خاطرات یک زندانی از چند مواجهه با غلامحسین محسنی اژه ای
احمد زیدآبادی، زندانی و فعال سیاسی در یادداشتی از چند مواجهه با غلامحسین محسنی اژه ای نوشت: سال 79 غلامحسین محسنی اژهای به عنوان نماینده مدعیالعموم، شاکی پرونده من بود. حدوده ده اتهام علیهام ردیف شده بود که سرجمع 23 سال حبس داشت. کار البته با سعید مرتضوی پیش میرفت و من مواجههای مستقیم با آقای اژهای نداشتم تا اینکه حادثهای سبب این مواجهه در داخل زندان شد.
حادثه از این قرار بود که یک زندانی دارای مشکل شدید روحی را به اتاق ما فرستادند و او رضا عاملی ضارب علی رازینی از اعضای گروه مهدویت را در خواب با کارد میوهخوری مورد حمله قرار داد و چند جای سر و صورتش را زخمی کرد.
در اعتراض به انتقال آن زندانی بیمار به بند سیاسی، من اعلام کردم که اگر مسئولان زندان در این باره توضیح لازم را ندهند، دست به اعتصاب غذا میزنم. تهدید به اعتصاب، واکنش رسانهای وسیعی یافت، اما مسئولان زندان نه فقط توضیحی ندادند بلکه با برخی اقدامات خود وضع بند را به شدت متشنج کردند.
این وضع ادامه داشت تا اینکه یک صبحِ زود که با همبندیها از جمله احمد باطبی مشغول صرف صبحانه بودیم، ناگهان محسنی اژهای در برابر در ظاهر شد و لبخند به لب سراغ مرا گرفت. او آمده بود تا از چند و چون ماجرا با خبر شود. انصاف حکم میکند که بگویم با احترام و حتی تواضعِ تمام مشغول صحبت شد و از خلال صحبتهایش متوجه شدم که با نوشتههایم بخصوص آنچه در جریان محاکمه آقای کرباسچی در روزنامه همشهری و عمدتاً در انتقاد از خودِ او به عنوان رئیس دادگاه نوشته بودم، آشنایی کامل دارد.
من اما در مواجهه با او عنان خشم را رها کردم و با حالتی بسیار عصبی نوع برخورد رئیس زندان را که مانند دانشآموزی مؤدب در کنار او ایستاده بود، به باد حمله گرفتم و گفتم که اینها یکسر دروغ میگویند.
محسنی اژهای در پاسخم گفت؛ مگر خودت در روزنامهها دروغ نمینوشتی؟ این جمله مرا آشفته کرد و فریاد زدم: من؟ دروغ؟ کی؟ کجا؟ درکدام مطلب؟ خلاصه به دلیل عصبانیتم نتوانستم حرف و خواسته اصلیام را به او منتقل کنم. او هم با گفتن جملهای که شاید اکنون زمان مناسبی برای نقل آن نباشد، راهش را به سوی اتاقهای دیگر بند در پیش گرفت و با شماری از زندانیان از جمله منوچهر محمدی مشغول صحبت شد و بعد هم بند را ترک کرد.
بار دیگر او را در سال 81 در جریان تشییع جنازه مرحوم دکتر علیرضا نوری برادر عبدالله نوری در مقابل ساختمان مجلس دیدم. اژهای که خود از مسببان محاکمه و زندانی کردن عبدالله نوری بود، از حادثه تصادف علیرضا نماینده وقتِ مجلس، خیلی متأثر به نظر میرسید و در مراسم تشییع جنازه او حضور یافته بود. در آن محیط البته به نحوی “بیگانه” محسوب میشد و در تنهایی کامل قدم میزد. راستش من که نمیتوانم از افراد کینهای عمیق و ماندگار به دل بگیرم از تنهایی آشکارش در آن جمع حس ناخوشایندی پیدا کردم و حتی خواستم به او نزدیک شوم و سر صحبت را با وی باز کنم که شرایط را مناسب این کار ندیدم.
ابتدای سال 82 هم که مرا برای اجرای مابقی حکمم به دادسرای کارکنان دولت احضار کردند، در حضور همسر و فرزندان خردسالم مرا دستبند زدند، اقدامی کاملا بیدلیل که بچههایم را بسیار مضطرب و آزردهخاطر کرد. بعدها به من گفته شد که این کار به اصرارِ آقای اژهای صورت گرفته است. او در آن ایام از مصاحبههای تند و تیز من با رادیوهای خارجی در انتقاد از دستگاه قضایی از جمله شخصِ سید محمود هاشمی شاهرودی ظاهراً بسیار ناراحت بود و گفته شد که ماجرای دستبند زدن مرا از پنجره طبقه بالای ساختمان دادسرا نظارت کرده است. اینکه این گفته چقدر درست است، اطلاع دقیق ندارم.
در سال 83 نیز ماجرای درگیری محسنی اژهای با عیسی سحرخیز در جلسه هیئت نظارت بر مطبوعات رسانهای شد و نام وی را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت….
بعد از آن محسنی اژهای در مقام وزیر اطلاعات دولت احمدینژاد نقش سیاسی برجستهای پیدا کرد. از آن دوران هم دو تجربه مستقیم دارم. یکی پیگیری هیئت مدیره انجمن صنفی روزنامهنگاران برای آزادی علی فرحبخش که آقای مزروعی بیشتر در جریان آن است و دیگری انتقالم به دلیلِ وخامتِ بینهایتِ حالم از بند دوی-الف در سال 88 به بند 240 که تحت کنترل وزارت اطلاعات بود. گمان میکردم برای کمک به بهبود حالم این انتقال صورت گرفته است اما در آنجا با جهنمی واقعی روبرو شدم!
نهایتاً اینکه من در مجموع آقای اژهای را خیلی متفاوت از دیگر مقامهای قضایی در جمهوری اسلامی نمیدانم اما اکنون که به عنوان رئیس قوه معرفی شده است، پیش از هر چیز مایلم بدانم که آن تیم بازجویی مستقر در بند 240 در سال 88 دقیقاً چه ارتباطی با وی داشته و از کجا دستور میگرفته است؟