«روی کره زمین انسان اصل است»/ حکیمی از جمهوری اسلامی گذر کرده بود!

امیر تفرشی، خاطره دیدارهایش و از جمله آخرین آن با علامه محمدرضا حکیمی را روایت کرد:

دو سه بار توفیق دیدار حضوری با آقای حکیمی داشتم. بار اول در ابتدای دوره لیسانس بود که برای اولین نشست جنبش عدالتخواه دانشجویی به قم رفته بودیم و با بچه‌ها به منزل آقای حکیمی رفتیم. آثار او و خصوصا «الحیات»، یکی از کتب پایه و منابع مطالعاتی جنبش بود. خوانش عدالتخواهانه‌اش از کتاب و سنت و گردآوری و ترجمه روایات با این نگاه، برای ما هیجان‌انگیز بود. قیافه و ظاهرش نیز بر این جذابیت می‌افزود. زندگی ساده و بی‌آلایشی داشت. گو اینکه خانه، سر و سامانی ندارد. مطمئن نیستم که این وضعیت را نقطه قوت او بنامم. اما هر چه بود، خروجی‌اش پُر بار بود.

آقای حکیمی از جمهوری اسلامی گذر کرده بود. شاید دیگران به دلایل مختلف نخواهند اینها را بگویند. اما موضعش در این باره شفاف بود. معتقد بود از همان سال‌های اول، نظام از مسیر انقلاب خارج شد. ارتباط محدودی با آقا داشت که آن هم نه عنوان رهبری جمهوری اسلامی بلکه بواسطه رفاقت دیرینه از دوران قبل از انقلاب و مشهد بود. آن ارتباط محدود نیز دیری نپایید. چون اهل تعارف نبود. بر اساس همین روحیه‌اش حدس می‌زنم حرف‌های شیرینی برای گفتن نزد آقا نداشته است. خودش نقل کرده است که یکبار به آقای خامنه‌ای گفتم اینقدر اسلام اسلام نکنید! کجای وضع مملکت به اسلام می‌خورد!

بار دیگر در سحرگاهی او را در حرم حضرت معصومه (س) دیدم. زمستانی بود و نم‌نم بارانی. کلاه بافتنی طوسی رنگی بر سرش کشیده بود که تا روی ابروهای پُرپشتش آمده بود. در حیاط حرم که به سمت خیابان ارم است در حال سلام دادن بود. در قم نه چندان میشناختندش و نه به سبک سایر علما دوره‌اش می‌کردند. به سمتش رفتم و سلام و احوالپرسی گرمی کردم. سرش را بالا کرد و نگاهی از سر تعجب به صورتم انداخت. سلامم را پاسخ داد و رفت.

بار آخر اما در خانه‌اش در تهران به دیدارش رفتیم. اواخر اسفند ۱۳۸۵؛ دانشجوی دوره فوق لیسانس بودم. روسای سازمان‌های جوانان، دانشجویان و دانش‌آموزان کوبا را در ایران میزبانی می‌کردیم. به زعم خودمان می‌خواستیم جوانان انقلابی کمونیست را با یکی از ایدئولوگ‌های عدالتخواه مسلمان آشنا کنیم. دو سه سال قبلش آقای حکیمی نامه‌ای برای «فیدل کاسترو» نوشته بود و از نگاه برابری‌خواهانه در دین اسلام گفته بود. آن روز به ما گفت که قصدش از نوشتن آن نامه تبلیغ اسلام نبود. به همین خاطر، سرگشاده نبود و ترجمۀ اسپانیولی‌اش را منتشر نکرده است.

حکیمی در آن جلسه گفت «به اعتقاد من، در کره زمین انسان اصل است. حقیقتا ترازوی ما انسانیت است و مذهب در درجه بعدی قرار دارد، ما اول به کسانی احترام می‌گذاریم که انسانیت را مدنظر داشته باشند و بعد به مذهبشان توجه می‌کنیم و بنا بر این اصل به کاسترو احترام می‌گذاریم.»

فیدل در همان ایام در بستر بیماری بود. آقای حکیمی احوالش را از کوبایی‌ها گرفت و رفت چند جعبه شیرینی یزدی آورد و گفت «اینها را از طرف من به عنوان عیادت برای آقای کاسترو ببرید. من البته الان خودم روزی ۱۴ قرص میخورم» و برای رهبر انقلاب کوبا آرزوی سلامت کرد…

یادم می‌آید که رئیس سازمان دانش‌آموزان کوبا در آن جلسه خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود. دختری کم سن‌وسال بود به نام «پاتریسیا». در خلال صحبت‌های آقای حکیمی چشمانش خیس شده بود. از داخل کیفش کارت‌پستالی از فیدل در آورد و به حکیمی هدیه داد. عکاس خبرگزاری فارس هم از آن کارت‌پستال در دست آقای حکیمی تصویری ثبت کرد که مشهور شد.

خدا رحمت کند ایشان را. در کنار خوانش‌های متنوعی که در طول قرون گذشته از اسلام وجود داشته، ترجمه و خوانش او بیش از سایرین امکان تداوم حضور دین در عرصه اجتماع را فراهم می‌ساخت. ما البته از آینده بی‌خبریم.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۲۱ شهریور، ۱۴۰۰ ۸:۴۲ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *