از آنجا تجهیزات و نیرو ارسال می‌کردند را منهدم کند که با انهدام این پل 6 متری، فقط 11 هزار نفر از عراقی‌ها به اسارت ایران درآمدند.

منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26776، چهارشنبه 1396/5/4

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۴ مرداد، ۱۳۹۶ ۵:۵۳ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *