مرام و مسلک شاهرخ ضرغام!
یک خمپاره خورده بود و برادر آیتالله جمی، امام جمعه آبادان شهید شده بود. به دکتر چمران گفتم؛ اینطوری شده، دکتر گفت: «بریم». در آبادان به «بهشت شهدا» یا جایی شبیه به این اسم رفتیم. وقتی رسیدیم آنجا دیدیم آقای خلخالی دارند صحبت میکنند و بعد از ایشان هم آقای سید محمد غرضی صحبت کرد. ایشان زمان جنگ استاندار خوزستان بود. مراسم به آخر رسیده بود که متوجه شدند شهید چمران هم آمده است. بعد ازسخنرانیها آمدیم خانه آیتالله جمی، نماز را که خواندند از طرف سپاه آبادان ناهار آوردند. یک عده از مسئولان شهر و فرماندهان ارتش آنجا بودند. داخل اتاقها سفره انداختند و همه نشستند و داخل خانه پراز جمعیت شد. من و چند نفر آمدیم بیرون، دیدم شاهرخ با سه چهار نفر دیگر در حیاط یک پتو انداخته و نشستهاند. شاهرخ تا من را دید گفت: سید بابا بیا اینجا. من هم رفتم نشستم پیش آنها، 9 نفر شدیم. به میهمانهای داخل اتاقها که غذا دادند دیگر به ما بشقاب نرسید. خدا رحمت کند شاهرخ با آن دستهای بزرگش اشاره کرد و گفت آقا آن در دیگ را بدهید به ما. خورش را هم ریخت روی برنجها بعد به همه گفت آقا یا علی … چند نفری که قاشق داشتند با قاشق بقیه هم با دست شروع کردیم به غذا خوردن. شاهرخ راه و رسم زندگی خودش را داشت.
راوی: سید ابوالفضل کاظمی
منبع: روزنامه ایران، شماره 6378، شنبه 1395/9/20