ناگفته هایی از رفتارهای سیاسی هاشمی رفسنجانی در سالهای اخیر؛ «اسناد پیروزی هاشمی در انتخابات 84 بعد از رحلت او مفقود شد»
سالها بهعنوان مشاور کنار آیتالله بوده است. خاطرات و روایات مختلفی از منش سیاسی و سلوک رفتاری او دارد و برهمین اساس میگوید مرحوم هاشمی رفسنجانی از ابتدا تا زمان رحلت خط اعتدال را حفظ کرد. اگر چه میپذیرد کنش گری او بخصوص بعد از سال 88 متفاوت شده بود اما آن را عبور از میانه روی نمیداند و معتقد است که هاشمی بعد از 88 «مردمی تر» شده بود. غلامعلی رجایی به نقل از آیتالله هاشمی میگوید که پیروز انتخابات ریاست جمهوری 84 بوده و حتی اسنادی هم در این زمینه داشته که البته بعد از فوت مفقود شده است. بخشهایی از گفتوگوی روزنامه ایران با او را که در رابطه با مرحوم هاشمی رفسنجانی است در ادامه میخوانید.
اگر مروری به سیاست ورزی آیت الله هاشمی از ابتدای انقلاب تا زمان رحلت داشته باشیم، به نظر شما ایشان شاهد دوره های مختلفی از کیفیت سیاستورزی بوده یا در یک مسیر مشخص حرکت کرده است؟
این نظر را تأیید می کنم که آقای هاشمی خط اعتدال را از اول تا آخر حفظ کرد. در روزنوشتههای آیت الله هم می توانید نشانه هایی از آن را ببینید. در یک موردی -که تاریخش را یادم نمیآید- سیدحسین خمینی نوه امام در مشهد حرفی زد و امام ناراحت شدند. میگویند دستگیرش کنید و تحت الحفظ به تهران بیاورید. در آن جلسه آقای هاشمی هم حضور داشت. به امام میگوید «چرا این کار را بکنید، بهش بگویید به تهران بیاید و خود را معرفی کند.» همین هم محقق میشود؛ یا زمانی که بحث سید مهدی هاشمی برادر داماد آیتالله منتظری (رحمتالله علیه) پیش آمده بود، بحث برخورد با ایشان مطرح میشود. آقای هاشمی میگوید که یک مدتی ایشان را دور کنیم، مثلاً به عنوان سفیر او را از ایران بیرون بفرستیم تا مسائل دور و بر آیتالله منتظری کنترل شود. ایشان با حبس و تحت الحفظ گرفتن افراد اصلاً موافق نبود. یا وقتی مسأله نوژه مطرح شد و عدهای هم دستگیر شدند، به امام گفت که اینها را ببخشید، صادق قطبزاده را هم ببخشید و اعدام نکنید. این را در خاطرات خود نوشت که من خدمت امام رسیدم و پیشنهاد عفو متهمان کودتای نوژه از جمله صادق قطبزاده را دادم و اصرار هم می کند که این کار را نکنید. البته قطبزاده اعدام شد که بعدها امام گفتند معلوم نبود که او میخواست من را بکشد. طبق گزارشی که داده بودند، اعلام شده بود که میخواستند جایی را منفجر کنند و بعد امام گفتند که این موضوع برای من قطعی روشن نشده بود، یا مثلاً در سیاست خارجی، عدهای به کشورهای منطقه نگاه تندی داشتند و معتقد بودند که اینها مرتجع هستند، بعضی ها هم که بسته تر بودند، میگفتند که اهل سنت وابسته به امپریالیسم هستند، از جمله سعودی ها که محور جهان اسلام بود. آقای هاشمی معتقد بود که ما نباید اینها را از خودمان برانیم. لذا هم ارتباط عاطفی با اینها برقرار میکرد و هم سیاسی؛ خوب هم پیش میرفت. شما اگر سیاستهایی را که او در برابر سعودی ها داشت نگاه کنید، همان جنبه اعتدال است. نه ارتباط را به طور کاملاً قطع می کند و نه آن را به جنبه افراط میکشاند.
اما خودتان هم قبول دارید که آقای هاشمی چند سال اخیر با سالهای ابتدایی خود فرق زیادی داشت…
این یک واقعیت است که البته ممکن است نزدیکان آقای هاشمی آن را نپذیرند. ایشان فرق کرده بود، من میتوانم ثابت کنم. البته نه اینکه از خط اعتدال عبور کرده باشد اما فرق کرده بود؛ می شود گفت که مردمی تر شده بود. آن هم به این دلیل بود که دیگر در یک عنوان رسمی حضور نداشت. در مجمع بود اما این سمت آنگونه نبود که آقای هاشمی را مانند دوران ریاست جمهوری مشغول کند. ملاقات رسمی آقای هاشمی با مردم هم در زمان ریاست بر مجلس و هم در دوران ریاست جمهوری محدود بود. در مجمع آزادتر شده بود. افراد مختلف به دیدن ایشان می آمدند؛ من حتی دیده بودم که گاهی افراد بر سر ایشان داد می زدند، بعضیها به خاطر تندرویهای گذشته خود عذرخواهی می کردند و ایشان ملامت نمی کرد. با حفظ خط اعتدال جنبه نقادی ایشان نسبت به وضع موجود بیشتر شده بود. در جلسات خصوصی این نقدها را عریانتر بیان می کرد در جلسات نیمه عمومی با ادبیاتی مطرح میکرد که باید رمزگشایی می شد.
بعد از سال 88؟
قبل از 88 ایشان تغییراتی داشته اند. ایشان معتقد بود سال 84 که وارد رقابتهای انتخاباتی شد و رئیسجمهور نشد، خودش برنده انتخابات بود. این را یکی دو بار شنیدم که حتی گفت اسنادی در این زمینه دارد که بعد از فوت ایشان شنیدم که این اسناد به شکلی مفقود شد.
اسناد دست خود ایشان بود؟
بله؛ ایشان در ارکان مختلف نظام نفوذ داشته است. هواداران ایشان برخلاف روند رسمی، اطلاعاتی را که باید به ایشان بدهند، می دادند. مطالب خوبی به ایشان میرسید. بعید است موضوعی در کشور وجود داشته باشد که آقای هاشمی از آن خبر نداشته باشد. از روند بعضی از محاکمات و برخی بازجوییها به ایشان خبر میرسید. افرادی که از آنها بازجویی می شد، می آمدند و به هاشمی می گفتند. بعضی از وکلا و زندانیان وقتی که به مرخصی میآمدند، پیش هاشمی می آمدند و موضوعات را به ایشان می گفتند؛ حتی از اینکه چقدر تحت فشار قرار گرفتند که علیه آقای هاشمی حرف بزنند هم میگفتند. همه را می دانست و بعضاً هم به جاهایی که باید، منتقل می کرد. بنابراین آدم مطلعی بود و این اطلاعات بیشتر از قبل به او میرسید؛ چون منافذ به سمت هاشمی بیشتر شد. این آدم طرف حاکمیت را فقط نمیگرفت و می خواست طرف حق باشد. در همایش تقدیر از خانواده امام دیدیم که آقای هاشمی گفت که 4 تار مو بیرون می افتد اعتراض میکنند، بله آن مو نباید بیرون بیفتد ولی این گرفتنها چه؟ این زندان رفتن ها چه؟ این ناحق کردن ها چه؟ پس این هاشمی سال 84 نیست؛ یا در مراسمی که در فرودگاه صحبت کرد، گفت چه کسی به شما اسلحه داد؟ کی به شما اعتبار داد؟ این کار خوبی نبود که با نوه امام کردید. آقای هاشمی پیش از این به این شکل نمی آمد که مواضع این چنینی را در برابر شورای نگهبان بگیرد. بنابراین اگر نگوییم تنها بانی اما یکی از بانیان مکتب اعتدال، آیت الله هاشمی است که منجر به این شد تا دولت تدبیر و امیدی هم از آن بیرون بیاید.
شاید مواردی را که نام برده اید بیشتر از این منظر اتفاق افتاد که هاشمی یک نامهربانی هایی را طی سالهای گذشته نسبت به خود دید. اما این سبب نمیشود که برخی از مواضع خود نسبت به هاشمی کوتاه بیایند. برخی، بعضی تندروی های دهه اول انقلاب را به هاشمی نسبت می دهند یا حداقل معتقدند او در مهار تندروی تلاش کافی را مبذول نداشت. اتفاقاتی مثل تسخیر سفارت امریکا، برخوردهای قضایی با مخالفان و منتقدان و حذف جریان های سیاسی و مشخصاً رد صلاحیت نامزدهای مجلس چهارم. به نظر شما هاشمی همراه با این روند بود یا در جهت تعدیل آنها تلاش کرد؟ یا توان او در حدی نبود که بتواند مانع شود؟
این هم درست است هم درست نیست. درست است چون در آن دورهای که شما مثال می زنید کشور تحت رهبری امام است. خب سیاستهایی از طرف ایشان اعمال میشود که باید اجرا میشد. اما در مورد سفارت امریکا در ایران این گونه نیست. از معدود کسانی که به آنجا نرفتند و بازدید هم نکردند، مرحوم شهید بهشتی و آیت الله هاشمی بودند. بعداً هم در حرف های آقای هاشمی میشنویم که این کار پرهزینهای بود. یکی از تالیهای فاسد آن هم این بود که امریکایی ها صدام را تحریک کردند تا برای جبران این تحقیر او را به جان ایران بیندازند. با این حال هاشمی در عین حالی که مطیع امام است، انتقاداتی هم گاهی به برخی مسائل دارد. حتی جایی گفت که «به خدمت حضرت امام رفتیم، ایشان صحبت کردند و مطلب مهمی نداشتند یا در فلان موضوع از ایشان رهنمود خواستیم اما تدبیر خاصی نگفتند؛ یا مثلاً از امام خواستیم بسیج عمومی بدهید، ندادند اما سال بعد دادند؛ خب ما سال قبل گفتیم بسیج عمومی بدهید.» از این رو آدم میفهمد که او دارد انتقاد می کند. یا در مورد پایان جنگ. آقای هاشمی با این موضوع زاویه داشت اما در مجموع تابع امام بود. وقتی در سال 62 از طرف امام به عنوان جانشین فرمانده کل قوا رفت که سپاه و ارتش را هماهنگ کند، به امام گفت من میروم و جنگ را تمام می کنم و امام لبخند زدند و چیزی نگفتند. ولی در یادداشت های ایشان هست که امام آنقدر تأثیرناپذیر هستند که نمی شود با ایشان در مورد ختم جنگ صحبت کرد. می فهمیم که اینجا هم دارد به شکلی گله می کند. آقای هاشمی در پایان دادن به جنگ نقش داشت. کشتههای حلبچه را دید و گفت من می روم پیش امام و به هر شکلی ایشان را قانع می کنم که این جنگ را تمام کنیم. اگر صدام این دیوانگی را در مورد شهرهای دیگر کشور مثل تهران، تبریز، مشهد و… بخواهد بکند، وضعمان چه خواهد شد؟ رفته بود امام را متقاعد کرده بود. امام یک هفته قبل گفته بود ما تا آخرین نفر و آخرین منزل و آخرین قطره خون میجنگیم، اما هفته بعد قطعنامه را پذیرفتند. خود آقای هاشمی میگفت که از کارهای خوبی که به آن افتخار می کنم، ختم جنگ بود. او قدرت اقناع داشت و گاهی در بحث کردن با امام نتیجه هم می گیرد. امام خوشش میآمد که کسی با او بر سر موضوعی بحثی کند. آقای هاشمی هم این گونه بود. می گفتم چرا به پایان جنگ می بالید؟ می گفت من جلوی کشته شدن ایرانیان را گرفتم. در جواب گفتم شما جلوی کشته شدن عراقیها را هم گرفتی؟ با زیرکی گفت بله چون عراقی ها بیشتر از ما کشته می دادند. می گفت من اصلاً از مقوله کشتن خوشم نمی آید. گفتم به همین دلیل به امام گفتید که قطب زاده را اعدام نکنید. گفت: بله. عکسی وجود دارد که امیرانتظام را می زدند. آقای هاشمی هم در این عکس خندان است. از خود ایشان نشنیدم اما با یک واسطه شنیدم که گفته بود چون چند آدم گنده همدیگر را میزنند، خنده ام گرفت. در ارتباط با بازداشت مهندس بازرگان ببینید که موضع آقای هاشمی چه بود. در کتاب خاطرات خود آورده است. کلاً با حبس درمانی و حصر درمانی موافق نبود. نمونه آن هم مخالفت ایشان با حصر بود که شهادت می دهم از هر روزنهای دنبال این بود که به رهبری یا هر جای دیگری روی باز کردن این قفل اقدام کند؛ ضمن اینکه نمیشود گفت که آقای هاشمی هیچ خطایی نداشته است. خودش هم این را معتقد نبود. تنها یک مورد از اشتباهات خود را گفت که من نمیتوانم آن را عنوان کنم و هیچ وقت هم نخواهم گفت.
در کنار این برخی هم از هاشمی رفسنجانی به عنوان یک وزنه تعادل بخش هم در بین جناحهای سیاسی و هم درون حاکمیت یاد میکنند. شما هم قائل به چنین نظری هستید؟ مشخصاً بفرمایید هاشمی در سال 88 چرا نتوانست ایفاگر چنین نقشی باشد؟
این نقشی که اشاره کرده اید نقشی است که آیت الله از ابتدا هم داشت. آقای علی اکبر پرورش که مدتی نایب رئیس مجلس و حزب جمهوری اسلامی بود، میگفت معمولاً ایشان در جوش دادن اختلافات گروه ها و تفکرات استاد بودند. وقتی دو طرف را دعوت میکردند و می آمدند، میگفتیم که باز این آقای هاشمی با موتور جوشش آمد. در انتخابات منتهی به سال 92 با یک هنرمندی اصلاحطلبان را با معتدلین و حتی بخشی از اصولگراها نزدیک کرد. وقتی خودشان ثبتنام کرد، ستاد اصولگرایان در حمایت از ایشان تشکیل شد. دیدیم که اصلاحطلبان توانستند این انتخابات را ببرند، انتخابات شوراها و مجلس را هم همچنین. آن هم در دورهای که اصلاحطلبان گزینه نداشتند یا اگر هم داشتند، چهره شناخته شده ای نبودند.
سال 88 و پس از اتفاقات آن سال چه کردند؟
شاید در این قضیه قادر نبود که مشکل را حل کند. نمونه اش هم این بود که دیگر نتوانست خطبهخوانی خود را تکرار کند. وقتی که هاشمی نتوانست در جایگاه خود بیاید و خطبه بخواند، دیگر بقیه مسائل را هم در نظر بگیرید. شأن امام جمعهای ایشان را خود امام تأیید کردند. آدمی با آن وزن و جایگاه آن خطبه ها را می خواند و همه گوششان به رادیو بود، دیگر نتوانست خطبه بخواند. چون یک عده اجیر میشدند و می آمدند و شعار می دادند و ایشان شأن نماز جمعه را بالاتر از این میدانست. مثل همان اتفاقاتی که برای سالگرد امام رخ میدهد. من خبر دارم که افرادی از دو سه ساعت قبل از آغاز مراسم تمام محوطه جلوی جایگاه را پر میکنند. شعارهایی را هم علیه یادگار امام سر میدهند. ما مطلع هستیم که اینها را چگونه میبرند و چه امکاناتی و تسهیلاتی به آنها میدهند. همان کاری که در قم انجام دادند. البته کار خدا بود که این گونه مطرح کنند، ولی عمل ناشیانهای بود که پلاکاردهایی را در دست گرفتند و گفتند ای آنکه مذاکره شعارت، استخر فرح در انتظارت.
بعد از رحلت آیت الله هاشمی یکی از نگرانیهای اساسی که مطرح میشد، این بود که چه کسی میتواند ایفاگر نقش هاشمی در تعادل بخشی بین درون حاکمیت و گروههای سیاسی باشد. دو سال بعد از رحلت او آیا فکر میکنید این نگرانی بجا بوده؟
یک تعبیری امیرالمومنین دارند مبنی بر اینکه وقتی پیامبر بود از شدت شجاعتش در جنگ زیر شمشیر ایشان پناه میبردیم. بدون تشبیه چنین وضعیتی برای اصلاحطلبان و کسانی که حرفی در جهت نقد نظام دارند، وجود دارد. وقتی هاشمی نقد میکرد و از بگیر و ببندها و محدودیتها و نادیده گرفتن حقوق شهروندی و تعامل با دنیا حرف میزد کسانی که میخواستند چنین حرفهایی را مطرح کنند، خیالشان راحت بود. اما الان در معرض نقدهای بیرحمانه قرار میگیرند. وقتی هاشمی از لزوم مذاکره با امریکا حرف میزد که نتیجه هم داشت، او میگفت چرا ما بترسیم از اینکه مذاکره کنیم و کسی از مذاکره میترسد که منطق نداشته باشد. پس برویم منطق خود را بیابیم. برای چه عمان باید واسطه ما و امریکا باشد. خودمان می نشینیم و صحبت می کنیم. در مورد سعودی هم همین نظر را داشت که رفت در دورهای که کارهای نبود، با ملک عبدالله 5 کمیسیون تشکیل داد؛ ولی احمدی نژاد همه این نتیجه کمیسیون ها را بایگانی کرد. آقای هاشمی به من گفت که نتیجه سفر را در آنجا صدر اخبار گفتند اما در اینجا نه تنها اعتنا نکردند، بایگانی هم کردند. ما گرفتار فردی مثل احمدینژاد بودیم، الان میبینیم که امثال آقای باهنر می گویند که ما مسئولیت او را نمیپذیریم. شما دیگر تمام کارها را کردید. مسئولیت چه چیزی را نمیپذیرید. او را آوردید و در مقابل هاشمی قرار دادید و حمایت کردید، مسئولیت کدام یک از اعمالش را نمی پذیرید؟ آقای احمدینژاد میآید به وزرا و معاونین خود میگوید که حق شرکت در جلسات مجمع را ندارید. اگر شما را برای توضیحات کارشناسی صدا کنند هم حق ندارید بروید. مدیرکلها را فقط مجاز به حضور کرده بود. مدیرکل که نباید در جلسات مجمع حضور یابد. آقای هاشمی واقعنگری داشت و با ناملایماتی همراه شد. معتقد بود که با سعودیها باید کار کرد چون در جهان اسلام در اکثریت هستند. میگفت ما با امریکا کار داریم نمی توانیم با واسطه با آنها حرف بزنیم. آقای روحانی که اختیارات زیادی در رابطه با برجام نداشتند و با توصیه آقای هاشمی اختیارات بیشتری را گرفتند. آقای روحانی در یک مقطعی قصد عقبنشینی داشت تا قضیه برجام را کلاً از خود منفک کند. آقای هاشمی گفت تو باید این کار را انجام دهی تا به یکی از برندهای دولتت تبدیل شود.
مصاحبه: رضوانه رضایی پور