خاطره ای شیرین از مرحوم دعایی در رابطه با مدیریت منابع انسانی
کامران نرجه، خبرنگار روزنامه اطلاعات: مرحوم دعایی اگرچه دانش آموخته دانشگاه نبود و اطلاعات چندانی از مکاتب کلاسیک حوزه مدیریت نداشت، اما شیوه حکمرانی خوب را می دانست و خلاقیت های خاصی در اداره امور داشت که منجر به ماندگاری نام وی در عرصه مدیریت خواهد بود.
در واقع آنچه که باعث شد طلبه ای ساده به مدیری دلسوز، کارآفرینی لایق و الگویی برای زمامداری موفق تبدیل شود، ریشه در نحوه تربیت فردی و تزهیب نفس مرحوم دعایی داشت که در بوته مسئولیت واگذار شده از سوی رهبر انقلاب، به پختگی و قوام لازم رسید.
البته مسئولیت 42 ساله دعایی بر این مجموعه فرهنگی دارای برجستگی ها متعددی در حوزه مدیریت مالی، منابع انسانی، توسعه سخت افزاری و نرم افزاری، نگهداری اموال و همچنین اثرگذاری بر محیط پیرامونی است که تشریح هر یک از آنها، مجالی وسیع می خواهد. اما بازگویی یکی از خاطرات رفتاری وی در این مطلب کوتاه می تواند به درک بهتر مشی مدیریتی دعایی کمک کند.
در واقع هریک از کارکنان موسسه اطلاعات دهها خاطره شیرین از این بزرگمرد دارند که تقویت کننده انگیزه همکاری مجدانه آنها با مرحوم دعایی در سالهای گذشته بوده است. اما من در این فرصت، صرفا با ذکر یک خاطره تصمیم دارم ثابت کنم که شیوه مدیریتی وی با نیروی انسانی تحت امر خود، تفاوتی فاحش با تمامی الگوهای موجود درجامعه داشت.
احترامی که دعایی برای همکاران خود به عنوان یک «انسان» قائل بود، جایگاهی فراتر از یک نیروی کار به شاغلان موسسه اطلاعات می داد. برای دعایی مهم نبود که مخاطب او کارگری ساده و کم سواد است یا مدیری ارشد و تحصیلکرده، دعایی در مواجه با هر یک از کارکنان این موسسه، انسانهایی را می دید که دارای ارزش و اعتبارند و به همین دلیل شأن افراد را والاتر از جایگاه شغلی و عناوین اجتماعی آنها می دانست. بنابر این هرگاه فردی برای مشکلی به او مراجعه می کرد، مرحوم دعایی می دانست قطعا یک الزام ویژه باعث شده تا آن فرد پیگیری مشکل خود را از بالاترین مقام تصمیم گیرنده سازمان جویا شود. توجه به همین «الزام ویژه» باعث می شد تا هر سوالی از دعایی بالافاصله با دریافت جواب روبرو شود و تصمیم گیری در مورد مشکلات به تعویق نیفتند. دعایی را از این حیث باید مدیری سریع و بی واسطه قلمداد کرد که دسترسی به او و دریافت پاسخ مدیریتی برای اجرای امور هیچگاه دشوار نبود.
خاطرم هست در بعدازظهر یک روز پاییزی سال 1377 محمد شریعتمداری وزیر بازرگانی دولت اول سید محمد خاتمی برای بازدید از چاپخانه موسسه و انجام مصاحبه اختصاصی به روزنامه اطلاعات آمد.
وی به همراه شماری از معاونان و مسئولان ارشد وزارت بازرگانی در ابتدای ورود به موسسه، پس از استقبال به دفتر آقای دعایی رفت که در ضلع شرقی سالن تحریریه قرار دارد.
اتاقی 15 متری و ساده با یک میز قدیمی 8 نفره که برای ورود به آن نیاز به هماهنگی با هیچ منشی و رئیس دفتری نیست و در آن تاکنون به روی کسی بسته نبوده است.
هنوز 10 دقیقه از ورود وزیر بازرگانی و تیم همراه وی به دفتر آقای دعایی نگذشته بود که آقای شریعتمداری پس از یک گپ و گفت کوتاه، مشغول ارائه گزارشی رسمی از برنامه های دولت برای تنظیم بازار شد.
دعایی با دقت کامل به سخنان آقای شریعتمداری گوش می داد و من نیز در گوشه ای از اتاق مشغول یادداشت سخنان وزیر بازرگانی بودم که ناگهان یکی از کارگران جوان و رده پایین چاپخانه با پیراهنی آغشته به مرکب، شلواری نامرتب و یک جفت دمپایی پلاستیکی وارد اتاق شد.
کارگر جوان به محض مشاهده جلسه وزیر با آقای دعایی عذرخواهی کرد و به سمت عقب گام برداشت تا از اتاق خارج شود. ولی آقای دعایی کارگر جوان را با احترامی ویژه خطاب کرد و دستور داد به داخل اتاق بازگردد. سپس با پوزش از قطع سخنان وزیر بازرگانی، پیش از آنکه علت این مراجعه ناگهانی را جویا شود به کارگر تازه وارد گفت: «بستنی می خوری؟» و کارگر چاپخانه متواضعانه و خجول گفت: «خیر، حاج آقا»، دعایی با لحنی مملو از محبت و صمیمیت به کارگر گفت: «تا بستنی نخوری، اجازه نداری از اتاق خارج شوی!» و بلافاصله دستور داد تا یک کاسه بستنی سنتی برای کارگر جوان بیاورند.
در مدتی که کارگر چاپخانه مشغول صرف بستنی در اتاق رئیس موسسه بود، دعایی نیز با ذکر چند لطیفه و بذله گویی همه حاضرین اتاق را به خنده واداشت تا فضای سنگین جلسه از بین رفته و فاصله جایگاه شغلی افراد نادیده گرفته شود. پس از آنکه محتوی ظرف بستنی کارگر تمام شد، دعایی با لحنی جدی تر از قبل گفت: «خب، حالا بگو چه کار داری؟» و کارگر بی درنگ گفت: «حاج آقا کیفیت مرکب روزنامه برای چاپ ویژه نامه ای که در خواست کرده بودید، مناسب نیست و ما اجازه استفاده از مرکب های مرغوب داخل انبار را نداریم. اگر دستور بفرمائید از انبار مرکب مرغوب بدهند، قطعا کیفیت ویژه نامه بهتر می شود. »دعایی بلافاصله به سمت تلفن روی میز کار خود خیز برداشت و شماره واحد انبار را گرفت و دستور لازم برای تحویل مرکب به بخش چاپخانه را داد. کارگر جوان نیز با تشکر از اتاق مدیرمسئول خارج شد و دوباره جلسه با وزیر بازرگانی رسمیت یافت.
این بار یکی از همراهان وزیر بازرگانی با تعجب از نحوه رفتار مرحوم دعایی با کارگرانش گفت: «ظاهرا اهمیت چاپ آن ویژه نامه برای شما خیلی زیاد است که بلافاصله درست وسط جلسه دستور تحویل مرکب از انبار را دادید.»
مرحوم دعایی با همان لبخند همیشگی و بدون دلخوری از سئوال کنایه آمیز معاون وزیر گفت: «ما سالهاست که از این دست ویژه نامه ها چاپ می کنیم. گاهی کیفیت آنها مرغوب می شود و تحسین برانگیز است، گاهی هم چندان مورد پسند مشتری نیست و برگشت می خورد. بنابراین چاپ ویژه نامه ها و مشکلات انتشار آن برای ما تازگی ندارد.»
بعد در حالی که عینک ذره بینی خود را روی صورتش تنظیم می کرد روبه وزیر بازرگانی کرد و گفت: «باید نگران کسانی باشیم که نظاره گر رفتار ما هستند و قرار است الگوی آنها باشیم.»
دعایی با لحنی آهسته تر ادامه داد: «جناب شریعتمداری، آنقدر بزرگوار هستند که این وقفه را نادیده بگیرند و گزارش خود را با کمی تحمل حین صرف چای و بستنی شرح دهند، ولی من در این موسسه با بزرگواران بسیاری کار می کنم که قائل به هیچ وقفه ای در کار خود نیستند و کیفیت چاپ ویژه نامه برای آنها بالاتر از آداب و تشریفات اداری است. ما موظفیم از این کارگران جوان و تازه کار، استادانی دقیق و وظیفه شناس بسازیم. چگونه می توان با بی توجهی به آنها، افرادی درخور توجه تربیت کرد؟»
دعایی با چنین خلق و خوی مدیریتی به یک انسان با ارزش و آبروی رسانه ها تبدیل شد.