عذرخواهی طلبه جوان از زن معتاد!

محسن مهدیان در کانال تلگرامی اش نوشت:
این ماجرا واقعی است
با جمعی از “حلقه جهادی محبین” برای توزیع یک وعده شام گرم به محله امام زاده یحیی رفتیم. میانه راه خانه ای قدیمی و نسبتا متروکه ای سر زدیم که 27 خانوار دورتادور حیاط خانه در آلونک های 7 تا 11 متری زندگی می کردند.
کوچه ای تنگ و درب آهنی خشن و کم عرض و زنگ گرفته و بعد هم پله های بلند با موزائیک های شکسته، راه رسیدن به حیاط خانه بود.
حجاب دیوارهای گچ مرده، لباس های کهنه و خیس روی طناب بود . بوی تند مواد و ذغال از زیرزمینی که از طریق پنجره ای به کف حیاط راه داشت، بیرون می زد و هوا را تلخ می کرد.
آنطرف تر زنی نشسته بود که گفته می شد شوهرش را دستگیر کردند و به جرم حمل مواد مخدر به 5 سال زندان محکوم است. همراه و آشنای محل می گفت این زن جوان در آستانه انحراف است و می گوید اگر شیرخشک نوزادم جور نشود مجبورم تن فروشی کنم.
خانم دیگری مضطرب و چادر به کمر ایستاده و بی توجه به توزیع غذا، مدام از عقب افتادن اجاره خانه اش می نالد. از بداخلاقی صاحب خانه می گفت و اینکه تهدیدش کرده اسباب و اثاثیه را بیرون می ریزد؛ ماهی 100 هزار تومان اجاره این اتاقک بود.
پیرزن خسته و غمین دیگری روی بالکن نشسته و زیر لب ورد می خواند. آنطرف تر هم کودکان خردسال با موتور معیوب و از کار افتاده همسایه بازی می کردند.
از جمع ما برخی در حال توزیع غذا و برخی هم با بچه ها بازی می کردند. بین این گروه جهادی چند نفری هم طلبه بودند.
طلبه ها همزمان با توزیع غذا با اهل خانه گپ و گفت و خوش و بش داشتند. در این اثنا طلبه جوانی سمت یکی از این آلونک های تنگ و تاریک رفت. خانه ای 9 متری که بوی تند تریاک از پنجره کوچک اتاق بیرون می زد. طلبه در می زند و دختر جوان از پشت پنجره می گوید لطفا در را از پشت باز کنید. از بیرون روی در قفل زده بودند تا نتواند از خانه خارج شود. در از بیرون باز می شود و زن جوان معتاد با آرایش زننده ای جلو می آید تا غذا را تحویل بگیرد. اما چشمش که به عبا و عمامه می افتد گوئی که انتظار نداشته، سفره دلش باز می شود و بی مقدمه از زندگی تلخش می گوید.
روحانی جمع ما خجالت می کشد و در تمام مدت سکوت کرده و سرش پایین است. زن با صدائی بی جوهر و با لحن آرام حرف می زند که نکند جز طلبه کسی بشنود. چند دقیقه ای می گذرد تا اینکه حرفش تمام و ساکت می شود. شاید منتظر بود طلبه نصیحتی کند، یا وعده ای دهد، یا حداقل دعائی کند و رد شود.
طلبه جوان مکثی می کند و در انتها یک جمله می گوید و بسرعت از اتاق بیرون می آید: “خواهرم ببخشید. به خاطر کم کاری ماست که شماها در این سختی هستید و گرفتارید. خواهرم ببخشید، ببخشید…”
با خودم فکر کردم این طلبه از چه چیز عذرخواهی می کند؟ از کدام کار ناکرده اش می گوید؟ از کدام قصور و تقصیر سخن می گوید؟
لحظاتی گذشت و افکاری از ذهنم عبور کرد که در واپیسن دقایق حضور، نگاهم به این خانه دودآلود و فسرده را تغییر داد. دوست داشتم مجدد برگردم و از تک تک اهالی خانه طلب عذر کنم.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۵ شهریور، ۱۳۹۶ ۴:۱۱ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *