ماجرای بازگرداندن زمینهای یک روستا؛ خلع سلاح با قابلمه
پویان حسن نیا از محققین تاریخ شفاهی استان فارس:
همیشه برایم سوال بود که اصلاحات ارضی شاه خوب بود یا نه؟ چرا بعضی از علما با آن مخالف بودند؟ مطالعاتی در این زمینه انجام دادم. از هر کسی که سنش به اصلاحات ارضی میخورد، راجع به اصلاحات ارضی میپرسیدم. توی یکی از جلسات مصاحبه، محمدتقی ایزدی برایم تعریف کرد: «شاه زمینهایی رو داده بود به روستاییها. ولی چه زمینهایی؟ جاهایی که آبگیر نبود، تپه بود، به درد نخور بود. روستایی هم که سرمایه نداشت. نه میتونست صافش کنه و نه آب سوارش کنه. این زمینها دردشون رو دوا نکرد که هیچ، تعدادیشون مهاجرت کردن به شهر برای کارگری.» پُکی به سیگارش زد. خاکسترش را روی جاسیگاری تکاند و گفت: «یه روز توی کارگاه بودم. دو سه تا از روستاییها اومدن پیش من. اعتراض داشتن از اینکه خان روستا موقع اصلاحات ارضی زمینها رو بد تقسیم کرده. نقشهبردار جهاد رو بردم بالا سر زمینها. حق با روستاییها بود.» گفتم: «یعنی چی؟ یعنی خان زمینهای مرغوب رو برداشته بود برای خودش؟» گفت: «آره. هم زمینهای سنگلاخی رو داده بود روستاییها و هم از چیزی که توی سند بود کمتر بود. روستاییهای اونجا هم که نه سواد داشتن نه جرات اعتراض به خان گردن کلفت. ما که رفتیم توی روستا، مردم فهمیدن اومدیم کمکشون.» گفتم: «خب اون روستا چی شد؟ رفتید حقشون رو از خان بگیرید؟» گفت: «رفتم خونهی خان. ۶٠ یا ٧٠ سال سن داشت. به خان گفتم:
– زمینها باید درست تقسیم بشه.
– تو چیکاره هستی اینجا؟
– من همه کاره.
– من یه عمره اینجا مالکم. کسی حق نداره به زمینای من دست بزنه
– هرچی قانون بگه مو بو مو اینجا اجرا میکنم. نصف زمینهای مردم رو دزدیدی باید پسشون بدی.
– اینجوری نمیشه. من اجازه نمیدم احدی دست به زمینای من بزنه.
– نمیشه نداریم. اجازه ندی کارت با دادگاهه انقلابه.
از خونه خان زدم بیرون. به نقشهبردار جهاد گفتم: «برادر شعبانی، زمینهای مرغوب خان رو بیار تو نقشه و بده دست روستاییها». مردم پیش پیش یه گوشه از زمینهای خان رو گرفتن. خان رفت ژاندارمری. به خاطر نفوذی که هنوز داشت، ژاندارمری رو کشوند سمت خودش. ژاندارمری اعلام کرد: «هرکی دست به زمینهای خان بزنه، بازداشتش میکنم.» سربازهاش رو با اسلحه فرستاد که مردم رو بترسونه. مردهای روستا رفتن ولی زنها با قابلمه و ماهیتابه به جون این ژاندارمها افتادن. دو سه تاشونو هم خلع سلاح کردن. سربازها که دیدن هوا پسه، دمشون رو گذاشتن روی کولشون و در رفتن.»
مات خاطره دکتر ایزدی بودم. پرسیدم: «دیگه مشکلی پیش نیومد؟ زمینها عادلانه تقسیم شد؟» آقای ایزدی گفت: «نه! بعدِ یه هفته، یکی از اهالی روستا بدو بدو اومد کارگاه و گفت:
– مهندس، بهمنخان با نیروهاش اومده روستا.
– بهمن خان دیگه کیه؟ حرفش چیه؟
– یاغیه. با ٣٠ تا تفنگدار روستا رو قرق کرده. میگه کسی حق نداره دست به زمینهای خان بزنه.
بهمن خانِ یاغی، کمونیست بود و شنیدن اینکه یکی از یاغیها ایده کمونیستی دارد، کنجکاوم کرد. میخواستم زودتر بفهمم چه اتفاقی افتاده. به دکتر ایزدی گفتم: «چطوری باهاش مقابله کردین؟ حادثهای رخ داد؟» گفت: «دانشجو که بودم، تعداد زیادی از دانشجوها کمونیست بودن. میدونستم با کمونیستها باید چجوری رفتار کنم. با یکی دوتا از بچههای جهاد رفتم روستا. وقتی وارد روستا شدیم، دیدم بالای پشتبوم خونهها تفنگدارها ایستادن. لباس عشایری برشون بود. سرم رو پایین انداختم و تنهایی از در باز خونه خان رفتم داخل. خانِ روستا و بهمن چایی میخوردن. به بهمن خان گفتم:
– من شنیده بودم شما کمونیست هستی. شعار شما این بوده که زمینها به طور مساوی بین مردم تقسیم بشه. حالا چی شده امروز اومدی طرف سرمایهدارها و باهاشون چایی میخوری؟ من که حسابی گیج شدم.
– هرچی شنیدی درست بوده.
گیرپاژ کرد. نمیدونست چی بگه. از نقطه ضعفش استفاده کردم:
– بهمن خان، سند زمین تمام روستاییها موجوده. من به خان ظلم نکردم. این خان بوده که به مردم تو این مدت ظلم کرده. نصف زمینشون رو نداده. همون نصفی هم که داده یه مشت تل و تپه هست و زمینهای بدرد نخور. حالا من موندم شما واقعا چی هستی؟ فئودالیستی یا کمونیست؟
بهمن خان رفت تو فکر. جوابی نداشت بده. یکهو بلند شد و رو به خانِ روستا گفت: «خان تو به من دروغ گفتی. تو گفتی اینا میخوان به زور زمیناتو از چنگت در بیارن. چرا منو قاطی این ماجرا کردی؟ حیثیت منو میخواستی به باد بدی.» از در رفت بیرون و با یه اشاره تفنگداراشو جمع کرد و بعد با هم از روستا رفتن.
خان به ناچار تسلیم شد. نشست پای مذاکره با روستاییها. من نقشههای زمین رو دادم به روستاییها. در جلسه مذاکرهشان شرکت نکردم. دیگه میدونستم خودشون میتونن گلیمشون رو از آب بیرون بکشن.»
پینوشت:
محمدتقی ایزدی از اعضای اصلی و اولیه جهاد سازندگی فارس بود که خرداد ۵٨ داشت برای روستاهای کامفیروز راه میساخت.