… و کابل سقوط کرد!

احمد زیدآبادی، فعال سیاسی و روزنامه نگار در یادداشتی به خاطره اشغال کابل توسط طالبان در سال 77 پرداخت و نوشت:

در مرداد ماه سال 77 طالبان برای تکمیل سلطۀ خود بر خاک افغانستان، آخرین گام را برداشتند. آنها با تصرف مزار شریف در شمال افغانستان که همراه با حمله به کنسولگری ایران در آن شهر بود؛ به دولت تحت رهبری برهان‌الدین ربانی رئیس جمعیت اسلامی افغانستان پایان دادند. حمله به کنسولگری با کشتار هشت دیپلمات ایرانی در کنار محمود صارمی خبرنگار ایرنا همراه بود. در تهران عده‌ای از نظامیان بخصوص رحیم صفوی فرماندۀ سپاه پاسداران از لزوم درگیری نظامی با طالبان سخن به میان آوردند. چنین رویدادی می‌توانست موجِ تخریب طالبان را که دارای عصبیتی مهارناپذیر بودند؛ به سمت ایران هدایت کند و برای کشور مشکل امنیتی بی‌مانندی پدید آورد. از این رو، پیشنهاد صفوی به این تصور دامن زد که نظامی‌ها برای مقابله با جنبش اصلاح‌طلبی خواستار کشاندن ایران به جنگ با طالبانند و از این طریق می‌خواهند ابتکار عمل سیاسی را به دست گیرند.
من اما از موضع خاص خود به این موضوع پرداختم. از نگاه من، طالبان هدف راحتی برای جنگ نبودند و امکانات نظامی ایران برای سرکوب و شکست آنها کفایت نمی‌کرد. طالبان جنگجویانی با انگیزه‌های بنیادگرایانۀ قدرتمند و امکان تطبیق خود با هر شرایط سخت و دشوارِ محیطی بودند به طوری که می‌توانستند با کمی کشک و نان خشک در غارهای مرتفع تاب آورند و با عبور از گذرگاه‌های کوهستانی صعب‌العبور ضربات سنگینی به دشمنان خود وارد کنند.
در واقع از دلایل پشت پردۀ ظهور طالبان در افغانستان اطلاعات اندکی در دست بود و از همین جهت، تحلیل سیاست داخلی و خارجی آنها امری به غایت مشکل می‌نمود. روزی که نام آنها بر سر زبان‌ها افتاد؛ من در روزنامۀ همشهری نام “طلاب” را برای آنها مناسبتر دیدم چرا که آنها به واقع نیز محصلان مدارس دینی بودند. محمود صدری اما واژه طلاب را نپسندید و نهایتاً روزنامۀ همشهری نیز برای جا انداختن نام طالبان با دیگر رسانه‌های کشور همراه و هم صدا شد.
دو سال پیش از تسخیر مزار شریف، هنگامی که طالبان شهر هرات را به تصرف خود در آوردند؛ از طرف سفارت افغانستان در تهران دعوت نامه‌ای برای حضور در مراسمی به مناسبت حضور عبدالله عبدالله وزیر خارجۀ افغانستان به روزنامۀ همشهری رسید. این مراسم در هتل همای تهران برگزار شد و من هم در آنجا حضور یافتم. محمد خیرخواه سفیر افغانستان در تهران، از اعضای جمعیت اسلامی افغانستان مردی هیکلی و تنومند بود که از مدتها قبل با فعالیت‌هایش آشنا بودم. در واقع جز من و دکتر پرویز ورجاوند، ایرانی دیگری در مراسم هتل هما حضور نداشت و دیگر مهمانانِ جشنِ مختصر آنان افغان‌های مقیم ایران بودند. عمده وقت مراسم به گفتگوهای خصوصی افراد در دور میزهای کوچک گذشت. فقط هنگامی که برای صرف شام، بشقاب‌ها را دور میز بزرگی چیدند؛ محمد خیرخواه با کوبیدن قاشق بر روی بشقابِ چینی، حاضران را به سکوت دعوت کرد تا عبدالله عبدالله سخن بگوید. عبدالله که قامت کوتاهش جلب توجه می‌کرد؛ با لحنی بغض‌آلود، سازمان اطلاعات ارتش پاکستان را نیروی پشت پردۀ طالبان دانست و حملات تندی به آنها کرد. پس از سخنان عبدالله شام که جوجه کباب ساده اما با کیفیتی بود؛ توزیع شد. هنگام شام، دکتر ورجاوند رو به یکی از حاضران کرد و خبر اسماعیل‌خان حاکم هرات را از او گرفت. طرف به او گفت؛ اسماعیل‌خان دیگر یک جنازۀ سیاسی است! اسماعیل‌خان بدون آنکه تاب مقاومت در برابر هجوم طالبان را ببیند؛ در همان زمان هرات را رها کرده و به کابل فرار کرده بود. از این رو، حاضران از او سخت دلخور و ناراحت بودند. پس از صرف شام به عبدالله عبدالله نزدیک شدم و از او پرسیدم که امکان سقوط کابل هم وجود دارد؟ در آن هنگام طالبان در پل‌چرخی تجمع کرده و کابل را تهدید می‌کردند. عبدالله با شنیدن پرسشم، چشم‌هایش از تعجب گرد شد و با لحنی محکم گفت؛ محالِ ممکن است! چند روز بعد کابل سقوط کرد و احمد شاه مسعود نیروهایش را ابتدا به استان‌های شمالی و سرانجام به درۀ پنجشیر عقب کشید.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۴ مرداد، ۱۴۰۰ ۸:۳۳ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *