اعتراض پاسدارها در سپاه؛ «تو همان نبودی که همه را جمع کرده بودی و علیه حقوق شعار می دادی؟»
شهریور و مهر 1358 کم کم داشتیم بودجه می گرفتیم. گفتیم سپاهی ها بایدحقوق بگیرند؛ پایه حقوق را 2000 تومان اعلام کردیم و گفتیم از این ماه همه سپاهی ها باید بیایند حقوق بگیرند. دیدیم شورشی علیه ما در سپاه به راه افتاد که اینها می خواهند ما را دنیا پرست بکنند. دسته راه انداختند و سر و صدا کردند. ما محکم ایستادیم تا اینکه بالاخره به رئیس آنها که جوانی بود، گفتم هر کس حقوق نگیرد از سپاه اخراج می شود. صندوقی درست کرد و اطلاعیه ای زد به دیوار که آنهایی که حقوق نمی خواهند، بروند و حقوقشان را بگیرند و توی صندوق بیندازند. [خاطره ای در این باره به یاد دارم] بعد از چند سال، وقتی در وزارت سپاه بودم و آقای علی لاریجانی معاون حقوقی من بود، ما یک کشتی غرق شده پیدا کردیم، آن را در آوردیم و به قیمت 70 میلیون تومان فروختیم. رفتم خدمت حضرت امام و گفتم: «این 70 میلیون تومان را چه کار کنم؟ اجازه می دهید با این پول زندانی های سیاسی را آزاد کنیم؟»
عده ای از بچه های سپاه تصادف کرده و منجر به کشته شدن کسی شده بودند، یا سهوا تیری شلیک کرده و کسی را کشته بودند. این ها به خاطر دیه در زندان بودند. امام فرمودند: «اگر منجر به تجری به قتل نشود بروید اینها را آزاد کنید.»
به زندان سپاه در پادگان ولی عصر رفتم و رئیس زندان را صدا کردم، گفتم: «همه زندانیان دیه ای را ردیف کن و با دادسرای نظامی هماهنگ کن. می خواهم پول دیه آن ها را بدهم و آزاد کنم.»
بچه ها را آوردند بیرون و همه صف بستند. دیدم یک نفر عقب ایستاده و جلو نمی آید. خوب که نگاه کردم شناختمش. پرسیدم: «این چرا نمی آید؟»
گفتند: «این را از سپاه اخراج کرده اند و بعدا به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شده.» صدایش کردم و گفتم: «تو همان نبودی که همه را جمع کرده بودی و علیه حقوق شعار می دادی؟» سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
منبع: برای تاریخ می گویم، خاطرات محسن رفیق دوست، سعید علامیان، سوره مهر، ج ۲، ص 64 و 65