ماجرای پیچیده اختلاف شهید مزاری و حزب وحدت افغانستان با جمهوری اسلامی ایران!

آنچه میخوانید بخشی از گفتگوی محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی از اصحاب فرهنگ و صاحب انتشارات عرفان و دارای تالیفات متعدد با روزنامه جوان است:

مرحوم شهید مزاری با ایران، امام، رهبری و ایرانیان رابطه دیرینه ای داشت، اما در سالهای آخر، به نظر میرسید بین او و ایران فاصله هایی ایجاد شده است. معمولاً عقب میکشید و با فاصله حرف میزد، البته علناً علیه ایران حرف نمیزد، ولی مشخص بود که نقارها و ناراحتیهایی در برخوردهایش هست که کمتر هم بازگو شدهاند. به نظر شما علت چه بود؟

یکی دو سال بعد از به وجود آمدن حزب وحدت، حکومت دست نشانده کمونیست‌‌ها یعنی ژنرال نجیب سقوط کرد. بعد از سقوط ژنرال نجیب، طبعاً وقتی ژنرال دوستم از بدنه دولت نجیب جدا شد و به مجاهدین پیوست و جنبش اسلامی افغانستان را به وجود آورد، رابطه بسیار تنگاتنگی با شهید مزاری داشت. یکی از مشکلاتی که شهید مزاری با جمعیت یا حزب اسلامی یا حتی احتمالاً با جمهوری اسلامی پیدا کرد، این بود که وقتی مجاهدین کابل و حکومت را تصرف کردند،قول و قرارهایی که جمعیت اسلامی افغانستان، احمد شاه مسعود و ربانی گذاشته بودند، همه زیر پا گذاشته شدند!

قرارهایی که با حزب وحدت گذاشته بودند؟

با حزب وحدت و بقیه مجاهدین افغان و نهایتاً در افغانستان جنگ داخلی شروع شد. وقتی دکتر نجیب کابل را به مجاهدین تسلیم کرد، یک آجر در کابل فرو نریخت و گلوله ای هم شلیک نشد و حکومت کاملاً صلح آمیز، قدرت را در حضور نماینده سازمان ملل متحد، به آقای صبغت الله مجددی تحویل داد. در طول سه ماهی که آقای ربانی رئیس جمهور موقت بود، تمام مشکلات شروع شد و حزب وحدت هم از بامیان نقل مکان کرد و به غرب کابل آمد و در آنجا مستقر شد.
نیروهای حزب وحدت هم در غرب کابل و در مناطق شیعه نشین و هزاره نشین، جا به جا شدند و اینها نصف کابل را گرفتند. بعد هم نتوانستند بر سر حکومت با هم کنار بیایند و یک حکومت واحد ملی یا یک حکومت حقوقی درست کنند که همه مجاهدین در آن مشارکت داشته باشند و در نتیجه جنگهای نیابتی شروع شدند. اول با حکمتیار، بعد با دوستم و ربانی تا اینکه جنگ با ربانی یا احمد شاه مسعود، تقریباً دو سال به درازا کشید و دولت جمهوری اسلامی با همان روالی که از آقای ربانی و احمد شاه مسعود دفاع میکرد، به همان منوال هم از حزب وحدت دفاع میکرد. چون جمهوری اسلامی در حزب وحدت بیشتر نفوذ داشت و بیشتر کمکش میکرد، دوست داشت این حزب ایده هایش را بپذیرد و با احمد شاه مسعود صلح کند. در اینجا حزب وحدت به ایرانیها گفت: ما منافع خودمان را بیشتر ازشما تشخیص میدهیم! اگر بخواهیم با احمد شاه مسعود صلح کنیم یا حکومت تشکیل بدهیم و در حکومت شریک شویم، باید مسعود خواسته های ما را بپذیرد!خواسته های مزاری هم که خواسته های شخص ایشان نبود، شما حزب وحدت و هزاره ها را در یک ظرف زمانی وسیع 100 ساله بررسی کنید. ظرف 100 سال از وقتی که حکومت امیر عبدالرحمن در سال 1884 در افغانستان سر کار میآید تا سال 1888 یا 1890، شیعیان 65 درصد قتل عام و 20 تا 25 درصد هم از افغانستان آواره میشوند! الان خاوریهای مشهد کلاً هزاره ای هستند.
آنها در پاکستان و آسیای میانه هم هستند. همین آقای غلامرضا انصاری – که الان در شورای شهر تهران است- از اقوام دورمن و هزاره ای است. همینطور آقای ظفرزاده که اقوامشان در افغانستان و پاکستان هستند. اینها کسانی بودند که در آن دوران فرار کردند و به ایران آمدند. هزاره هایی که آنجا مانده اند، میگویند بین 20 تا 25 درصد یا 15 تا 25 درصد جمعیت داشته اند، ولی از همه چیزی محروم بودند! ما نمیتوانستیم تحصیلات عالی کنیم. نمیتوانستیم پزشک شویم. نمیتوانستیم در وزارت دفاع باشیم.

عملاً شهروند درجه 2 محسوب میشدید…

شهروند درجه 2 که خوب است، ما در افغانستان شهروند درجه 10 به حساب می آمدیم! آن هم مایی که قدرت داریم، اسلحه و نیروی نظامی و تشکیلات منسجم داریم، پس میخواهیم موقعیت خود را در افغانستانی که مال ماست، تثبیت کنیم و این بار اگر بگذریم، باید 100 سال دیگر عقب بمانیم! در اینجا جمهوری اسلامی براین باور بود که ما هر طوری شده است، با احمد شاه مسعود صلح کنیم. ماهم صلح میخواستیم، ولی بعد از برآورده شدن خواسته هایمان نه اینکه تسلیم شویم. به همین دلیل یک مقدار کدورت به وجود آمد. مشکل دیگری که در اینجا بیشتر خود را نشان داد مسئله برخی سعایتها بود. عده ای ازمجاهدین افغانستانی که میآمدند و به جمهوری اسلامی گزارش میدادند که احتمال دارد حزب وحدت از اهداف اولیه اش دست برداشته و مثلاً با دوستم ائتلاف کرده باشد! آنها درواقع دو به هم زنی میکردند یا مثلاً میگفتند: حزب وحدت دارد با اتحادیه مجاهدین اسلامی افغانستان – که در پاکستان بودند و اندیشه های تقریباً نیمه چپی یا بیشتر نژادپرستانه داشتند- همدست میشود! در صورتی که حزب وحدت در روزگاری که میثاقش را امضا میکند، تصمیم دارد با همه طیفهای شیعیان در افغانستان متحد شود و همه را زیر یک چتر بیاورد. اینگونه رفتارها مؤثر بودند و بالاخره این شکاف به وجود آمد، ولی این شکاف آنقدرها حادنشد که حزب وحدت از ایران ببرد. شایددر حدیک دلخوری بود. واقعیت این است که دلخوریهایی به وجود آمد.

برخی مدعی شده اند که ایران در ماجرای دستگیری و شهادت مزاری – که دو سه روز طول کشید- کوتاهی کرد. دیدگاه شما دراین باره چیست؟

باید گفت که دستگیری شهید مزاری و شکست هزاره ها در غرب کابل از 14 تا 24 اسفند، گنگترین مقطع از تاریخ هزاره هاست. وقتی طالبان به نزدیکیهای چهارآسیاب میرسد و حزب وحدت اسلامی مقر خود را تحویل طالبان میدهد و خودش به طرف عربستان سعودی عقب نشینی میکند، خود داستانی درخور پژوهش دارد. از همه مهمتر این است که حزب وحدت، از اولین گروههای مجاهدینی بودند که در غزنی در مقابل نیروهای طالبان سنگر گرفتند و جنگ بسیار مفصلی کردند و عده ای میگویند: حدود 300 تن از طالبان را در آنجا کشتند. با این همه و بعد از این قضایا، طالبان غزنی را فتح کردند و تا چهار آسیاب آمدند و پشت جبهه حزب وحدت قرار گرفتند. حزب وحدت از سه جانب با اینها وارد مذاکره شد. یکی آقای خلیلی از پیشاور پاکستان بود. یکی آقای دکتر طالب از اسلام آباد بود که با طالبان مذاکره کرد و به آقای مزاری تلفن میزد که خاطر جمع باش طالبان با تو کاری ندارد! مذاکره کننده دیگری هم به نام مرحوم آقای شیخ یوسف واعظی از کویته پاکستان بود که به خاطر اینکه رهبران طالبان با ملا گلزار آشنایی داشتند، از آنجا مذاکره میکرد و به مزاری خبر میداد که طالبان با تو کاری ندارند و با ربانی کاردارند! محور چهارم مذاکرات در شرق غزنی بود که یک عده از رهبران حزب وحدت یا روحانیون صاحب نفوذی که در غزنی بودند مثل آقای حکیمی، آقای عرفانی و…با طالبان مراوده هایی داشتند و به شهید مزاری اطلاع میدادند طالبان با شما کاری ندارد و شما سلاح و سنگرهای خودتان را دارید و اینها حتی به شما کمک هم خواهند کرد! وقتی طالبان به چهار آسیاب میرسند سفیر دولت جمهوری اسلامی ایران، آقای محمدرضا بهرامی ـ که الان هم سفیر است ـ به شهید مزاری پیشنهاد میکند که: به سفارت ما بیا تا بعد برایت راه چاره پیدا کنیم، ولی ایشان قبول نمیکند و می‌‌گوید: من از کنار این مردم، جایی نمیروم!

یعنی وقتی فضا سنگین شد، گفتند بیا اینجا پناه بگیر؟

بله. مرحله دوم این بود که گفتند حالا که نمیخواهی از کنار نیروهای نظامی و مردم هزاره غرب کابل بیرون بروی، ما از احمد شاه مسعود تضمین گرفته ایم که تو با همه نیروهای نظامیات به هزاره جات یا شمال افغانستان یا هر جایی که میخواهی بروی. آقای مزاری گفته بود: من به قول و قرار احمد شاه مسعود اعتماد ندارم! جمهوری اسلامی تلاشهای زیادی کرد که سیر قضایا به اینجا منتهی نشود.
نکته دیگری که در اینجا لاینحل مانده است، مذاکره کنندهای که به نام شهید مزاری رفته و با طالبان مذاکره کرده است، اسمش ابوذر بوده، ولی کدام ابوذر است؟ معلوم نیست. این ابوذر از چهار آسیاب، 500 تن از طالبان مسلح را می آورد تا به خطوط مقدم جبهه بیایند و در مقابل احمد شاه مسعود بجنگند! این آدم، این 500 نفر را از چهار آسیاب – که به سمت جنوب کابل امروزی است- از دارالامان به جایی که کبریتسازی است میآورد و از آنجا هم عبور میکند و به نزدیکیهای دهمزنگ میرسد و در آنجا، فرمانده طالبان شخصی است به نام گردریزی. گردریز یکی از شهرهای جنوب افغانستان است. او میگوید وقتی این گروه به اینمحل میرسند، راه بلد یا مذاکره کننده ای که اسمش ابوذر بوده است، غیبش میزند و بعد از دقایقی، تمام نیروهای طالبان در آنجا محاصره میشوند و بین آنها جنگ درمیگیرد و بخشی از طالبان به کلی نابود میشود! بخشی که باقی میماند، با فرماندهان خود در چهار آسیاب تماس میگیرد که ما محاصره شده ایم.البته آنها هم حدس میزدند که چنین اتفاقی بیفتد و نیروی ضربت از پشت سر میآید و نیروهای حزب وحدت را محاصره میکند. در این درگیری، آقای مزاری ازغرب کابل اسیر میشود. مذاکره و این چیزها همه داستان جعلی است.

در تبلیغات رسمی حزب وحدت میگفتند که برای مذاکره رفته بود…

خیر، این داستانی جعلی است که حزب وحدت میگوید و هیچ سندی هم برای آن ندارد. فردی به نام عبدالمنان از ایالت قندهار، از فرماندهان جنگی و میدانی طالبان بود و همان کسی است که در عکسهایی که بعدها از دوران اسارت شهیدمزاری منتشر شد، گوش او را گرفته است. کسی هم که در کنارش نشسته است و میخندد، آدمی به اسم ولی محمد است که یکی از فرماندهان جنگی طالبان است. بعد از اینکه طالبان سقوط کرد، امریکاییها عبدالمنان را دستگیرکردند و چند سال در گوانتانامو بود و از آنجا به افغانستان برگشت و سرطان گرفت و در قندهار مرد. ولی محمد هم بعدها با ISA پاکستان درگیر و در جایی به نام دالبندی ترور شد و پاکستانیها او را کشتند. در آن روزها، بسیاری از فرماندهان حزب وحدت وقتی فهمیدند شهید مزاری دستگیر شده است و سنگرها سقوط کرده اند، اسلحه ها را زمین گذاشتند و با زن و بچه مردم به طرف چهارآسیاب به راه افتادند. هر کسی که راه میرفت، میدید خانمی با دو سه بچه سرگردان مانده اند، بچه را بغل میکرد و راه می افتاد و طالبان که میپرسید اینها کیستند؟ میگفتند زن و بچه ام هستند! طالبان به اینها کاری نداشت. آنها کسانی را میگرفتند که حتماً در سنگر بودند. این را یکی از کسانی تعریف میکند که جزو طالبان و نیروی جنگی بود و امکان انتقام گرفتن داشت، ولی الان دیگر جزو طالبان نیست و می آید و از ایران کتاب میبرد.

با او آشنایی دارید؟

بله، با او مراوده داریم. همانطورکه عرض کردم جزو طالبان بود، اما الان دیگر نیست. این آدم کسی است که در دورانی که جزو طالبان بود، در کابل حضور داشت. میگفت نمیدانستم در آینده این رویدادها اینقدر مهم میشوند، والا همه را یادداشت میکردم. البته الان دیگر چیزی نمیگوید یا یادش نیست یا خودش نمیگوید. میگفت، اسلحه همان آدمی که گوش شهید مزاری را گرفته بود، یعنی عبدالمنان، الان در قندهار است، می‌‌خواهی برایت بیاورم؟ گفتم به چه دردم میخورد؟ یعنی اطلاعات آن آدم تا این حد دقیق است.
روایت او این است که وقتی شهید مزاری را به چهار آسیاب بردند و فهمیدند او کیست، طالبانی‌‌ها به او گفتند تو خیانت کرده ای و‌… و روی این حرف هم خیلی مصر بودند، چون آن ابوذر نامی که رفت و 500 نفر از طالبان را آورد که در دهمزنگ قتل عام شدند، خودش را نماینده حزب وحدت معرفی کرده بود. شهید مزاری میگوید من خیانت نکرده ام و تو خیانت کرده ای!…چون شهید مزاری نمیداند آن ابوذر نام کیست و چه اتفاقی افتاده است. هر دو طرف درست میگویند. طالبان درست میگوید چون نیروهایش قتل عام شده و بیسیم زده اند که ما محاصره و قتل عام شده ایم. از این طرف هم حزب وحدت میگوید ما با تو قول و قرار گذاشته بودیم و ما خیانت نکرده ایم و تو خیانت کرده ای! به هرحال بعد از اینکه طالبان میفهمد عبدالعلی مزاری را با هشت نه نفر دیگر دستگیر کرده اند، اینها را در هلیکوپتر مینشاند که به قندهار بفرستد. به گفته همین فرد طالبی که گفتم، دست آقای مزاری و چند نفر دیگر در هلیکوپتر کاملاً باز بود. وقتی هلیکوپتر به نزدیکیهای مُقُر در غزنی میرسد، اسرا وقتی میفهمند اینجا کوتاهترین راه به سمت هزاره جات است، به نگهبانی که در هلیکوپتر بود حمله و او را خلع سلاح میکنند.

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۲ مرداد، ۱۳۹۶ ۵:۰۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *