ماجرای نقش امام موسی صدر در یک دعوای زن و شوهری

من هروقت از چیزی ناراحت بودم، خانهٔ خودم را رها می کردم و می رفتم خانهٔ سید. یک شب یادم هست برای شام مهمان داشتیم و یکی از مهمان ها به یکی از وسایل خانه اشاره کرد و پرسید آن را از کجا خریده ایم. شوهرم اسم یک جایی را گفت، اما من جای دیگری را گفتم. تمام شب احساس کردم شوهرم با من سرسنگین است، اما فکر کردم اشتباه می کنم. آن شب مهمان ها رفتند و پذیرایی خیلی خوبی هم ازشان شد. ولی همین که آنها رفتند، شوهرم به من گفت که لباسهایت را بپوش برویم. گفتم: چرا؟ گفت: «تو جلوی مهمان ها مرا کوچک کردی، حتی اگر اشتباه هم می کردم تو نباید چیز دیگری می گفتی، جای تو دیگر اینجا نیست.» من لباس پوشیدم و رفتیم دم ماشین، آنقدر عصبانی بودم و از ابوغیاث رنجیده بودم که رفتم و عقب نشستم. ابوغیاث به روی خودش نیاورد. سوار شد و گفت: کجا ببرمت؟ خانهٔ خواهرت؟ گفتم: «در طول این مدتی که با تو زندگی کرده ام، نگذاشته ام هیچ کدام از اطرافیانم بفهمند من چه سختی هایی کشیده ام. همیشه فکر کرده اند خدا در آسمان است و تو در زمین – این یک ضرب المثل لبنانی است به این معنی که همه چیز عالی است – اما حالا اگر جواب تو این است، باشد من اگر بخواهم جایی بروم، خانهٔ سید است.» ابو غیاث گفت: الآن ساعت دوازده شب است. چطوری برویم آنجا؟ گفتم: اگر می خواهی مرا جایی ببری، بر آنجا، وگرنه توی خیابان پیاده ام کن، ابوغیاث مرا گذاشت خانهٔ سید و خودش رفت. سید هنوز نیامده بود. خانمش مرا که داشتم گریه می کردم، آرام کرد. گفت: شوهرت قلب پاکی دارد و واقعاً هم این طور بود. چیزی می گفت اما بعد یادش می رفت. آن شب نشستیم تا سحر – ماه رمضان بود – که سید آمد. با خنده خوشامد گفت. همیشه لبخند داشت و بلد نبود کسی را ناراحت کند. با هم سحری خوردیم. امام هنوز خبر نداشت چه شده و من به قهر آمده ام. بعد که فهمید، آمد به من گفت: «آماده شوبرویم.» وقتی رسیدیم خانهٔ ما، ابوغیاث نبود. امام مرا گذاشت خانه و گفت: «این خانه، خانهٔ تو و این ها بچه های تواند. اگر قرار باشد موقع دعوا کسی از این خانه بیرون برود، ابوغیاث است نه تو، صاحبخانه خودت هستی و اگر دفعهٔ دیگر چنین اتفاقی افتاد و به تو گفت باید از خانه بروی، بگو اینجا خانهٔ من است و تو باید بروی.» بعد از آن هروقت ابوغیاث ناراحتم می کرد، فوراً به امام شکایت میبردم و درست می شد و از یک جایی به بعد دیگر خود ابوغیاث مراقب رفتارش بود.

راوی: ام غیاث دوست خانوادگی امام موسی صدر

منبع: هفت روایت خصوصی از زندگی سید موسی صدر، حبیبه جعفریان، انتشارات سپیده باوران، بهار ۱۳۹۵

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۲۰ خرداد، ۱۳۹۶ ۹:۴۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *