میرزای شیرازی: «چند سال بعد بیرق اسلام در قم بر دوش شیخ عبدالکریم نامی بلند میشود و تو نباشی!»
منوچهر صدوقی سها، حقوقدان و عرفانپژوه در روزنامه ایران نوشت: استادی به نام سید حسن فرید هزاوهای داشتیم، استاد فرید، مردی حکیم، ریاضیدان، خوشنویس و اهل سلوک بود و زمانی که شیخعبدالکریم در اراک اقامت داشت، سیدحسن شاگرد وی بوده است. استاد خاطرهای از آقاشیخ نقل کردند که من این خاطره را در کتاب «تاریخ حکما و عرفای متأخر» به طور مفصل ثبت کردم که خلاصهای از این خاطره را نقل میکنم.
سید فرید از قول خود شیخ عبدالکریم حائری روایت کردند که روزی شیخ در اراک بیمار بودند و مدتی بستری شدند، طبیبی به نام فضلالله خان بر بستر وی حاضر شد و وی را معاینه کرد و گفت چیزی نیست و بیماری به آن صورت ندارید، اما چون چُپق (شَتق) زیاد میکشید و چایی نیز زیاد مینوشید، دچار این وضعیت شدهاید. اگر چپق و چای را کم کنید، حالتان خوب خواهد شد. آقاشیخ پرسیدند: ضرر این دو چیست؟ شنیدهام که گفته شده عمر را کم میکند. طبیب در پاسخ میگوید که بله عمر را کم میکند و فرنگیها یک جدولی درست کردند که نشان میدهد که گویا مصرف این دو، یک سوم از عمر را کاهش میدهد. پس از شنیدن سخنان طبیب، آقا شیخ فرمودند صد سال که بیشتر نمیتوان عمر کرد و من نیز عمرم را کردهام. بعد گفتند که برایش چای و چپق بیاورند. پس از آنکه چای را نوشید و چپق را کشید، خاطرهای را برای حسن فریدهزاوهای نقل کرد که روزی در عتبات در حجرهای در محضر میرزا محمد تقی شیرازی (میرزای کوچک و بانی استقلال عراق) به همراه شیخ فضلالله نوری نشسته بودیم که یک آخوندی با سرو وضع نامطلوبی وارد شد در حالی که معلوم بود در آب رفته و پارچه لنگ مانندی را به تنش و پارچهای نیز به سرش بسته بود و کفشی پاره به پا داشت، با وضع خیلی غیرمتعارفی وارد شد و در حجره نشست و پرسشی مطرح کرد که سؤالی فقهی بود. پرسش این فرد به نظرم (شیخ) خیلی پیش پاافتاده و ابتدایی آمد، بنابراین پاسخ ندادم.
خود میرزامحمدتقی رو به وی کرد و در پاسخ به سؤالش، شرحی ارائه داد و اضافه کرد که علما اینگونه میگویند. شخصی که سؤال پرسیده بود، خود تقریر دیگری کرد که میرزای شیرازی بیاناتش را نوشت و برای تأیید به دستش داد و گفت اینطور فرمودید که وی گفت بله، همینطور است. پس از آن فرد به من اشاره کرد و از میرزا پرسید که ایشان کیست؟ میرزا در پاسخ گفت که ایشان، شیخعبدالکریم یزدی و از فضلا هستند. آن فرد با نگاه کردن به من گفت که چند سال بعد بیرق اسلام در قم بر دوش شیخعبدالکریم نامی بلند میشود و تو نباشی! سپس به شیخ فضلالله نوری اشاره کرد و از میرزامحمدتقی، نام و نشان ایشان را نیز جویا شد. میرزا، ایشان را نیز معرفی کرد. آن فرد نیز گفت چند سال بعد شیخ فضلالله را در تهران بر دار میکشند، تو نباشی! این سخنان را بر زبان آورد و بلند شد که برود، میرزا دوید و کفشهایش را مقابل پایش جفت کرد. وقتی آن فرد رفت، میرزامحمدتقی برگشت و بر ما عصبانی شد که چرا ما احترام وی را بجا نیاوردیم؟ ما پرسیدیم که ایشان که بودند؟ میرزا پاسخ داد که وی، آخوند ملافتحعلی سلطانآبادی از عرفای بزرگ عصر خویش است. این خاطره را خود شیخ عبدالکریم حائری برای استاد فرید بیان کرده بودند و استاد نیز برای من نقل کرد، البته زمانی که استاد، این خاطره را برایم روایت کردند، دکتر سید حسن امین نیز حضور داشت و وی نیز این خاطره را از زبان استاد شنید و آن را در جایی ثبت کرده است.
منبع: روزنامه ایران، شماره 6707، چهارشنبه 1396/10/11