روایت دستگیری و محکومیت فردی که متهم به اختفای بنی صدر بود؛ حکمی که از اعدام شروع شد و به 4 سال حبس ختم شد!
دکتر ناصر تکمیل همایون، فردی است که به دلیل دوستی با بنی صدر، مدتی او را در خانه ای مخفی و اسباب پنهان بودن او از ماموران امنیتی را فراهم کرده بود. روایت این مخفی کاریها هم شندن دارد. سرانجام قبل از فرار بنی صدر از کشور همایون دستگیر و به محکمه کشیده می شود. ابتدا جرمش سنگین بود ولی کم کم تخفیف میخورد و نهایتا آزاد می شود. دکتر همایون در گفتگویی ماجرای شنیدنی دستگیری تا محاکمه و آزادی از زندان را روایت کرده است که در ادامه می خوانید:
دستگیری خودتان کی بود؟
آقای مصطفی انتظاریون خانه ملکیان مانده بود. یک شب یکی از مجاهدین آمد و ما را آنجا دید. بعد گفت من آمدم انتظاریون را ببرم اما خیابانها پاکسازی نشدهاند. من از این اصطلاح سر در نیاوردم. او رفت و یک روز بعد در آن شرایط پسرم از من خواست او را استخر ببرم. با خودم گفتم پسرم را میگذارم استخر و بعد میروم مجله بوستان میگیرم که در آن درباره باستانشناسی ایران مقاله نوشته بودم. پسرم را که دوباره از استخر برداشتم با خودم، دیدم خانوادهام همه در خانه آقای اخوان هستند که روزه دارند. اما خانواده آقای ملکیان به خاطر اینکه خانمش باردار است روزه نمیگیرند. بنابراین گفتم برویم خانه ملکیان. در خانه ملکیان را که زدم در باز شد و یک پاسدار آمد گفت: بهبه ناصر خان! بفرمایید! من هم به قول پرویز پرستویی در مارمولک آنجا گفتم «انالله و اناالیه راجعون.» بعد رو به من گفت اسلحهات را تحویل بده. من دست کردم داخل جیبم و خودنویسم را دادم.
بنیصدر هم مسلح نبود؟
نه. از دو پاسدار او هم فقط کسی که با او رفت مسلح بود. آن یکی که با ما بود سلاح نداشت. بعد رو به آنها گفتم من روزه نیستم بگذارید چیزی بخورم و نمازم را بخوانم، بعد برویم. وقتی مرا با خود میبردند دیدم خیابان آنقدر غلغله است که انگار چهگوارا دستگیر شده است.
دستگیریتان چه روزی بود؟
17 تیر.
دقیقا 36 سال پیش. قبل از فرار بنیصدر بود. اینطور نیست؟
بله. رفتیم اوین. من ساعت یک که رفته بودم خانه ملکیان فهمیدم مصطفی اختیاریون صبح دستگیر شده است.
…
بنیصدر که در خانه شما نبود پس اتهام شما چه بود؟
اتهام من پنهان کردن و کوشش برای فرار بنیصدر بود. اما فقط این نبود. من متهم شده بودم که تئوریسین ملیگرایی هستم، چرا که برخی ملیگرایی را ضداسلام میدانستند. مسافرت به خارج و رابطه با فردی مثل آیتالله شریعتمداری هم از دیگر اتهامات من بود. در حالی که من قبل از انقلاب که بعضی خبرنگاران برای مصاحبه با آیتالله شریعتمداری به ایران میآمدند برای ترجمه میرفتم. هفت اتهام برای من نوشته بودند که در روز دادگاه شد 14 اتهام.
روند رسیدگی دادگاه به پرونده شما چقدر بود؟
جریان دادگاه ما برخلاف بسیاری از دادگاههای آن زمان طول کشید و هفت یا هشت ماه گذشت. حتی بعضی دادیاران هم میآمدند و در آن شرکت میکردند.
در این مدت فکر میکردید برایتان حکم اعدام صادر شود؟
در زندان حالتی به من دست داده بود که با خودم میگفتم کسی مثل قطبزاده با سوابقی که داشت اعدام شد، خسرو قشقایی با آن ایل و طایفه و تبارش اعدام شد. آقای دستمالچی اعدام شد. من که یک آدم سادهای هستم که جای خود دارم.
در دادگاه آقای محمدی گیلانی پرسیدند مگر شما نشنیدید که آیتالله قدوسی گفتهاند کسی نباید به بنیصدر پناه دهد یا خودرو برای او فراهم کند؟ من گفتم دلیل کمکم به بنیصدر سیاستورزی نبود، بلکه رفاقت، مروت و جوانمردی فرهنگ ماست. گاهی هم شعر و آیه قرآن میخواندم که یکبار آقای محمدی گیلانی پرسید میتوانی بر اعصابت مسلط باشی؟ پاسخ دادم مسلطم. گفت شماره خانهات را بگو. گفتم و او هم به خانه ما زنگ زد. خانمم گوشی را برداشت و آقای گیلانی به او گفت: اینجا دادگاه انقلاب اسلامی است و شوهر شما در حال محاکمه است. خانمم فکر میکرد کسی که پای تلفن است دارد شوخی میکند. من آنجا با خانمم صحبت کردم. پرسیدم: نادر چطور است؟ وقتی با پسرم هم صحبت کردم آقای گیلانی گوشی را گرفت و گفت: انشاءالله پدر شما آزاد خواهد شد. این اولین بار بود که من پس از دستگیری و سختی های بسیار ناگهان گریهام گرفت. بعد آقای گیلانی گفت بروید چند روزی استراحت کنید.
دادگاهها علنی بود؟
نه غیرعلنی بود.
حکم اعدام شما چطور تغییر کرد؟
در یکی از جلسات دادگاه آقای گیلانی برگهای به من داد که بر روی آن نوشته شده بود اینجانب حکم اعدام خود را قبول دارم و اعتراضی به آن ندارم. آنجا که این برگه را دیدم یاد حرف چندماه پیشش به پسرم افتادم که خیال مرا کمی راحت کرده بود. او بعد پرسید «در جیبت چقدر پول داری؟» در زندان بیشتر از 200 تومان به ما پول نمیدادند. گفتم حدودا 200 – 300 تومان. آقای گیلانی گفت: نه این کم است. شما باید پرتقال بخوری، سیگار بکشی و این کم است. دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد. با خودم پرسیدم مگر در صحرای محشر میشود سیگار و پرتقال برد که به من پول میدهد؟ اصرار آقای گیلانی به گرفتن پول را که دیدم گفتم لابد اگر آن را نگیرم به جرمهایم اضافه میشود! پول را گرفتم و او هم گفت بروید دعا کنید.
به زندان برگشتم. معمولا کسی که از دادگاه برمی گشت همه افراد بند جمع میشوند که ببینند چه خبر شده. در زندان یک دوست محضردار آشنا به شریعت داشتیم. او تا ماجرای هزار تومان را شنید، مرا بوسید و گفت الحمدلله. گفتم مگر چه شده؟ گفت «این هزار تومان کلید رهایی تو از اعدام است. به تو گفتهاند نه محاربی، نه باغی و نه مفسدفیالارض هستی. چون با این سه طبقه هرگونه معامله و هبه حرام است و اصلا به کسی که قریبالقتل است نباید پول داد. گیلانی به تو پول داده که بگوید من تو را محارب نمیدانم.» بعدها که خاطرات آقای منتظری را خواندم این مسئله برایم روشن شد. آقای منتظری گفته بود پرونده زندانیهای بیش از 15سال و مصادره اموال بیشتر از 500 هزار تومان باید به قم بیاید و رسیدگی شود. به 90 درصد از پروندههایی هم که به قم میرفت عفو میخورد. پرونده من هم که به قم رفت، چون آقای منتظری مرا میشناخت به حبس ابد تبدیلش کرد. بنابراین با حکم ابد به قزل حصار رفتم.
تخفیف حکم از حبس ابد به 10 سال و از 10 سال به 4 سال چطور اتفاق افتاد؟
بعد از دو سال که در قزلحصار بودم، مرا دوباره خواستند. به اوین رفتم. گفتند حکم شما 10سال شده. دوباره بعد از دو سه ماه مرا خواستند. گفتند قرار است شما 4 نفر یعنی من، محمد ملکی، علینقی منزوی و مسعود حجازی آزاد شویم. آقای گیلانی میخواست برای ما صحبت کند. اول منزوی رفت به داخل اتاق. آقای گیلانی به او گفت شما فرزند حاجآقابزرگ تهرانی هستید. ایشان مجتهد جامعالشرایط بودند. شما هم فاضلید. مورد عفو قرار گرفتید. منزوی یک دفعه گفت ما گناهی نکردهایم که مورد عفو قرار بگیریم. گیلانی گفت پس طلبکار هم شدی. بروید و به آن سه نفر هم بگویید که نیایند. در راه به او گفتم خب چیزی نمیگفتی. مدتی ماندیم و من بعدها در کتاب آقای منتظری خواندم که کسانی که یک سوم زندان خود را تحمل میکنند، اگر دست به اسلحه نمیبرند میتوانند بقیه سالهای زندان را تعلیقی بیرون باشند. دوره حبس من از یک سوم هم گذشته بود. بنابراین به صورت تعلیقی آزاد شدم. یک روز آقای نیری مرا خواست و گفت این نامهها را بخوان و برو. نامههایی از اساتید دانشگاه مثل خدا بیامرز باستانی پاریزی و مرحوم مفتیزاده عالم اهل تسنن در تمجید از من نوشته بودند. بیرون که آمدم دیدم «علی اردلان» وزیر دارایی بازرگان هم به این صورت بیرون آمد. بعد فهمیدم که مرحوم موسوی اردبیلی آن روز لاجوردی را آنقدر نگه داشته که ما بتوانیم مرخص شویم.
بیرون که آمدم جایی به من کار نمیدادند. آقای دکتر برومند، پزشک آقای گیلانی و همسرش هم بود. از او خواستم مرا پیش آقای گیلانی ببرد. این دفعه که پیش گیلانی میرفتم او دیگر در زندان نبود، در شورای نگهبان بود. پیشش که رفتم گفتم مرا دوباره ببرید به زندان. آنجا لااقل آب و نان ما را میدادند. آشنایان هم بعضا به ما کمکی میکردند. گفت کجا میخواهی کار کنی؟ گفتم من که بقالی یا عطاری بلد نیستم، من کارهای دانشگاهی بلدم. گفت فعلا نمیگذاریم درس بدهی، چون دانشجویان در قیافه شما چهره بنیصدر را میبینند. ولی کارهای تحقیقاتی اشکالی ندارد. ترتیب داد مرحوم بروجردی داماد امام – که خدا هزار بار رحمتش کند – آمد مرا دید و گفت بیا در موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی محقق شو. به مرور زمان هم کارهای تدریس در دورههای فوقلیسانس و دکترا به من محول شد تا اینکه در 70 سالگی در مقام استادی بازنشسته شدم. اما تا امروز هم رابطه خود را با کتاب و تدریس حفظ کردهام و در این کار عاشقانه حدود 20 کتاب علمی و فرهنگی تالیف کردم و بیش از 150مقاله نوشتهام. نزدیک 1000 دانشجو داشتهام که 12 تن از آنها هم اکنون استاد دانشگاههای ایران هستند. چند ماه پیش استادان و دانشجویان و چند نهاد فرهنگی و دانشگاهی به احترام علم و فرهنگ مجلس نکوداشتی از این دانشجوی ناچیز برپا داشتند که سپاس فراوان از آنان دارم و چهارسال زندان را هم به اصطلاح دوستان دانشگاهی «فرصت دانشگاهی» میدانم. خلاصه این بود نصیب ما ز دیوان قضا.
منبع: روزنامه همدلی، دوشنبه 1396/4/19