خاطراتی شنیدنی از معلمان مدرسه دارالفنون؛ حکایتهایی که در داستانهای غربی میشنویم!
غلامحسین تکمیلهمایون از فارغ التحصیلان مدرسه دارالفنون میگوید: یکی دو سال پیش، از خیابان ناصرخسرو رد میشدم. تابلوی دارالفنون را دیدم و تقریبا به سختی وارد و با آقای حافظی آشنا شدم. بیشتر خاطرات ما از این مدرسه، خوش است و خاطره بدی از آن نداریم. انسان در دوران تحصیل، افرادی را الگوی خود قرار میدهد، اما انگار بعضی چیزها در خون افراد است؛ چنانچه من درتمامی این سالها سعی کردم ذرهای شبیه به معلمانام باشم، اما نشد!
او میافزاید: استاد ریاضی ما آقای محمدی بود، همیشه ما و شاگردان استاد شیخان، هرکدام از معلم خودمان تعریف میکردیم و به نوعی به هم پز میدادیم! آقای محمدی هر جمعه، به صورت رایگان در سالن امیرکبیر، کلاس میگذاشت تا به دانشآموزان کمک کند. استاد دیگری به نام آقای کوشا داشتیم که مرد بسیار فاضلی بود. یکی از همکلاسیهای ما یک پا نداشت و با عصا راه میرفت. یک روز به مدرسه نیامده بود و استاد کوشا که میخواست سراغ او را از ما بگیرد، مدام نشانی میداد که مثلاً با همان پسر قدبلند که موهایش فلان شکل است و کت فلان رنگ میپوشد کار دارم، در حالی که میتوانست همان ابتدا به نقص عضو او اشاره کند و بگوید همان پسری که پا ندارد!
با شنیدن این حکایت از زبان آقای تکمیلهمایون، به یاد میآورم که مشابه همین داستان را در اینترنت با عنوان ماجرای یک دختر خوشقلب فرنگی که دلش نمیآمد به معلولیت همکلاسیاش اشاره کند، خوانده بودم. خدا میداند چه تعداد از درسهای زندگی معلمان ایرانی دور دنیا چرخیده و دوباره به ایران برگشته و با لباس فرنگی به خودمان رسیده است!
آقای تکمیلهمایون در بیان دیگر خاطرات خود میگوید: آقای شهبازی همیشه با نهایت احترام با دانشآموزان حرف میزد و از افعال جمع استفاده میکرد. آقای کیوانفر یکبار به جای موضوعهای تکراری انشا، موضوع آزاد داد، این کارش باعث شد ما کتابهای گوناگونی را بخوانیم و از همان جا بود که من علاقهمند شدم اهلقلم باشم.
نویسنده: ارمغان زمان فشمی
منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26832، سه شنبه 1396/7/11