سید حسن مدرس چگونه به قتل رسید؟

امروز 10 آذر سالروز شهادت شهید سید حسن مدرس نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی است. ماجرای قتل و خصومتی که دربار نسبت به وی داشت را یکی از درباریان به نام محمد ارجمند در کتاب خاطراتش روایت کرده است. ارجمند 6 سال تلگرافچی مخصوص رضاشاه بوده و در این گزارش از سلسله مراتب ابلاغ دستور تا سرانجام مرگ مدرس را می خوانیم (برای خواندن خاطرات شهید سید حسن مدرس اینجا کلیک کنید.): مرحوم مدرس بنا بر امر رضا شاه مدتی در خواف تبعید و زندانی بود، به این معنی که در خواف منزلی برای او تهیه کرده بودند و یکی دو نفر مامور تامینات و پاسبان مامور حفاظت این پیر مرد سید جلیل القدر بودند. بعد از واقعه مسجد گوهر شاد و اعدام اسدی و عزل سرهنگ نوایی، سرهنگ مصور وقار که از صاحب منصبان نجیب و اصیل شهربانی بود به ریاست شهربانی خراسان منصوب شد و وارد مشهد گردید. به قرار مسموع موقعی که برای خداحافظی در تهران پیش مختاری، رئیس شهربانی می رود، او پاکت سربسته و لاک و مهر شده ای را که خطاب به سروان محمد کاظم میرزا جهانسوزی، صاحب منصب شهربای مشهد بوده به او میدهد و می گوید این پاکت را در مشهد به محمد کاظم میرزا تسلیم کند. محتویات این پاکت به طوری که بعدا معلوم شد دستور اعدام مرحوم مدرس بود که مقدمات آن در زمان ریاست شهربانی سرهنگ نوایی چیده شده بود. سرهنگ وقار پاکت را از مختاری می گیرد و بدون آنکه بداند محتویاتش چیست، پاکت سر به مهر را در مشهد به محمد کاظم میرزا تسلیم می کند. محمد کاظم میرزا فردای آن روز تقاضای ده روز مرخصی از سرهنگ وقار می کند و می گوید ماموریتی به او محول شده که باید خیلی محرمانه انجام بدهد و تقاضای مرخصی برای انجام دادن این ماموریت سری است. ناچار سرهنگ وقار بدون اینکه از ماموریت او اطلاع پیدا کند به او مرخصی می دهد. سرهنگ وقار که مردی خیلی ترسو و احتیاط کار بود، جرئت نمی کند از محمد کاظم میرزا سوال کند چه ماموریتی دارد.
بالاخره محمد کاظم میرزا شبانه از مشهد به خواف حرکت می کند و مرحوم مدرس را از خواف به کاشمر منتقل می نماید. غروب یکی از ایام ماه رمضان که سید روزه بوده، محمد کاظم میرزا با یکی دو نفر از عمال شهربانی به محلی که سید در آنجا سکونت داشته می رود و سید را با زبان روزه خفه می کند. از قراری که شنیدم متکایی روی دهان سید می گذارند و خود محمد کاظم میرزا روی آن می نشیند و پیر مرد بیچاره را خفه می کند و شبانه جنازه او را به قبرستانی حمل و دفن می نماید.
در مشهد زمانی که سید در خواف محبوس بود، یکی دو ماه قبل از اعدامش، یکی از مریدان او با خرج گزاف و زحمت زیاد محرمانه خودش را به خواف می رساند. چون هیچ کس حق ملاقات با سید را نداشته، این شخص چند روزی گمنام در خواف زندگی می کند و مراقبت می کند تا روزی که سید را به حمام می برند. البته روز حمام سید حمام را قرق می کردند که هیچ کس نیاید. این شخص شب قبل مبلغی رشوه به حمامی می دهد که او را قبل از ورود سید در حمام گرم مخفی کند. وقتی سید تک و تنها در حمام گرم مشغول شستشو بوده، این شخص از زاویه تاریکی که مخفی بوده خارج می شود و خود را به سید می رساند و پس از اظهار ادب و اشتیاق، پیامهایی از طرف طرفداران سید که در تهران بودند به او عرض می نماید و کسب دستور می کند. سید با مشاهده این شخص با این وضعیت خیلی عصبانی می شود و با تشدد به او می گوید: «این چه کاری بود کردی؟ مرا به کشتن دادی.» و به او توصیه می کند فورا از خواف خارج شود. آن شخص روز بعد حرکت می کند، و می گویند همین امر موجب شد که سید را از بین ببرند.

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۹ آذر، ۱۳۹۷ ۷:۴۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *