نگاه طالبانی به سیاست خارجی در جنگ؛ اعتراض تیمسار ظهیرنژاد به گسترش سازمانی سپاه
جعفر شیرعلی نیا نویسنده و محقق تاریخ جنگ ایران و عراق در یادداشتی تلگرامی نوشت: احمد خمینی درباره دیدگاه امام پس از فتح خرمشهر گفته بود: «امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود، اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند که ما باید تا کنار شطالعرب برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلا با این کار موافق نبودند و میگفتند اگر بناست شما جنگ را ادامه بدهید بدانید اگر این جنگ با وضعی که شما دارید، ادامه یابد و شما موفق نشوید، دیگر این جنگ تمامشدنی نیست.» در این سالها درباره این ادعای حاج احمد چالشهایی شده اما سید حسن خمینی معتقد است که برای او سند قطعی وجود دارد که: «امام مخالف بودند. اما اینکه بعدا نظرشان عوض شده یک بحث دیگری است.» او میگوید سخنان پدرش و سند دیگری که مصلحت نمیداند مطرح شود ماجرا را برای او قطعی کرده است. (اسرار مکتوم، ص 502)
امام را قانع کردند تا برای داشتن دست بالا، تا حاشیه شطالعرب در نزدیکی بصره پیش بروند. تیر و مرداد 61 عملیات رمضان با هدف رسیدن به حاشیه شطالعرب شکستی بزرگ شد. چند ماه از تعیین استراتژی ایران برای ادامه جنگ بیشتر نمیگذشت که 24 آذر دستور عملیاتی جدید از قرارگاه خاتمالانبیا برای طراحی عملیاتی برای فتح شهر العماره عراق رسید. العماره فاصله بسیاری از بصره داشت. آیا استراتژی جنگی ایران در این مدت کوتاه تغییر کرده بود؟
چندین بار طرح عملیاتی تغییر کرد و گاه اهداف محدودتری برای آن تعریف شد اما 27 دی 61 در جلسه فرماندهان، رضایی به این محدود کردنها اعتراض کرد و علاوه بر آن گفت: «تا ما به بغداد نرویم صدام ساقط نمیشود.» به نظر میرسد بحث سقوط صدام با گرفتن چند شهر مهم عراق جایگزینِ رسیدن به حاشیهی شطالعرب شده بود. راوی دفتر سیاسی سپاه در جمعبندی نظرات فرماندهان برای انتخاب العماره مینویسد: «تحلیل در مورد جنگ این بود که رژیم صدام با از دست دادن یک یا دو شهر و یا قسمتی از عراق ساقط نخواهد شد و تنها راهحل، رسیدن به بغداد است.» (روزشمار جنگ سپاه، ج 23، ص61) حتی صیاد شیرازی به هاشمی پیشنهاد فتح العماره و تشکیل حکومت اسلامی عراق را در آنجا داد.
وقتی چنین اهدافی دارید دو اتفاق مهم میافتد؛ اول اینکه دیپلماسی محدود میشود. 26 دیماه شمخانی در جلسهی فرماندهان میگوید دشمن شرایط ایران برای صلح را نمیپذیرد و از سوی دیگر: «مردم میگویند ما این همه شهید و معلول دادیم تا کربلا را زیارت کنیم. اگر میسر نشود چه پاسخی میتوانیم به مردم بدهیم. امام دو سال پیش آزادی قدس را وعده دادند… اگر صلح کنیم تکلیف آنها چه میشود… نتیجه خواهیم گرفت که جز ادامهی جنگ راهی وجود ندارد.»(کتاب عملیات والفجر مقدماتی، ص58) مهم اینکه سخنان رضایی و شمخانی در جمع فرماندهان مطرح میشود و نه در یک سخنرانی پرشور برای رزمندگان.
این نگاه تنها نگاه آقای شمخانی نبود و محمد درودیان در گفتگویی در سال 77 که فضای مطرح شدن طالبان در افغانستان داغ بود، میگوید: «در آن زمان نگاه ما به سطح بینالمللی مثل نگاه فعلی طالبان بود. یعنی برای سطح بینالمللی شانی قائل نبودیم و تازه از سال 63 به بعد بود که چون دریافتیم تکلیف جنگ را در صحنهی جنگ نمیتوانیم روشن کنیم نگاهمان به عرصهی سیاسی معطوف شد.»
او در همین مصاحبه تاکید میکند: «اصلا اجازه نمیدادیم کسی دربارهی صلح فکر کند.» (نام آورد، ص 355 و ص361)
اتفاق دوم گسترش سازمان بر اساس اهداف جدید است. پیش از عملیات والفجر مقدماتی تیپهای سپاه به لشکر تبدیل میشوند. سرهنگ یعقوب حسینی (از فرماندهان ارتش در ابتدای جنگ) توضیح میدهد که با وجود آنکه در عملیاتهای قبلی این نیروها تیپ بودند و بخشی از توانشان را هم در چند عملیات از دست داده بودند؛ «ولی به ناگاه این تصمیم گرفته شد که به این تیپها عنوان لشکر داده شود.» او توضیح میدهد که لشکرهای تشکیلشده برخی استانداردهای لشکر را نداشتند و معتقد بود این توسعه: «در کل عملیات والفجر مقدماتی اثرات منفی بهجا گذاشت.» تیمسار ظهیرنژاد، رئیس ستاد مشترک ارتش، همان ایام در نامهای نوشت این گسترش اگر بر اساس استعداد واقعی نباشد واقعیتی را دگرگون نخواهد کرد «و چنانچه صرفا برای توجیه این مطلب باشد که تیپ که استعداد موقتی سپاه است به لشکر تبدیل شود تا یگانهای نیروی زمینی در زیر امر آن گذاشته شود… اقدام مناسبی نخواهد بود.»(عملیات والفجر مقدماتی، ص30، 34 و 35)
عملیات والفجر از بدترین عملیاتهای ایران بود و به شکست تلخی بدل شد اما سوال اصلی این است که تغییر استراتژی از رسیدن به شطالعرب به مسالهی فتح العماره و سقوط صدام بر اساس کدام فرایند شکل گرفته است؟ آیا امام در جریان این تغییر استراتژی بوده است یا اینکه نتیجهی سپردن سیاستهای کلان کشور به نظامیان بوده و یا دلیل دیگری داشته است؟